دست نوشته های بهارونه!

..
پروژه ی رنگی رنگی زمینم و میبرم پیش استاد.
دو تا برگه هامم میبینم و استاد شروع میکنه سوال پرسیدن از پروژه
خوووب رنگ قرمز چیه مثلا؟
میگم حفظ نکردم که!خندم میگیره
میخنده میگه خوووب میریم تو راهنما!خووووب حالا ریولیت چه نوع سنگیه؟
میخندم
میگه شب امتحانی میخونی همین میشه دیگه
حالا میگم کاش زود میگفتم اذریناسترسیم کرد خو.یادم بود 

کاش یه نمرشو بده

+تو راه برگشت مائده رو میبینم.بعد سلام میگه ریاضی پاست کرد؟من افتادم
کلی ناراحت میشم:(
فیزیکم دسته جمعی گند زدیم

پاس شدم بسههه از ترم بعد سعی خودمو میکنم درس بخونم یکم:|

+بخاطر اوضاع نابسامان درسی رفتم مشاور.کلی با خانومه خندیدیم
گفتم سوم افت کردم و معدلم یهو از 19.5شد18.60.یهو جدی شد گفت رشتت چیه؟گفتم ریاضی..یک لبخندی زد که از صدتا فش بدتر بود
رشتم و دانشگا رو پرسید گفت بهار تو ذهنتو جمع درس نمیکنی و مشکلت همینه.
گفتم حس میکنم ای کیوم اومده پایین
کلی امیدوارم کرد و گفت ترم بعد جبران میکنی و این ترمو کلا ولش کن.
بخاطر همین حرفاش یکم روحیه گرفتم وگرنه من به عمرم با نمره11خوشحال نمیشدم
در ضمن گفت اعتماد به نفست خیلی پایینه و باید خودتو قبول کنی.و اینکه..گفت افکار منفی احاطت کردن و باید از شرشون خلاص بشی
خیلی به زبون خودم حرف زد و کلی خندید و خلاصه دیروزو برام یه روز خووب کرد

بعدشم رفتیم فروشگاه.اخر شبم نمره فیزیکم اومد
یهو دیدم پاس شدم و جیییغ زدم 4واحد بود لعنتی.امتحانشم افتضاح بود


+دیگه دووووسم ندارهههه
میگه دووووسم ندارههههه


:)


+خدایا شکرت.بابت همه چیز زندگیم که شاید بعضی جاهاش خیلی رو اعصاب باشه:)

همین مشروط نشم فقط..ترم بعد سعی میکنم ادم بشم:|


+صرفا بیان اتفاقات و ثبتش بود




[ پنجشنبه 2 بهمن 1393 ] [ 10:47 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


اه:|
سیب زمینی هارو خلال میکنم و از احساس سیری بیش از حد خودم تعجب میکنم

آبگوشتی که سر سفرست و با ترشی،خوشمزه بنظر میرسه
اما من هیچ وقت حاضر نشدم گوشت و ابگوشت بخورم،نمیدونم چرا!

هرچی سیب زمینی ها تو ماهی تابه طلایی تر میشن،منو بیشتر بفکر یاد گرفتن یه غذای ساده و خوشمزه میندازن!
نمیشه همش سیب زمینی و تخم مرغ که..

من چرا انقدر سیرم..صبحانه هم نخوردم اخه:/

+زمین دیوونم کرده.



+++
بعضی وقتام میمونی که کار خودت بود یا خدا؟

اه خدا..میدونی چه حالی دارم..این تاوان دیروز بود؟




[ سه شنبه 30 دی 1393 ] [ 03:26 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


..
نمیخوام چیزی از حال خودم بگم:)


فقط سوالم از خدا اینه
خایا عایا بنده بدتر و پررو تر از من هم داشتی؟

منو ببخش.مثل همه ی وقت ها..

+حالا که خووب فک میکنم هنو ترم اول تموم نشده
چون زمین یه پروژه ی خونوک داده که کلی رو اعصابه
کلی تو سایت گشتم تا بالاخره یه نقشه پیدا کردم.
فقط جاان ما کسی تو کلاس اونو برنداره..:-(

+اون روز از خواب بیدار شدم!:|

+هی اهنگای چاوشی پخش بشه و با یه لیوان چای داغ و یه دونه خرما ، به نقشت نگاه کنی و به این فکر کنی که حداقل یه روزتو میگیره تا خوب انجام بشه..
بترکی استاد..بترکیییی
فقط اگه نمره کاملو بهم نده..میزنم از وسط نصفش میکنم..یکم خشن شدم این روزا

+وقتی بهار تو خونه ژاکت بپوشه یعنی هوا خیلی سرده!خیلی!!:)


+راستی..یادم رفت بگم
تو هایپر پدیده 100تومن برنده شدم خیلی باحال بود
یهو اهنگ و نور و..رفتم با اون عروسکه هم عکس انداختم.
خواهرم هی میخندید و میگفت بهااار عکست با این دلقکه خیلی مضحکه از حسودیش بود میدونم
اولین بار بود چیزی برنده میشدم..اخه من شانس ندارم تو این چیزا اصن..:)


[ سه شنبه 30 دی 1393 ] [ 12:45 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


زندگی تلخ ترین خواب من است..
بدن بیحال و ذهن خسته..
دستای بی جون و چشمای پر اشک..

خسته ام
خسته
خسته ی خسته ی خسته..

میرم میخوابم
به امید اینکه بیدار نشم..

+تنها چیزی که فکرشو نمیکردم..
اخ خدا چقد بده حالم..


[ یکشنبه 28 دی 1393 ] [ 03:29 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مداد آبی
پرده رو میزنم کنار

نور میپاشه تو اتاق..

یه شیرین عسل:)برمیدارم و میخورم.
طعمش عالیه..خوراکی مورد علاقم از بچگی..

نگاهم به مداد آبی روی میزم میوفته.
مدادی که الان توی یه لیوان خوشگل روی میزمه،یه روز توی دست راستم..داشت خونه های خالی دفترچه کنکورو پر میکرد!:)

من این مداد آبی رو خعلی دوست دارم.مادرجون واسم از مکه اورد.بعد ازم گرفت بردش کربلا!
بعدشم مداد آبی،ضریح امام رضا رو دید!
شاید خنده دار باشه اما،مداد ابی سر جلسه برای من قوت قلب بود

با خودم میگم کاش مداد آبی رو امروز برده بودم سرجلسه امتحان
..

فکر به امتحانی که دادم،دیوونم می کنه..یادم نمیاد امتحانی رو انقد بد داده باشم..
به این نتیجه میرسم..فیزیک "خر "است..:|

بیخیال امتحان،یاد بهناز می افتم که امروز قبل امتحان چشماش پر اشک بود..

یاد پری که بعد امتحان باهاش رفتم پارک ملت..
یاد چیپس فلفلی..یاد آلوچه!
یاد صندلی های بنفش پارک..یاد بوی کود..:دی

یاد خنده های بلند من و پری..
یاد هم قد بودنمون!
یاد شکلات کاکائویی که بهم داد و با تعجب گفتم باید گازش بزنم؟:دی

یاد سوال خنده دارش(بهار تو قصد ازدواج نداری؟:دی)

یاد نشون دادن عکسا به پری...یاد حرف خیلی باحالش:دی
تو از اون دوتا خوشگل تری که!:دی

زمان منو تو خودش میبلعه..
میرم اول ترم..زمانی که نمیدونستم در خروجی دانشگاه کجاست
زمانی که فلشم خراب شد و من هاج و واج به فلشی که هنوز یه بارم ازش استفاده نکرده بودم نگاه میکردم..

میرم عقب تر..
سوم راهنمایی..
دارم اخر امتحان تاریخ ترم دومم مینویسم:خانوم خواهش میکنم خوب بهم نمره بدین:)

پنجم دبستان..خانوم معلم نیم ساعت قبل زنگ اخر اماده میشه و کیف به دست،در پوزیشن خروج،می ایسته و هی چرت و پرت میگه..زنگ میخوره و میدوئه طبق معمول!
..
به خودم میام..
خیلی خسته ام..
یه بهار خسته که مدت امتحاناش از بی حوصلی زیاد لاک نزده!
لاک صورتی رو برمیدارم..
به یاد دختری که تو اتوبوس ناخناش بی نهایت زیبا شده بود..



[ شنبه 27 دی 1393 ] [ 03:16 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


...
بااینکه الان وقت زیادی ندارم که بنویسم..
اما نا ارومم و افکارم مشوشه بابت دیشب..

نمره های ریاضیمو زدن و من پاس شده بودم با نمره نچندان خوبی،بعد تو گروه گفتم ک بچه ها برن نگاه کنن که واسه اونا چون با ی استاد دیگه داشتن نیومده بود هنوز
بعد یهو پسرا شروع کردن چرت گفتن که استادت نمره داده و دخترای اون کلاس گیج بودن و هیچی حالیشون نبود و نمرتو منهای4کن نمره واقعیت دستت بیاد و اگه دخترای عمران با اون استاد داشتن بالای19میشدن و..

منم دیدم بحث فایده نداره.هیچی نگفتم
حالا دیشب دوباه بحثشو انداختن وسط که من ناراحت شدم خوب..دخترای عمران و یکیش که همکلاسی خودم بوده تو دبیرستان..ببخشیدااا اما اگه پدرش جانباز نبودن..
کلا با سهمیه که نصف دخترامون با سهمین
زرنگ داریم اما نه اونقد کل دخترا شاید15تا بشن و پسرا بالای60تا هستن.
منم گفتم خوب استاد من خوب نمره میده به دخترا،ترم بعد همتون باهاش بردارید 3نفر فقط کلاسشو نوشتن!همتونم بالای19میشید..
(بقیه کلاسا و استادا همون درس،60نفر پر شدن و70نفر رزرون)
منم از گروه خارج شدم که یهووو ی دختری بهم پیام داد اصلا بحثی نبود ناراحت بشی و منم گفتم کسی تاحالا بمن نگفته بود گیج!!

خلاصه کلی مسخره بازی بعد رفتن من دراورده بودن که این دختر ریاضیشو پاس شده خودشو گرفته!!!!!
اخه من نمیدونم چه شاهکاریه ریاضی رو پاس کردن!:/
یکی از دخترای کلاس که ازش خوشم نمیومد هم پشت سرم حرف زده دستش درد نکنه..
من با اینا فقط هفته ای دوساعت کلاس داشتم یعنی هیچکدومشون خصوصیات اخلاقی منو نمیشناسه و من موندم چطور راحع بمن قضاوت میکنن انقدر راحت

مهم ترین چیزی که فهمیدم..این بود که اون دختر لیاقت دوستی نداره:)
پسرا همیشه پشت من  هیچوقت همو ضایع نمیکنن اما این دختره مدلشه فقط با پسراس:)
عاشق یکی از پسرا هم شده!!


+دیشب از این موضوع ناراحت بودم که چرا یک چیز مسخره بحث شد و من نباید اصلا بحث میکردم با ادم نفهم.

+دیروز یه روز خوووب بود چون یه اتفاق جالب افتاد که بعد امتحانم میگم.برای اولین بار تو قرعه کشی برنده شدم:دی

+ینی واقعا متاسف شدم برای دختری که...

اون پسره خونوک بی جنبه هم من اصن باهاش کاری نداشتم و ندارم و نخواهم داشت.حتی از نزدیک ندیدمش.اما ایشون میومد سر کلاس ریاضی ما مینشست بعد کلاس پیام میداد شما کجا نشستید!:|(تو لاین)
در همین حد پررو و خونوک


+خدایا ذهنمو جمع درس کن تو امتحان فردا موفقم کن..
این امتحان واسم خیلی مهمه4واحدم هست..




[ جمعه 26 دی 1393 ] [ 08:58 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


...
مدرسه نمیرفتم هنوز

هر وقت یادم میومد دخترم ذووق میکردم.
همیشه خداروشکر می کردم که پسر نشدم.

انقدر غرق خوشی بودم از دختر بودنم،این خوشی من اون زمان بی حد و مرز بود
با تمام وجودم دلم واسه پسرا میسوخت
چون نمیتونستن عروسک بازی کنن،لاک بزنن،با دوستاشون یه فرش کوچولو تو حیات پهن کنن و بازی کنن

پسرا نمیتونستن گیره های خوشگل به موهاشون ببندن.
نمیتونستن النگوهای رنگی رنگی دستشون کنن

پسرا نمیتونستن وقتی بزرگ شدن کفش پاشنه بلند بپوشن

اما از همه اینها مهم تر برای من،چیز دیگه ای بود
چیزی که خیلی منو خوشحال میکرد بخاطر دختر بودنم،این بود که میتونستم در اینده لباس عروس سفید پرچین و پف بپوشم!

انقدر ذوق میکردم از رفتن به عروسی و دنباله دامن عروس و گرفتن.
میگفتم اخ جون که دخترم!لباسشون چقدر قشنگه
ادم وقتی راه میره باید با دستاش بگیرتش بالا
همه نگاهش میکنن.

اون موقع ها..خیلی چیزا رو متوجه نمیشدم.
مثلا اینکه پسرا نمیتونن لاک بزنن!اما لذتی هم ازش نمیبرن

اون موقع ها خدا برای من خیلی مهربون بود،اما به بزرگی الان نبود!

بی نهایتی خدا،بی نهایت..

+شنبه امتحان فیزیکمو میدم..و ترم اول تموم میشه!
خیلی زود گذشت..:-)

+خیلی خوش خیالم که شنبه امتحان دارم و الان دارم وب مینویسم!
چکار کنم خو مدلمه نمیتونم خرخون باشم..

+حالا دارم برای اونایی که...
منتظرش باشن..من یادم نمیاد تاحالا کسی حقی از من خورده باشه،یا مسخره بازی دراورده باشه و توهین کرده باشه و جوابشو نگیره..

گرچه هیچ چیز جای سکوت دربرابر چرت و پرت گفتن افراد نفهم و نمیگیره:)

+دیروز رفتیم خونه دایی..صدف گفت واسه عروسی باران لباس خریدی؟گفتم اره..
گفت چند؟از کجا؟
خواست خونوک کنه خودشه نتونست
حالا خداکنه خوشل بشم و لباسم بهم بیاد خخخخ
هنو تا عروسی خیلی مونده



[ پنجشنبه 25 دی 1393 ] [ 11:56 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


:|
فردا امتحان زمین دارم هیچیم نخوندم.
بهار واقعا ک
بعد میگی چرا نمرمو کم شدم:|




+ادم جوگیر تقصیر خودشه اگه ضایع میشه
بااینکه منم باز بد حرف زدم
یه دقیقه رفتم از خلاصه های یکی تشکر کنم.
اقای جوگیر گفتش من ننوشتم!!
منم گفتم منم ازشما تشکر نکردم زیرش نوشته اقای فلانی

خب یکی نیست بگه مجبوووری بپری وسط حرف ملت

بدم اومده ازش موجود خونوک:|

ادامه مطلب

[ جمعه 19 دی 1393 ] [ 08:24 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


بدون فکر حرف نزن خوو
وقتی نمره زبانمو دیدم داشتم شاااخ درمیاوردم
اصلا اصلا باورم نمیشد
من کلا یه15داشتم تو قران راهنمایی تو ی امتحان کلاسی که کلی خوندم و جویدم کتابو 20شدم
یه16هم نهایی دیفرانسیل پارسال.یه16هم فیزیک سوم که ازش بدم میومد
فقط فقط همینا ببینین چقد من بچه خوبیم

خلاصه رفتم اعتراض و استاده که یه دختر با حدود50سال سنه و روی منو تو قد کم کرده و بالای180قدشه.اولش تحویل گرفت بعد خیلی بد رفتار کرد
بره گمشه ایییششش فک کرده کی هست.

منم از اتاقش رفتم بیرون خواهرم گفت باید گریه میکردی التماسشو میکردی.گفتم فدااای سرمممم (البته گریم گرفت اما زود اومدم بیرون)
دیگه با این استاد هیچی ندارم زبان تخصصیم اگه بردارم با یه استاد دیگه ای ارایه میشه

همین که پاس شدم خداروشکررر که ترم بعد با همچین ادمی ندارم.درضمن برگمو افتضاح تصحیح کرده بود
کلا فقط به پسرا نمره میده معروفه.عقده ای ازش بدم اومد

+در مورد نمره زبان گفتم به همکلاسیام که عایا اونام ناراضین؟
که پسرا گفتن نه و خیلی خوب نمره داده
بعد یکیشون گفت من18شدم دوست دارم اعتراض کنم شمام اگه کم شدی اعتراض کن
میخواستم درجا خفش کنم که واسه18میره اعتراض.
بعد چندبار بحثش پیش اومدو گفتش کتاب میخواد واسه کنکور ارشد(ترم1)منم گفتم کسی که واسه18میره اعتراض بایدم از الان دنبال کنکور ارشد باشه
اونم گفت نه من خواستم بیام شما تنها نباشین و از اینجور حرفا واسه ماسمالی

حالا دوباره بحث نمره ریاضی شد و دوباره زبان که پرسید چند شدم و منم گفتم18نشدم
خیلی حرصی ام خودم میدونم

خلاصه فک کنم بهش برخورد.گفت ببخشید من نمرتونو پرسیدم و رفت خخخ
عایا من حرف بدی زدم؟عذاب وجدان داشته باشم؟
+من با این اقا حرف خصوصی و حضوری ندارما تو همین گروه بین حرف بچه ها تیکه هامو جا میکنم
تاحالام از نزدیک ندیدمش

+امتحان ریاضی امروزم بمعنای واقعی افتضاح بود
تو دبیرستان واسه خودم کسی بودمااااا نمیدونم الان چ شده مخم پوکیده
اصن منو چ ب دانشگا
والا


++تاحالا صدبار بخودم قول دادم که حرف بدون فکر نزنم چون عاقبتش پشیمون میشم.
اما نمیتونم :|
الانم باخودم میگم من اصن به اون بدبخت و نمره18ش چکار داشتم اصن بمن چه اه
درسشو خونده نمرشو گرفته

بهار همیشه همینی دیر میفهمی نباید فلان حرفو میزدی

خداکنه یه موقعیت خوب پیش بیاد عذرخواهی کنم و بگم منظور نداشتم:|
من واااقعااا هیچی هیچی تو دلم نیست فقط نمیتونم جلوی زبونمو بگیرم:|


[ پنجشنبه 18 دی 1393 ] [ 07:06 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


باقیمانده..
وقتی به سوال معنی"ترکه عمان"رسیدن خندم گرفته بود
اخه دیشب تو گروه عمران تو لاین،یکی پرسید این معنیش چی میشه؟
و بچه ها صدبار گفتن"باقی مانده ارث عموهایش"

انقدر دیشب خندیدم
هرچی میشد یا حتی اگه سکوت میشد یهو یکی میگفت باقیمانده ارث عموهایش

بعد امروز دوتا سوال امتحان از همون بودش.سر امتحان بسی کیفور گشتیم


+خدایا ادبیات گذشت،مث زبان که گذشت
اون نمره ای که میخواستمو بش نیاز داشتمو از هیچکدوم نمیگیرم احتمالا
ولی مهم اینه وقتی داشتم ادبیات میخوندم یه جاش نوشته بود"خدا درون جان است"
ینی خدا تو وجود خودمونه.این برام جدید بود و از اون موقع تورو بیشتر از هر زمانی نزدیک تر بخودم حس میکنم
واقعا دوستت دارم خدا.ممنون بابت همه چیز

+یک درس زبان،درمورد مهندسین عمران بود.انقد ذوق کردم خوندمش.نمیدونم گفته بودم یا نه؟

+فردا امتحان زمین شناسی مهندسی...فردا و پس فردا و روز بعدش،روزهای سختی خواهند بود...
خداجونم همراهم باش و موفقم کن:-)


[ دوشنبه 15 دی 1393 ] [ 11:56 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


چقدر بزرگی
ذهنم خسته شده
با استرس کتابو ورق میزنم و کلی کلمه حفظ میکنم.
تا جایی که یادم میاد هیچوقت از زبان خوشم نمیومده
همیشه شب امتحان زبان بزور درس میخوندم
زبان کنکورمم دو یا سه درصد زدم..!

