آپلود عکس


قاصدک های پریشان را که با خود باد برد

با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد

.

ای که می پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند

سیل وقتی خانه ای را برد، از بنیاد برد

.

عشق می بازم که غیر از باختن در عشق نیست

در نبردی این چنین هر کس به خاک افتاد، بُرد

.

شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن ها

هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد...

.

جای رنجش نیست از دنیا، که این تاراجگر

هر چه برد، از آنچه روزی خود به دستم داد برد

.

در قمار دوستی، جز رازداری شرط نیست

هر که در میخانه از مستی نزد فریاد، برد...


استاد فاضل نظری


پ.ن: فک میکنم به زودی یه چیزایی هم تو ادامه مطلب بنویسم :)


تاریخ : دوشنبه 12 خرداد 1399 | 09:28 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات

  • paper | تازیانه | خسوف
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات