آپلود عکس


من روز خویش را

با آفتاب روی تو

کز مشرق خیال دمیده است

آغاز می‌کنم

من با تو می‌نویسم و می‌خوانم

من با تو راه می‌روم و حرف می‌زنم

وز شوق این محال: 

که دستم به دست توست! 

من

جای راه رفتن

پرواز می‌کنم! 

آن لحظه‌ها که مات

در انزوای خویش

یا در میان جمع

خاموش می‌نشینم: 

موسیقی نگاه تو را گوش می‌کنم

گاهی میان مردم

در ازدحام شهر 

غیر از تو 

هر چه هست فراموش می‌کنم!


"فریدون مشیری" :)


پ.ن:

پاییز اومده!

چرا انقدر دلگیره... چرااا؟ -___-



تاریخ : دوشنبه 2 مهر 1397 | 11:46 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات

  • paper | تازیانه | خسوف
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات