_این منم:|وقتی میفهمم فردا هم مدرسه دارم:|-
×
سلام دوستان*^*خوبید؟
تادااا!اینم اولین پست پاییز این وب:"|
گفتم یه خلاصه ای از روز مدرسم بگم و ایناXD
------------
بیست دقیقه به هفت بود که سرویسمون اومد.ایندفعش مرد بود._.(تو پیش دبستانی و سه سال راهنمایی راننده زن میگرفتم.)
بعد هم سرویسارو سوار کرد و راهی شدیم به سمت مدرسم.
قبلش چیزی بگم،مدرسه قبلیم که سه سال درس خوندم کنار مدرسه قبلیمون.یه مدرسه دبیرستان بود که امسال اونجا درس میخونم.
(قشنگ حیاط مدرسه قبلیمونو میبینمXDD)
هیچی،اومدیم تو و یه لحظه احساس غریبی دست داد.بعد دلم برای مامانم تنگ شد(به خدا._.)
بعد اینکه از بچه ها شنیدم دیروز یه سری از بچه ها اومده بودن مدرسه و کتاباشونو گرفته بودند.امروز که اومده بودم یه سریشون که دیروز نیومده بودن(درست مثل من)کتاب درسی رو نگرفته بودند.
بعد صف کشیدیم و برنامه صبحگاهیش خیلی طولانی شد:/
پام انقدر درد گرفته بود که هیچی:"||
بعد رفتیم تو راهرو و سر کلاسمون رفتیمD:ولی بگم که کلاسمون تو طبقه سوم بود:||||||(خیلی پله هاش زیاده-_-)
بعد زنگ اول ورزش داشتیم.مثل همیشه شلوار و کاور و کفش میگرفتیم:|(هنوز دوران کاور پوشیدنمون تموم نشده؟)
زنگ دومم دین و زندگی داشتیم معلمون هم دین و زندگی درس میداد هم منطق،معلمه تا وارد کلاس شد یه جور سلامی کرد که هیچیXDســـــــــلام ســـــــلامxDD
میدونین،خیلی بده که آدم فامیلتونو اشتباه میگن:|درست مثل من که وقتی میگم"سحر شالی"معلم دین و زندگی و منظق میگه:شادی؟شایلی؟(خیلی رو مخه:|)
بعد همه پوکیدن از خنده.بعد معلممون یاد برنج افتاد گفت شالبرنج؟
گفتم:نههه شالیXD
اصن یه وضی/:
زنگ سومم که منظق بود همین معلمه بود:|که میکشیم کنار.
بعد زنگ آخر جغرافیا داشتیم و معلم جغرافیا بهمون درس داد(کتابمو وسطای زنگ منطق گرفته بودم:|)
بعد نیم ساعت بهمون زمان استراحت دادن.
والا بگم هیچ کاری نکردیم:|باس ببینیم فردا چی میشه._.
-----------------
پ.ن:اول مهرتون چه کردیم شیطونا؟XD
فعلاD:
[ دوشنبه 1 مهر 1398 ] [ 06:29 ب.ظ ] [
S.Я sᴀᴇʙʏ•ɴᴜᴛᴇʟʟᴀ ] [
نظرات () ]