ذهنم خسته شده
با استرس کتابو ورق میزنم و کلی کلمه حفظ میکنم.
تا جایی که یادم میاد هیچوقت از زبان خوشم نمیومده
همیشه شب امتحان زبان بزور درس میخوندم
زبان کنکورمم دو یا سه درصد زدم..!
یه دفه صدای کلی ماشین از تو کوچه میاد
ضبط همسایه روشن میشه با صدای بلند میخونه
همه دست و جیغ..
دخترهمسایه،شب یلداشه
از من یه سال کوچکتره حدود یه سالی هست ازدواج کرده
با اعصاب خوردی کتابو نگاه میکنم.
به اون همه کلمه که باید حفظ بشه.
خونه همساده،دخدر همساده،اهنگایی که منو پرت میکنه به دوسال پیش..
بله برون خواهرم!
چه شبی بود.
لباسمو دوست داشتم.مدل موها و میک اپمم دوست داشتم
همه چیزم شیک و دخترونه و ساده..
هنوزم عکسامو نگاه میکنم ذوق میکنم.
سوم دبیرستان بودم..ینی هنوز نبودم قرار بود برم سوم!!
چه شب جالبی بود برام.اتفاقات جالبی افتاد
نمیدونم چرا؟اما اونجا از داماد خوشم نیومد.با خودم گفتم اخلاقاش اصلا با من جور نیست
و هنوزم نتونستم رابطه ای که دختری با شوهرخواهرش داره با داماد برقرار کنم.
چیزی که خیلی من از اخلاقات داماد خوشم میاد سنگین بودنشه.چشم پاک بودنش.اینش خاصش کرده..واقعا جلوش راحتم
..
دخدر همساده میرقصه و فامیلا دست میزنن.جیغ میزنن سوت میکشن
گوشامو میگیرم اما بازم صدا ها تو گوشمه
من تو شرایط دختر همساده،تو این زمان از سال کنکورم،داغون بودم.از لحاظ روحی
اصلا کنکور بدترین عذاب زندگیم بودش..
حالا دخدر همساده داره از ته دل میخنده صداش اینجاست..
+دیشب من خنثی بودم.نه خیلی خوب،نه خیلی بد
دیشب پانی حالش بد بود.چقدر صبوره.خدا پدرشو بیامرزه..تو18سالگی بی پدر شد الهی بمیرم براش..
دیشب دخدر همساده خوشحال بود
دیشب خدا چقدر صبر داشت.
خدا چقد صبر داره
چقدددرررر قدرت تحملش بالاست..هم اشک یه بنده شو ببینه هم خنده بنده دیگش...
آآآآآآآآه خدا تو چقدر صبوری.
چقدر بزرگ و بی نهایتی
دیشب چیز جدیدی رو تجربه کردم
دیشب با تموم وجودم به خدا ایمان پیدا کردم
هیچ بی نهایتی جز اون،نمیتونه انقدر خوووب باشه..
+امتحانمو خوب ندادم.اما انتظار بیشتر در مورد زبان از خودم نداشتم!!
خدایا خودت کمک کن نمرم خوووب بشه دیدی تلاشمو کردم.بقیش میسپارم دست خودت.دوستت دارم..
+خدایا..دعا میکنم برای تمام بنده هات
گرفتاریاشونو..دلای محتاجشونو ببین و همشونو زیر چتر محبت خودت،مثل همیشه،قرار بده
+تا اخرین لحظه ی عمرم
عشقتو تو بغل میگیرم..
دلم کمی سکون میخواهد..
یکی از دوستام...
چند شب پیش پدرش سکته مغزی....
پدرش....
باورم نمیشه.کلی گریه کردم.
الهی..اومد تشکر کرد که برای پدرش دعا کردیم..و رفت
این روزا خیلی خبر بد بهم میرسه..
خیلی زیاد.
این روزا رو دوست ندارم.
+اون دختر دقیقا یک روز مونده به امتحانای پایان ترم پدرشو از دست داد..
خدایا پدرش و ببخش و بیامرز
اگه کسی حوصلشو داشت یه فاتجه بفرسته لطفا..
+خدایا پدرمادرامونو عزیزامونو ازمون نگیر...
+کمی آرام تر خدا!
دلم کمی سکون میخواهد
این پایینی ها از عجایت دنیا خسته شده اند..
..
تو احوالات این روزها،حل شدم
این ترم که تموم شه،شروع میکنم تغییر تحول در خودم
هم خیلی تنبل شدم هم خیلی بی حال و ناراحت!
اصلا نمیدونم چطور شد که وجودم پر حس منفی شد؟
البته شرایطم تاثیر داشت...
+تنها بودم،خدا باهام بود
و هست
خدایا؟میشه همین انتخاب واحدمم درستش کنی؟
+دعا،برای پسری که رو تخت بیمارستان،بیهوش ،مشکوک به فلج نخاعی...
الهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
[ چهارشنبه 10 دی 1393 ] [ 05:37 ب.ظ ] [ بهار ]
[ نظرات() ]
چقد سخته
از وقتی یادم میاد
از خیلی خیلی بچگیام تا الان
هیچوقت پشتوانه ای جز خدا نداشتم
بیشتر که فکر میکنم،همیشه تو همه مراحل زندگیم،هم سن و سالام و دوستام،کسی داشتن تو زندگیشون به اسم پدر
چیزی که حضور فیزیکیش تو زندگی من خیلی بیش از حد بوده..اما...
خدایا،باز هم امشب مثل تمام شب های زندگیم
مثل تمام لحظات سخت زندگیم
کسی به اسم پدر ندارم که حمایتم کنه
که دلم بهش گرم باشه
مثل تمام اتفاقات زندگی یک دختر،که نیاز داره به حضور پررنگ یه مرد،یه پدر،یه همسر..
من باز هم تنها شدم.
اشک تو چشمام از خرد شدنم جلوی دیگرانه نه تنهاییم
تنهایی رو که همیشه دارم..
چقدر خوب میشد اگه پدر من هم...عاشقشم بی نهایت..
کاش همراه تر بود
بعضی حرفا میشه بغض و بالاخره یه روز....
ادمو خفه میکنه...
خدا خفه شدم تو دنیایی که بهم دادی
خرد شدم له شدم از تنهایی
کاش یه مرد تو زندگی منم بود...
کاش منم یکیو داشتم بهش تکیه کنم.
تنها افریدی منو خدا
تنها تو این دنیا خلقم کردی
منو ببر.میخوام بیام پیش خودت
چقدر امشب اغوشتو میخوام.....
+کسی هست انکار کنه اینو؟
یه زن نیاز داره که مردی حمایتش کنه و تکیه گاهش بشه.
من 18ساله در ارزوی پدرم...
نه اینکه نباشه هست
خوبشم هست
خداروشکرم که هست
دوستشم دارم خیلی زیاد
+خدا،خیلی نعمتا بهم دادی تو دنیا..خیلی چیزایی که شاید لیاقت داشتنشو ندارم..
اما تو این لحظه ها که دوست داشتم کسی باشه،دوست داشتم پدرم همراهم باشه
مثل همه ی ثانیه های زندگیم،تو هستی
تو خیلی خیلی بزرگی.
باش خدا
تنهام نزار
اگه اینده من این میمونه...منو ببر
+دعا فاده نداره.
دعا نمیخوام...........................
[ یکشنبه 7 دی 1393 ] [ 07:47 ب.ظ ] [ بهار ]
[ نظرات() ]
!
امروز ترم بالایی های عمران واسمون کلاس توجیهی انتخاب واحد گذاشتن
دمشون جیییز کلی خندیدیم.
پاور اماده کرده بودن و طرز رفتار با هر استادو نوشته بودن و...
خولاصه کلی اطلاعات بهمون دادن دستشون درد نکنه
ظاهرا پارسال شیشه سایت شکسته بوده انقد که ازدحام بوده.
پسره میگفت درو که باز کردن تا سایت فقط بدویین.
کلی جو داد و هی خندیدیم..........
حالا الان نمیدونم چرا برنامم جور نمیشه و همش تداخل داره...........
+خیلی شرایط خاصیه...
خدا باهام باش تو این روزا...بیشتر هوامو داشته باش
[ یکشنبه 7 دی 1393 ] [ 06:39 ب.ظ ] [ بهار ]
[ نظرات() ]
.: تعداد کل صفحات 16 :. [ ... ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ 8 ] [ 9 ] [ 10 ] [ 11 ] [ ... ]