با دل خسته، لب بسته، نگاه سرد
می كنم از چشم خواب آلوده خود،
صبحدم
بیرون
نگاهی...
در مه آلوده هوای خیس غم آور،
پاره پاره رشته های نقره در تسبیح گوهر . . .
در اجاق باد، آن افسرده دل آذر،
كاندك اندك برگ های بیشه های سبز را بی شعله می سوزد . . .
من در اینجا مانده ام خاموش
بر جا ایستاده
سرد
وز دو چشم خسته اشك یأس می ریزم به دامان...
جاده خالی
زیر باران...!
احمد شاملو :)
___♦___♦___♦___♦___♦___♦___♦___♦___♦
پ.ن:
فک کنم باید منتظر بمونیم تا اژدهای گم شده ی قصه مون سوارشو پیدا کنه! :)
همش توی سرش این سوال میچرخید...
نکنه وقتی پیداش کرد سوار اونو نشناسه؟!
ادامه مطلب برچسب ها: موجودات دنیای نامرئی، .اژدها و سوار.،
.: Weblog Themes By Pichak :.