baby we can stay up
×-----×
سلام دوستان*-*خوبید؟؟
خوب اومدم با یه نقاشی دیگه*-*
استی آپو از بکهیون گوش کردین دیگه؟
خوب اینو که گوش کردم تو ذهنم یه اوسی جدید اومد و رفتم طراحیش کردم!
هنوز براش اسمی انتخاب نکردم!شاید براش سارا بزارم یاماریا...
ماریا بیشتر بهش میاد.حالا حالا معلوم نیست چه اسمی براش بزارم.
از اسم اوسی که بگذریم،اینو بگم که یکی از فامیلا پدر مارگاریته یعنی دختر عمو مارگاریته!
اون بر عکس مارگاریت دختر زیبا رو و خوش اندام و ساده ایه که همیشه عاشقه اما معلوم نیست عاشق کی هست!
و هیچ کسم خبر نداره...
همه اونو فرشته عشق صدا میکنن.
اون به عنوان حس عشق و محبت انتخاب شده.
پدرش به طور عجیبی غیب میشه و چیزی که برای دخترش گذاشته بود یه نامه با آدرس ناشناس بود.
خلاصه نامش این بوده : این نامه آخرین نامه من نیست.من هنوز زندم اما خودمو تو جایی پنهون کردم که زن برادرم منو به کشتن نده.تو باید مراقب خودت باشی چون جونت و حتی حس خاصی که داری در خطره.
منظور از زن برادرش همون "لونا"زن دوم پدر مارگاریت بود.
بعد آدرسی که برای اون ناشناس بود خوند و به مکانی رسید که خیلی متروکه و عجیب بود!
یه ساختمون نیمه ساخته بود که هیچ وقت اونو درست و کامل نکردن و اونو به عنوان ساختمون متروکه شناخته شده.
چند تا اتاق خالی و دیوار های ترک خورده ای داشت که یکی از اتاقاش،یه دری بود که کهنه و کثیف نبود.
توی نامه پدرش نوشته بود:قبل از باز کردن این در به خورشید نگاه کن.چون خورشید میدونه تو داری به زیرزمین عمیق میری و دلش برای تو تنگ میشه.
دختر وقتی درو باز کرد چیزی جز تاریکی ندید.اون از پله ها پایین اومد و در خود به خود بسته شد.
خوب...زیاد طولش نمیدم اما این زیر زمین در واقع یه سرزمینی بوده که تو عمق زمین بوده و هنوزم وجود داره.در اون پر از زن های زیبا بودن که پارچه سفید رنگی به تن داشتن و همیشه تو هوا هستن و بی حرکتن.گرچه میتونن حرکت کنن.
اون دختر به عنوان شاهزاده یا همون پرنسس حس عشق و محبت در این سرزمین بوده و پدرش پادشاه حس عشق و محبت.
(میدونم خیلی چرت نوشتم:|و طولانیم شد!!)
امیدوارم خوشتون اومده باشه*-*
فعلا!!
[ شنبه 29 تیر 1398 ] [ 08:15 ق.ظ ] [
S.Я sᴀᴇʙʏ•ɴᴜᴛᴇʟʟᴀ ] [
نظرات () ]