یه دفه صدای کلی ماشین از تو کوچه میاد
ضبط همسایه روشن میشه با صدای بلند میخونه
همه دست و جیغ..
دخترهمسایه،شب یلداشه
از من یه سال کوچکتره حدود یه سالی هست ازدواج کرده
با اعصاب خوردی کتابو نگاه میکنم.
به اون همه کلمه که باید حفظ بشه.

خونه همساده،دخدر همساده،اهنگایی که منو پرت میکنه به دوسال پیش..
بله برون خواهرم!
چه شبی بود.
لباسمو دوست داشتم.مدل موها و میک اپمم دوست داشتم
همه چیزم شیک و دخترونه و ساده..
هنوزم عکسامو نگاه میکنم ذوق میکنم.
سوم دبیرستان بودم..ینی هنوز نبودم قرار بود برم سوم!!

چه شب جالبی بود برام.اتفاقات جالبی افتاد

نمیدونم چرا؟اما اونجا از داماد خوشم نیومد.با خودم گفتم اخلاقاش اصلا با من جور نیست
و هنوزم نتونستم رابطه ای که دختری با شوهرخواهرش داره با داماد برقرار کنم.

چیزی که خیلی من از اخلاقات داماد خوشم میاد سنگین بودنشه.چشم پاک بودنش.اینش خاصش کرده..واقعا جلوش راحتم

..

دخدر همساده میرقصه و فامیلا دست میزنن.جیغ میزنن سوت میکشن
گوشامو میگیرم اما بازم صدا ها تو گوشمه
من تو شرایط دختر همساده،تو این زمان از سال کنکورم،داغون بودم.از لحاظ روحی
اصلا کنکور بدترین عذاب زندگیم بودش..
حالا دخدر همساده داره از ته دل میخنده صداش اینجاست..

+دیشب من خنثی بودم.نه خیلی خوب،نه خیلی بد

دیشب پانی حالش بد بود.چقدر صبوره.خدا پدرشو بیامرزه..تو18سالگی بی پدر شد الهی بمیرم براش..

دیشب دخدر همساده خوشحال بود

دیشب خدا چقدر صبر داشت.
خدا چقد صبر داره
چقدددرررر قدرت تحملش بالاست..هم اشک یه بنده شو ببینه هم خنده بنده دیگش...

آآآآآآآآه خدا تو چقدر صبوری.
چقدر بزرگ و بی نهایتی
دیشب چیز جدیدی رو تجربه کردم
دیشب با تموم وجودم به خدا ایمان پیدا کردم
هیچ بی نهایتی جز اون،نمیتونه انقدر خوووب باشه..

+امتحانمو خوب ندادم.اما انتظار بیشتر در مورد زبان از خودم نداشتم!!
خدایا خودت کمک کن نمرم خوووب بشه دیدی تلاشمو کردم.بقیش میسپارم دست خودت.دوستت دارم..

+خدایا..دعا میکنم برای تمام بنده هات
گرفتاریاشونو..دلای محتاجشونو ببین و همشونو زیر چتر محبت خودت،مثل همیشه،قرار بده

+تا اخرین لحظه ی عمرم
عشقتو تو بغل میگیرم..


[ شنبه 13 دی 1393 ] [ 12:31 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


دلم کمی سکون میخواهد..
یکی از دوستام...
چند شب پیش پدرش سکته مغزی....
پدرش....

باورم نمیشه.کلی گریه کردم.
الهی..اومد تشکر کرد که برای پدرش دعا کردیم..و رفت

این روزا خیلی خبر بد بهم میرسه..
خیلی زیاد.
این روزا رو دوست ندارم.

+اون دختر دقیقا یک روز مونده به امتحانای پایان ترم پدرشو از دست داد..

خدایا پدرش و ببخش و بیامرز
اگه کسی حوصلشو داشت یه فاتجه بفرسته لطفا..

+خدایا پدرمادرامونو عزیزامونو ازمون نگیر...

+کمی آرام تر خدا!
دلم کمی سکون میخواهد
این پایینی ها از عجایت دنیا خسته شده اند..


[ جمعه 12 دی 1393 ] [ 08:50 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


..
تو احوالات این روزها،حل شدم


این ترم که تموم شه،شروع میکنم تغییر تحول در خودم
هم خیلی تنبل شدم هم خیلی بی حال و ناراحت!
اصلا نمیدونم چطور شد که وجودم پر حس منفی شد؟
البته شرایطم تاثیر داشت...

+تنها بودم،خدا باهام بود
و هست
خدایا؟میشه همین انتخاب واحدمم درستش کنی؟

+دعا،برای پسری که رو تخت بیمارستان،بیهوش ،مشکوک به فلج نخاعی...
الهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم


[ چهارشنبه 10 دی 1393 ] [ 05:37 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


چقد سخته
از وقتی یادم میاد
از خیلی خیلی بچگیام تا الان
هیچوقت پشتوانه ای جز خدا نداشتم
بیشتر که فکر میکنم،همیشه تو همه مراحل زندگیم،هم سن و سالام و دوستام،کسی داشتن تو زندگیشون به اسم پدر

چیزی که حضور فیزیکیش تو زندگی من خیلی بیش از حد بوده..اما...

خدایا،باز هم امشب مثل تمام شب های زندگیم
مثل تمام لحظات سخت زندگیم
کسی به اسم پدر ندارم که حمایتم کنه
که دلم بهش گرم باشه

مثل تمام اتفاقات زندگی یک دختر،که نیاز داره به حضور پررنگ یه مرد،یه پدر،یه همسر..

من باز هم تنها شدم.
اشک تو چشمام از خرد شدنم جلوی دیگرانه نه تنهاییم
تنهایی رو که همیشه دارم..

چقدر خوب میشد اگه پدر من هم...عاشقشم بی نهایت..
کاش همراه تر بود
بعضی حرفا میشه بغض و بالاخره یه روز....
ادمو خفه میکنه...


خدا خفه شدم تو دنیایی که بهم دادی
خرد شدم له شدم از تنهایی

کاش یه مرد تو زندگی منم بود...
کاش منم یکیو داشتم بهش تکیه کنم.

تنها افریدی منو خدا
تنها تو این دنیا خلقم کردی
منو ببر.میخوام بیام پیش خودت
چقدر امشب اغوشتو میخوام.....

+کسی هست انکار کنه اینو؟
یه زن نیاز داره که مردی حمایتش کنه و تکیه گاهش بشه.
من 18ساله در ارزوی پدرم...

نه اینکه نباشه هست
خوبشم هست
خداروشکرم که هست
دوستشم دارم خیلی زیاد

+خدا،خیلی نعمتا بهم دادی تو دنیا..خیلی چیزایی که شاید لیاقت داشتنشو ندارم..

اما تو این لحظه ها که دوست داشتم کسی باشه،دوست داشتم پدرم همراهم باشه
مثل همه ی ثانیه های زندگیم،تو هستی
تو خیلی خیلی بزرگی.
باش خدا
تنهام نزار
اگه اینده من این میمونه...منو ببر

+دعا فاده نداره.
دعا نمیخوام...........................


[ یکشنبه 7 دی 1393 ] [ 07:47 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


!
امروز ترم بالایی های عمران واسمون کلاس توجیهی انتخاب واحد گذاشتن
دمشون جیییز کلی خندیدیم.
پاور اماده کرده بودن و طرز رفتار با هر استادو نوشته بودن و...

خولاصه کلی اطلاعات بهمون دادن دستشون درد نکنه

ظاهرا پارسال شیشه سایت شکسته بوده انقد که ازدحام بوده.
پسره میگفت درو که باز کردن تا سایت فقط بدویین.
کلی جو داد و هی خندیدیم..........

حالا الان نمیدونم چرا برنامم جور نمیشه و همش تداخل داره...........

+خیلی شرایط خاصیه...

خدا باهام باش تو این روزا...بیشتر هوامو داشته باش


[ یکشنبه 7 دی 1393 ] [ 06:39 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


.: تعداد کل صفحات 16 :. [ ... ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ 8 ] [ 9 ] [ 10 ] [ 11 ] [ ... ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات