آپلود عکس


زندگی باید کرد
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه‌ای از عطر گل یاس

زندگی باید کرد
گاه با ناب‌ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان

زندگی باید کرد
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله‌ای از سوز پنهان

گاه باید رویید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه‌هایت بی غم
روزگارت آرام

سهراب سپهری :)

پ.ن:
گاهی وقتا باید به خودم یاد اوری کنم که باید زندگی کنم :)
انگار یکی باید بهم بگه بچه جون دنیا که به اخر نرسیده...
گاهی سبک متفاوت زندگی ادمای اطرافم به شدت ذهنمو درگیر میکنه...
این سوال پیش میاد که اگه منم اونطوری بودم ینی موفق تر از الانم میشدم؟!
حالا اگه این سبک متفاوت زندگی مال یکی از دوستای نزدیکت هم باشه که دیگه بدتر... -____-

ینی مثلا تو جریان پروژه وقتی دچار مشکل میشیم  برای من پرسیدن از استاد یا استادیار (مخصوصا اگه جنس مخالف باشه) اخرین راه حل محسوب میشه به طوری که ترجیح میدم خودمو از پا اویزون کنم تا اینکه از اونا بپرسم... غرورم اجازه نمیده -____- اخرش هم اگه خودم نتونم حل کنم بعد استاد خودش هم بیاد بگه خانوم فلانی مشکلی ندارین؟ من جونم درمیاد تا بگم استاد فلان مشکلو دارم -____-
ولی خوب برای یه عده قبل از اینکه حتی دچار مشکل هم بشن  مراجعه به استادیار اولین راه حله و آخر ترم نتیجه این میشه که حتی خودشون هم در جریان نصف پروژه شون نیستن و به این افتخار میکنن :|

جالب اینه اون مواقعی هم که دوستای دیگه م از استادیار سوال میپرسیدن توجه نمیکرد یا سرسری یه چیزی میگفت و از سرش بازشون میکرد ولی اشکالای اون یه فرد خاص رو کامل حل میکرد...حالا طفلک خودش هم میگفت من هی بهش میگفتم بیاد به اشکالای بقیه هم رسیدگی کنه گوش نمیداد :))) شما عم مشکوک شدین یا فقط من ذهنم خرابه؟ 

یا مثلا براشون نارو زدن یا رکب زدن عادت شده :| حالا اگه ترمای اول بود میگفتم داره اذهان عمومی رو منحرف میکنه تا انتظار ازش بالا نره ولی اخه ترم اخر هم؟؟؟ ینی خوب ترم اخر دیگه معدل اهمیت چندانی نداره که اگه قرار بود سهمیه ی استعداد درخشانو بدست بیاری هم باز با معدل ترم قبل حساب میشد عملا این ترم فقط پاس شدن کافیه... بعد نمیفهمم چرا قبل امتحان میاد میگه نخوندم بعد موقع دادن نتایج 20 میگیره :/ یا باز وقتی باهمیم میگه کلی از پروژه م مونده و ای دااااااد و ای فغاااااان بعد وقتی که استاد تا 25 م وقت داده، شب 21 م باز نه از طرف خودش بلکه از دهن یکی از هم گروهیاش در میره که قراره فردا پروژه رو تحویل بدن :/  خو اخه چرا؟... لازمه واقعن؟؟
ینی اینکه من حتی اگه 15هم هم پروژه رو تموم کرده باشم تا 25م کش میدم که با بقیه تحویل بدم غیر طبیعیه؟ :|

حالا توجه خاص استادیار بهش مهم نیست ولی نارو خوردن از طرف کسی که فک میکنی دوستته خیلی درد داره -___-
انقدر که گاهی فک میکنم درد تنها و بدون دوست زندگی کردن کمتر از درد رکب خوردن از دوستته... :/
گاهی هم قشنگ افسردگی میگیرم که به حرفشون اعتماد میکنم :///
ولی چقد خوب شد که نوشتم...
از این زاویه ی بالا و کلی که دارم نگا میکنم میبینم واقعن خیلی بی اهمیته :)
خدای من شرایط منو میدونه و تلاشم رو هم میبینه... :)
نا خدا هست حقی از من پایمال نمیشه
هنوز خدا هست
خانوادم هستن
گربه ها هستن
فیلما و کتابا هستن
بستنی هست

زندگی باید کرد... :)

برای خودم و همه ارامش عمیق قلبی ارزو مندم ^_^


آخرین پروژه ی آخرین ترم کارشناسیم قبل پایان نامه هستش...
از اونجایی که به هرکی مگیم با تعجب نگام میکنه لازم به ذکره بعلههههه ما تو دوره کارشناسی هم پایان نامه داریم و باید ازش دفاع کنیم... -___-


منو از دعای خیرتون محروم نفرمایین لدفن ... 

برچسب ها: غرغریات،  

تاریخ : جمعه 21 تیر 1398 | 03:52 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات

  • paper | تازیانه | خسوف
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات