آپلود عکس

گاهی بدون اینکه کسی رو از نزدیک ببینی یا بشناسی 
جوری حس دِین و شیفتگی و احترام تو جونت ریشه میزنه که انگار عضوی از خانوادته...
وقتی تبدیل میشه به قهرمان و امیدت...
که بعد وقتی به نا حق ازت میگیرنش قلبت انگار منفجر میشه... 
هزار تیکه میشه...
تیغ میشه...
بغض میشه...

قسم به وحشتی که تو جونشون بود از ابهت و اقتدارت...
قسم به تک تک تکه های قلبم که پره از ارادت و احترام و علاقه بهت...
قسم به بغضی که بعد از رفتنت هر روز بزرگ و بزرگتر میشه...
قسم به تک تک اشکایی که از صبح جمعه تا الان برات ریختم...


سپهبد...!
قهرمان...!
شهید...!
انتقام خونت رو میگیریم سردار قلبها!


تاریخ : یکشنبه 15 دی 1398 | 09:17 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات

آپلود عکس


موجها خوابیده اند آرام و رام

طبل توفان از نوا افتاده است.

چشمه های شعله ور خشکیده اند،

آبها از آسیاب افتاده است.


در مزار آباد شهر بی تپش

وای مرغی هم نمی آید به گوش

دردمندان بی خروش و بی فغان

خشمناکان بی فغان و بی خروش.

آه ها در سینه ها گم کرده راه،

مرغکان سرشان بزیر بالها.

در سکوت جاودان مدفون شده ست

هرچه غوغا بود  قیل و قالها.


آبها از آسیاب افتاده است،

دارها برچیده، خونها شسته اند.

جای رنج و خشم و عصیان بوته ها

پشکُبنهای پلیدی رُسته اند...

خانه خالی بود و خوان بی آب و نان.

وآنچه بود آش دهن سوزی نبود.

این شب ست؟ آری، شبی بس هولناک؛

لیک پشت تپه هم روزی نبود.

 

باز ما ماندیم و شهر بی تپش

وآنچه کفتار ست و گرگ و روبه ست.

گاه می گویم فغانی برکشم،

باز می بینم صدایم کوته است...


آبها از آسیاب افتاده؛ لیک

باز ما ماندیم و خوان این و آن.

میهمان باده و افیون و بینگ

از عطای دشمنان و دوستان...

در شگفت از این غبار بی سوار

خشمگین، ما ناشریفان مانده ایم.

آبها از آسیاب افتاد؛ لیک

باز ما با موج و طوفان مانده ایم.


هر که آمد بار خود را بست و رفت.

ما همان  بدبخت و خوار و بی نصیب.

زان چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟

زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟


باز می گویند: فردای دگر

صبر کن تا دیگری پیدا شود.

کاوه ای پیدا نخواهد شد، امید!

کاشکی اسکندری پیدا شود...



« مهدی اخوان ثالث »


:)

تاریخ : دوشنبه 2 دی 1398 | 08:40 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات

  • paper | تازیانه | خسوف
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات