کوتاه کننده لینک

 دیشب دوباره
گویی خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر می‌کشیدم
لا‌به‌لای ابرها پرواز می‌کردم
صبح 
چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می‌زد

آن‌گاه با خمیازه‌ای ناباورانه
بر شانه‌های خسته‌ام دستی کشیدم
بر شانه‌هایم
انگار جای خالی چیزی…
چیزی شبیه بال
احساس می‌کردم!

قیصر امین پور :)


____________________________
پ.نI:

تا حالا شده دلت واسه چیزی یا کسی تنگ بشه که وجود نداره؟ :)


پ.نII:

بالاخره مقاله تموم شد...
حس میکنم مجاری تنفسیم دوباره شروع به کار کردن...
ملت چطوری 10 تا 10 تا مقاله مینویسن؟ :|



تاریخ : شنبه 18 اسفند 1397 | 11:58 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات

  • paper | تازیانه | خسوف
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات