دست نوشته های بهارونه!

در اغوش نور
از وقتی کتابه رو خریدم تو هر فرصت خالی،حتی شب امتحان ،خوندمش،
وای خدا عجب کتابی بود!!
انقدر حض کردم از خوندنش که حد نداره.بارها و بارها جمله هاشو خوندم.با بعضی صفحه ها اشک ریختم،با بعضی صفحه ها بینهایت ذوق کردم و پر شدم از حس خوب..
بعنوان کتاب پیشنهادی خود خانوم کتاب فروش،ممنووونم ازش.بازم برم میگم خودتون انتخاب کنین..


****
با استاد انقلاب عکس یادگاری میندازیم
خنده داره برام،
دیرترمیایم بیرون،شبه
اتوبوسای دانشگاه دیگه نمیان،با ون میریم و ادامه راه،از این سه شنبش میگه.
چه تصمیم سختیه براش


****

دارم پیاده مسیری رو تا خونه میرم،هوای تاریک و شهر پر نور،تو فکر فرشته هایی ام که بالای سرمون درحال پروازن!
نفس عمیقی میکشم...حالم از بوی دود بهم میخوره،به سرفه میوفتم!
این هوا رو چه به نفس عمیق؟


تمرین میکنم،
خدایا دوستت دارم.بغض میکنم اشک تو چشمام جمع میشه میگم این دوست داشتن نیست خدا؟اگه کمه عمشقمو بخودت بیشتر کن.برای اینکه بقیه رو دوست داشته باشم،باید اول تو و بعد خودمو دوست داشته باشم.
باید خودمو ببخشم تا بقیه رو هم بتونم ببخشم!

تمرین میکنم،
خدایا از ته دلم دعا میکنم تمام مریضا رو شفا بدی

نه نه از ته دل نبود،بزار نفس عمیق بکشم تا از ته دل بشه!!باز نفس عمیق باز سرفه،
از خودم خندم میگیره،
واقعا هم تمرین هام با تزهای مهندسی!!! در مورد دعا از ته دل،در جهان بی نظیره


+میکس شاد گوش میدم الان!
ای دل تو خریداری نداری!!افسون شدی و یاری نداری!!
اونهمه رقص مسخره بازی با فرانکی،محاله یادم بره!!


[ یکشنبه 5 دی 1395 ] [ 08:47 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


بدون هیچ کوه!!
**دیروزو یادم نمیره.سگ های زنده یاب،کاپر ،جری!!
بالگرد 25متری و برانکاردای توش،چقدر جون ادما ارزشمنده.
تمام خنگول بازی ها،سلفی ها،خندیدن ها و جیغ زدن ها تو ذهنم ثبت شدن.**

شب یلدا هم داستانی بود.سه شنبه شب،به فرانکی گفتم بیاد پیشمون،لازانیا درست کردیم با بشامل دوبله!!!چیپس و پفک و اجیل وتخمه و انارررر و میوه....
شب بعدش خونه مادرجون بودیم،
امشب جشنه،چقدر دلم میخواست برم و مفید واقع بشم.
چقدر دلم گرفته.به مامان میگم دلم گرفته.میگه منم !

خیلی خوب بود این همدردی!

+
خدایا چرا هیچ کوهی نیست.چرا نیست؟دلم گرفته خدا این انصاف نبود


[ جمعه 3 دی 1395 ] [ 12:57 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


چمه
کلی خاطره خوب،حرف خوب،انرژی مثبت داشتم.کجا رفتن.
دیروز تولد بهنام بود.براش کیک خریدم سر راه.مامان حالش خوب نیست این روزا.
بهش کادو دادیم.دست زدیم جیغ زدیم الکی الکی خندیدیم.
مامان ناراحت بود.مامان بغض داشت ولی خندید

امروز وقتی از دانشکده برگشتم،حالم خوش نبود ولی بلند میخندیدیم.بلند بلند،
عجب روزی بود عجب نهار بامزه ای بود.

اومدم خونه باران اینجا بود،رفت

اتاقم بهم ریخته بود،گفتم مرتبش کنم خوب میشم،

الان همه جا مرتبه 

پس کی امتحانا تموم میشه چقدر سنگینه هوای این روزا

چرا چرا این ترسو تو وجودم انداختی خدا
چرا رسیدم به نقطه ای که احساس میکنم اشتباه کردم؟

+حال لپ تاپم خوب نیست هنگ کرده نمیدونم چشه
++لعنت به گزارش کار

+++درگیر تشویشم،حال دلم خوب نیست 
دارم گیجیمو انتقال میدم..

کاش نمینوشتم...


[ دوشنبه 22 آذر 1395 ] [ 09:25 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


منم رفتم شیفت!!
دیروز رو خیلی یهویی شیفت هلال احمر برداشتیم.
اونقدر یهویی بهمون رسید که توی مهمونی بودیم و فرض کن با کفشای تق تقی،رفتیم اونجا،البته من کفشامو با فرانکی عوض کردم اونم کفشش پاشنش خیلی بلند بود ولی راحت تر بود.
خلاصه ساعت 2رسیدیم اونجا و مستقیم رفتیم سمت یه اقاهه ریشو و سیبیلو که کاور هلال احمر داشت

کلی تحویلمون گرفت و اومد کاورشو بهمون داد،شله تعارف کرد و رفت و خداحافظی کرد.چقدر مسخره بازی دراوردیم..

بعد که بچه های هلال اومدن هی میگفتن اقای دکتر،از اخر گفتم کیه؟گفتن همون ریشو سیبیلوئه

انقدددر با فرانکی مسخره بازی دراورده بودیم اصلا شرمم اومد

خلاصه پایگاهو درست ککردیم چادرو مرتب کردیم میز گذاشتیم ووو.....خیلییی خوب بود تجربه عالی بود..

حالا مسوولش که با کلی ناز مارو راه داده بود هی پیام میده توروخدا بیاین شما دوتا بیااااین
دخدرایی که دیروز بودن همشون پرسیدن اگه فردا میای ماهم بیایممم منم گفتم اره ولی امروز نیرو داشتن،البته مسوولش میگفت شما دوتا هروقت خواستین برین 

الانم پیام داده فردا میرین؟
اخی چقدر عشق بودن بیمارا..
یه پیرمرده انقدر بمن گفت خانوم دکتررررر باورم شده بوووود اخ کاش خانم دکتر بودم مهندسی نمیخوااام

یه پسره اومده میگه ببخشید شما دندونم درست میکنین؟
میخواستم بگم جز عمل قلب باز همه کار میکنیم

امتحان سختی دارم یکشنبه ولیییی دلم نمیاد نرم خیلییی خوش گذشت کلیم پذیراییمون کردن و تحویلمون گرفتن


+خدایا جریانات اخیرو سپردم به خودت،

+اصلا چی میشد امتحانا همون چیزی بودن که تصورشو میکردیم؟نه گلاااابییی که از اسونی خراب شه نه سختتت که هیچ ایده ای هم نباشه حتی




[ سه شنبه 9 آذر 1395 ] [ 06:28 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


خیس میشم باتو هر شب،زیر بارونی که نیست!
دلم گرفته،عجیب گرفته.

"خیس میشم باتو هر شب
زیر بارونی که نیست.."

ماگ دوست داشتنیم،با یه قلب قهوه ای گنده ،میشه پر شیرنسکافه،
یه شکلات تلخ،از اونایی که یادگاری از "تلخ ترین"خاطرمه،برمیدارم
میشینم پشت میز ..

برگه ها و جزوه هامو باز میکنم..
اولین "گاز"شکلات تلخ منو پرت میکنه به چند ماه پیش،چیشد یهو؟
چرا فقط ناراحتیش برام موند؟


تو فکر اتفاقات این روزهامم،همه چی داره منو میشکنه،دیگه خنده هام از ته دل نیست چرا؟
چی داره به سرم میاد خدا؟

بیخیال میشم،جزوه رو میبندم،صلوات شمار جدیدمو برمیدارم،
شروع میکنم صلوات فرستادن،برای آدمای دنیا،برای سلامتی و خوشبختی آدما..

"عاشقت میشم دوباره،
عاشق اونی که نیست....."


[ جمعه 28 آبان 1395 ] [ 07:10 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


.
پست قبلی رو نوشتم ولی باز برای خودم نگهش داشتم نمیدونم چرا

کم کم اخرین روزای تابستون دارن میان و من مطمینا برای این حجم از بیکاری دلم تنگ میشه:)

با اینهمه بیکاری فرصت نمیکنم بیام اینجا.فعلا درگیر انتخاب واحدم نه اختیاری پیدا میکنم نه یه واحد عمومی حتی.


+چقدر خندیدم با پست های سالای قبلم.چقد جای جالی بود هیچکی نیست همه کوچ کردن اینستا


[ شنبه 6 شهریور 1395 ] [ 12:35 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


.
سلام .

خوبین؟

حال این روزهای من خیلی بانمکه.تصمیم گرفتم از درس یکم جدا بشم و اشپزی و ورزش و تفریح و..جایگزینش بکنم.
حالا فرض کنید دختری که هیییچ کاری بلد نبوده انجام بده الان میخواد اشپزی کنه
بعد همین میشه که قالب کیکو چرب نمیکنم یا یادم میره خیلی چیزا رو به غذاهای جدیدم اضافه کنم.یا ورزشی کاملا غیر مناسب انتخاب کنم یا یهو ببینم 11شبه و من با دوستام بیرونم هنوز
جلبش اینه از پارک اومدم بیرون و گم شدمتوی شب اصلا نمیدونستم کجام.

+این روزا خیلی متفاوت ترم .

+میخوام کتاب عقاید یک دلقکو بخونم هنوز فرصت نکردم برم بخرمش.نمیدونم چرا دوسش دارم!!

+مهدیه اخه مگه میشه من تورو یادم بره دخدر؟

+شیشه من برگشتممم ولی یکم خستم


[ دوشنبه 14 تیر 1395 ] [ 12:16 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


بهار برگشته هه ههه
چقدر عصبانی و ناراحت بودم !اون موقع که پست پایینی رو مینوشتم و میگم..

سلام!

چند وقت گذشت؟؟مهم نیست.

وقتی داشتم دفترخاطراتمو ورق میزدم،بااینکه اون خیلی خصوصی تره و تداعی بیشتری داره اما خوب،اینجا یه چیز دیگس!

ترم3،ترم سختی بود..تقریبا گند زدم!:)


البته فکر نکنم کسی اینجا باشه احساس میکنم صدام داره میپیچه

این چندماهی که نبودم اتفاقات زیادی افتادن. مهم ترینش این بود که من خاله شدم
جوجه ی ناز من1800کیلو هست یعنی نارسهامیدوارم حالش زود خوب بشه و بیاد بخل من


چندوقت بود دلم برای اینجا تنگ شده بود تااینکه دیشب خواهرم گفت دیگه وب نمینویسی؟
منم به مخم زد برگردم و دوباره احساسات خوبو(منهای چندتا پست اخر)تجربه کنم:)


+حرف زیاده ولی امتحان دارم!
امشب شب لیله الرغائبه و فرشته ها ارزوهامونو تا اسمونا پیش خدا میبرن.

دعا میکنم جوجه ی نازم زود بزرگ شه و سااالممم باشه و عاقبت بخیر بشه..

دعا میکنم خدا سلامتی خودمو هم بهم برگردونه..دعا میکنمممم برای همه برای سلامتی همههه.

خداجون شکرت 


[ پنجشنبه 26 فروردین 1395 ] [ 06:45 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


در این وبلاگ تخته شد
آدم وب مینویسه که بهش آرامش بده،

امروز روز خیلی سختی بود،اونقدر سخت که مدام شوری اشک رو مزه مزه کردم..

امروز احساس کردم از خدا طلب دارم!چقدر بنده جاهلی هستم..!

وای چقدر وحشتناک بود امروز
حس امروز منو یه عمره داشتی؟
چقدر سرسختی..
چرا دنیا یکم از این بار رو به بقیه نمیده؟
چرا؟

++دیگه اینجا نمینویسم،دیگه اینجا نمیام

شاید یه روزی دوباره نوشتم.
ولی قطعا اینجا نخواهد بود

خدانگهدار


[ یکشنبه 8 شهریور 1394 ] [ 09:38 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


ستاره
بخار لیوان چای و زل زدن به اسمون شب

شب کویر پر از ستاره و تو درحال شمردن ستاره ها لبخند عجیبی رو لبت داری...

+درگیر انتخاب واحدم.هرکار میکنم با عمومی15تا بیشتر نمیشه

+دقیقا روز اول کلاس اموزش رانندگی من مصادف هست با یه عروسی خیلی باحال..
حالا کدوم انتخاب کنم؟
ای خدا شانسه من دارم


[ شنبه 31 مرداد 1394 ] [ 01:04 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


دلخوشی های الکی
دلخوشی یعنی بیخیال همه غصه ها،
صب از خواب پاشی و تصمیم بگیری با مامانت بری وکیل آباد نهار بخوری!

یعنی فیلم عروسی ببینی و به باقالی پلوی دیروز فکر کنی و هی بخندی و بخندی و ..

وقتی در مقابل رفتار یکی بیخیال باشی،ندونی چکار کنی و ترجیح بدی سکوت کنی..
و مطمین باشی نتیجه عکس خواستت رو میگیری و عین خیالت نباشه..

یعنی هی تخمه با خرما بخوری و پایین گونه هات جوش بزنه و بازم عین خیالت نباشه..

دلخوشی یعنی یکی از دوستات بگه گوشیم سوخت و همه شماره هاش جز شماره تو پرید،خندت بگیره و بگی خدایی رفیق ؟

دلخوشی یعنی یه مگس رو تخت راه بره و یهو ببینیش و یک متر بپری هوا...

+وقی عزیز ترینت میگه برات دعا میکنم.....
مامان خعلی دوست دارم...


[ یکشنبه 25 مرداد 1394 ] [ 09:30 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


..
حرف میزنه و انکار هر کلمه حرفش مثل یک میخ هست که تو مغز من فرو میشه..!
مامان تو اتاق با دوستش میحرفه،صدای تلوزیونو زیاد میکنم.
میخوام دقیق بشنوم..

کم کم اشکام میریزن از آینده ای که بدون اینکه من بخوام داره بهم تحمیل میشه..

اشکام میریزه و گوشیمو میگیرم دستم..
میخوام بازی کنم!میخوام تو اون بزرگراه مسخره ،دستمو بزارم رو صفحه گوشی و با سرعت برم..
دوست دارم واقعا اونجا باشم،واقعا تند برم و واقعا ..

باز فکرمم میره به گذشته ها..چقدر دلم برای خودم میسوزه باز
برای بچگیم..برای تک تک لحظه هایی که گذروندم

این حرف هایی که تازه شنیدم..

دلم ریخت..

سخته خیلی سخت....

+دو موضوع خیلی مهم هست که نیاز به دعا دارم.....
گرچه اگه خدا بخواد دعا نمیخواد،ولی خدا نمیخواد خب..


[ شنبه 24 مرداد 1394 ] [ 07:06 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


سبزآبی^_^
مانتو سبزآبیمو میپوشم..عاشق رنگشم..سبز آبی روشن و ناز با شال و روسری همون رنگی!
که به صورت ماسیده این روزهام یکم رنگ میده!
رژی که مدت هاست از دور بهش نگاه میکنم و برمیدارم

من چمه این روزها؟
بهار کو؟!

لاکا از دور انرژیشونو به سمتم شوووت میکنن!
هر ناخنم یه رنگی میشه!دستامو میارم بالا و تکون میدم..
خندم میگیره!

حالا وقت یه اهنگ باحاله
"همینه که هست"پلی میشه
ولوم میره بالا

آها!
بلند تر قهقهه بزن 

:)




[ دوشنبه 19 مرداد 1394 ] [ 11:14 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


.
"به نام خدایی که دغدغه از دست دادنشو ندارم"


 بالاخره روزای خوبم میرسه!حتی اگه مجبور باشم19سال دیگه هم انتظارشو بکشم!


تمام!


[ دوشنبه 19 مرداد 1394 ] [ 12:12 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


اراجیف
بعضی روزا عجیب ادم دلتنگه
نه دلتنگ چیزی نه دلتنگ کسی!

روزایی که از ساده ترین چیزا گریت میگیره،بیدلیل میخندی!

چقد تنهایی بده چقد سخته
سخته از تمام ادمای زندگیت دور باشی،
تمام ادمایی که سالهاست باهاشون زندگی میکنی اما اونقدر ازشون دوری که نمیبینی و دیده نمیشی!


+صلوات شمار سبزابیم افتاد تو دستشویی


+فردا یکی از دوستان عزیزم عمل داره انشاالله به سلامتی بهم پیام بده..


+کلی راه،
میری خونشون
یهو از خطرات چندماه قبل میگه،
اشکاش میریزه
روسری ابیتو میپوشی،بهش میگی بیخیال
میای بیرون
تو فکری

خیلی زیاد فکر میکنی،بعدش میگی
"خدا اون بالا هست،من چکارم؟"


+دیگه فردا میرم اموزش رانندگی ثبت نام میکنم،فدای سرممم که عکس درست حسابی ندارم،
اینم یکی دیگه،
مث عکس شناسنامه و کارت ملی و کارت دانشجویی
به قول بهنام،این عکسا واسه خندیدنه اصن!
:|


+اگه هنوزم عاشق منی
خودت به داد هر دومون برس........


[ دوشنبه 12 مرداد 1394 ] [ 07:53 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


.: تعداد کل صفحات 16 :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ ... ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات