دست نوشته های بهارونه!

شب ارزوها
به اخم هایی که این روزا با دلیل و بیجا به بنده های خدا کردم،فکر میکنم..

انگار بقیه لاجرم باید بد بودن حال منو تحمل کنن!!

اهنگ هزاران سال نوری اراد مدام پلی میشه و من با فکر به خیلی دور ها،به یاد پسرکوچولویی که مامانش هی میزدش بیدلیل،تهدیدش میکرد،قطره اشکی رو روی صورتم حس میکنم..

امروز حال و هوای پارک ملت یه مدل دیگه ای بود انگار.دلم واسه همه ی جیغ های مردم تو شهربازی تنگ شده بود..

رفتم خرید..هرچی دست روش میزاشتم مامان میگفت خوبه و میخریدمش..
دلم شاید خرید میخواست..

دل من نمیدونم چی میخواد.
قابل تحمل ترم امروز...

چه دنیای یخ زده ای اطرافم دارم..
همه چی مجسمس انگار..

+کجای این جهان سرگرم تکراری؟
کدوم دستی هوای دستتو داره..

+میگن امشب شب آرزوهاست..
خدا حالمو خوب کن..به هر روشی..از هر راهی خودت میدونی..
خدا حال و هوای این روزامو خوب کن..

شفای همه ی مریضا،به خصوص عمه عزیزتر از جانم..

+دلم یه طبیعت گردی چند روزه میخواد..
دلم چند روز فرار میخواد..از روزمره های مسخره ای که توش درگیرم..

+نفس نفس میزدم،کل مسیر و دویدم تا بهش برسم و سوالمو ازش بپرسم..
وارد اتاق که شدم با تعجب نگام میکرد..دعوتم کرد که بیشنم..

برام حرف زد..چقدر خوب بود.
اون ادم و اون اتفاقا،همه و همه خواست خدا بودن قطعا..
مرسی..
+نمیخوام تا ابد درگیر تو باشم!
نمیذاری..نمیذاری..
نمیذاری..



[ یکشنبه 30 فروردین 1394 ] [ 08:21 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


هعـــــــــــــــــــــــــی
با ترس دسته ی دوچرخه رو گرفتم..
پیست میپیچه،دوچرخه نمیپیچه،ترمزش خرابه..
سعی میکنم نرم تو درخت
میوفتم..رو اسفالت،رو همون خار و خاشاک کنار پیست!

پامیشم و خودمو میتکونم..

ساره ،دوست4ساله ی دبیرستانم،میاد و میگه چی شد؟
چقدر دلم گرفته،دیگه دلم نمیخواد باهاش جایی برم.
چرا احساس میکنم بهم خوش نمیگذره..

دیگه اخرش حرفاش حالم داره بهم میخوره..بی اغراق فکرشم نمیکردم....میترسم از خودمم میترسم..

قرار شد ساعت12تا دو باهم باشیم.گفت یک میام،کلاس ساعت دو رو نرو
گفتم باشه بخاطر تو..
تا 1.40نیومد..

وقتی اومد گفت یه چیزی بگم دعوام نمیکنی؟
با پسری تو لاین اشنا شدم و الان پشت دانشکدتون قرار گذاشتیم و حرف زدیم..

منو یک ساعت و 40دقیقه معطل کرده بود و با پسری که نمیدونست کیه حرف میزد
حالم از خودم بهم خورد نمیدونم چرا.

به4سال دبیرستان که فکرذم میرفت،به زمانی که چقدر دلش میخواست ازدواج کنه اما نکرد.

+بازومو فشار میده و میگه حواست کجاست؟
نگاهش میکنم..پای چشماش چقدر گود افتاده!
شروع میکنه باز،از فلانی و فلانی گفتن.از عکس پسرای کلاسشو نشون دادن..

اشک تو چشمام جمع میشه..بمن تفریح با دوست هم نیومده!

+به محض اینکه به کلاس رسیدم..به دوست خوبم!!گفتم چقدر خوبه که تو هستی و باتو دوست شدم..چقدر دوستت دارم!
خندید!گفت حس بدیه..اما بیخیال!

+زانوم بشدت درد میکنه..از اثرات دوچرخه سواری در حال تفکر به ریتم مزخرف زندگی!

+همچنان هی بغض تمام وجودمو مچاله میکنه..
نه از دوستم نه از شرایط.
از خودم..تنها و تنها از خودم ..دلم از خودم پره

+خدا هیچی ازت نمیخوام..هیچی
دنیاتم نمیخوام.فقط دلم میخواد بیام پیش خودت..از بالا به همه چیز و همه کس نگاه کنم..

اخ چه حال بدی دارم من...


[ شنبه 29 فروردین 1394 ] [ 06:05 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


چی میخوام من
حال خودمو نمیدونم.

اصلا هرچی فکر میکنم به نتیجه ی خاصی هم نمیرسم.
که چرا من الان حالم خرابه.
چرا از هیچ چیزی لذت نمیبرم.چرا درس خوندن برام شده عذاب.
چرا با بیرون رفتن و تفریح حال نمیکنم.

تنها چیزی که ارومم میکنه تنها نشستن یه گوشس.فکر کردن به زندگیم و به روزهایی که تا الان گذروندم.
بعدم ساختن یه اینده هولناک..

+خوب نیستم..

+برای اولین بار یکی بهم گفت چه غرور ملیحی داری!
برای اولین بار یکی از غرور مسخرم تعریف کرد!
عجیب بود برام.

اون آدم هم به خاطره ها پیوست..

+بنظرم تنهایی قشنگ ترین حس باشه.تنها ی تنها.
درست مثل همین سالهای زندگیم.
که حتی به دوستای صمیمیم هم اونقدر نزدیک نبودم!

فقط منتظر گذر زمان ام..
حتی حاضر نیستم یه قدم به گذشته برگردم..دوست دارم فقط برم..
تا تهش...تا مرگ!

+خدا این روزها و این زندگی رو دوست ندارم.
عذابم میده..
بسه..این درام بی مزه داره حالمو بهم میزنه..

+نمیدونم چمه..واقعا نمیدونم..


[ پنجشنبه 27 فروردین 1394 ] [ 01:47 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


آدمای خاص
طعم آخرین شکلات تلخ..خیلی تلخ و ترشه
یه طعم خاص..با اینکه چند برابر قبلیا پولشو دادم،
اما
طعمش اونقدر خاصه که به دلم نمیشینه..
ازش لذت نمیبرم..
هرچند خیلی گرون و با کلاسه

درست مثل بعضی آدما
که خیلی خاصن..
اما فقط بدرد از دور دیدن میخورن..


[ چهارشنبه 26 فروردین 1394 ] [ 10:11 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


..
صبح رفتیم احمدآباد
واسه مامانم گوشی گرفتیم.خیلی خوشگله.
مامان فقط بزرگی گوشی میخواست که چشماش اذیت نشه 
بیشتر پولش و بابا داد و باقیشو حدود120من و باران.بهنامم هنو چیزی نداده


باران تو مسیر از خاندان عجیب و غریب شوهرش میگفت.

وسط حرفاش یادم افتاد ادکلون نازمو که از دستش افتاد و پمپش خراب شده و سوراخ میکنه ادمو!:|

+منم واسه گوشیم برچسب جدید خریدم.انقدم رو چسبوندنش حساس بودم.چون سری قبلم بد چسبوند و بعدش کنده شد.
این یارو بنده خدا ده بار درستش کرد داشت میمرد

+این روزا به ظاهر خیلی شادم،خیلی میخندم خیلی شوخی میکنم ..
اما یه حالت خاصی دارم.انگار تو خلا ام.انگار جای یه چیز خالیه.

+چقد یه شنبه تو تریا چیز میز خوردیم.
داشتیم منفجر میشدیم.
چقد خندیدیم.اون جمع 4-5نفری رو دوست داشتم..


[ دوشنبه 24 فروردین 1394 ] [ 05:58 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


:/
دلم یه لیوان شیر نسکافه میخواد که برم رو پشت بوم و اهنگ به همین زودی سیروانو بزارم و به حرکت ابرا خیره شم..

دلم تنهایی میخواد.
بی انتها

+به یکی از عذاب های زندگیم تبدیل شده.خیلی بد و وقت گیره نقشه ..اه

+منو بردی از یادت
میدونی
هنوزم قلبم میخوادت!


[ شنبه 22 فروردین 1394 ] [ 06:06 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مرده متحرک
امروز،روز مادره
از بچگی هرسال یه چیزی هرچند کوچیک،با پول عیدیامون یا پول تو جیبیمون واسه مامان میخریدم.

اما امسال هیچی نخریدم.قراره خودشو ببرم مانتو بخره.اما خوب،طعم دادن هدیه سربسته خیلی شیرین تره.هرچند خیلی بی ارزش از لحاظ مالی باشه.

الان که دارم مینویسم یاد این افتادم که من سالهاست هدیه نگرفتم.هر موقع بوده خودمو بردن و یه چیزی برام خریدن.اما من اینجوری دوس ندارم.

شاید تنها کادویی که کادو پیچ بود و بازش کردم یه مجسمه از فرانک بود که هزار تومن خریده بودش.
هنوزم دارمش و وقتی بهش نگاهم میافته،لبخند میزنم عن دیوونه ها.
یه بارم مامان روز دختر برام کلیپس خرید اما تو کادو نبود.خیلی دوسش دارم.
همینا فقط

این روزا،انگار مردم.
ذوق هیچی ندارم.
نمیدونم چند شنبه بود،یکی بهم یه چیزی گفت،خیلی دلم شکست.نه بخاطر حرفش چون خیلی ..
بفکر این بودم که چرا من اجازه دادم بقیه انقد حریم منو بشکنن.دیگه از بقول دوستم!خیلی مهربون بودن خودم خسته شدم.

از اون روز که مشغول بازسازی خودمم،خیلی گرفته ام.همش تو فکرم.
و فقط تو فکر همین مورد که چرا من اجازه دادم که اون ادم همچین حرفی بمن بزنه.
حرفش برام مهم نبود و نیست چون تصور منو از خودم عوض نمیکنه هیچوقت.

اونروز خیلی بغض داشتم.فقط به خدا میگفتم دستمو ول نکنه.با اتفاقات و شرایط اخیر،فقط حضور خدا میتونه یه معجزه باشه برام.
حالا هم بعد چند روز،از امتحانی که دیروز دادم و اتفاقات بعدش..
عصبی بودن این روزهام به قدری واضحه که همه فهمیدن پریشونم.

برگه امتحان و که گذاشتن جلوم،انگار مغزم تهی شد.هیچکدوم و نمیتونستم جواب بدم.
یکم که گذشت بعد اینکه همه داشتن رو برگشون جواب مینوشتن و به سوال7رسیده بودن،سرمو اوردم بالا و دیدم همه پچ پچ میکنن و کلی تقلب.
اما من هیچی.
کلا خیلی حس بدی و لحظات بدی بود..
یکم نوشتم اما نمره این امتحانو کلا بیخیال شدم.خیلی بد بود..

+خدا؟اصلا من دنیایی که تو کنارم نباشی نمیخوام.باش خواهش میکنم باش..

+امروزم مبارک همه مامانا باشه..

سرم را نه مرگ خم میکند،نه ترس و نه ظلم
سرم تنها بخاطر بوسیدن دستان تو خم میشود مادرم..

دوستت دارم مامان.امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی..


[ جمعه 21 فروردین 1394 ] [ 11:22 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


.
صبح اولین امتحان ترم دو
چقد خوابم میاد ام سعی میمنم چشاو باز نگخ دارم و بتونم یکم بخونم لااقل..
خدا؟موفق میشم ینی؟..


[ پنجشنبه 20 فروردین 1394 ] [ 05:28 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


هعی..
با یه حالت گرفته،به خورشیدی که نورشو پاشیده رو صورت اخموت لبخند میزنی..



ادامه مطلب

[ شنبه 15 فروردین 1394 ] [ 06:26 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


شنبه..:(
ابر ها به آرومی حرکت میکنن و قرص کامل ماه و تو خودشون میبلعن..

هوای تاریک روشن عصر،زیر سقف آسمون..

من و مامان و حرفهای مادر دختری!

: )

+سرماخوردگی شدید وسط عید و سه تا پنی سیلین1200..
و یک عدد بهار که هی مماغشو بالا میکشه و تب میکنه و تا صبح خوابش نمیبره..

+یه ذکر مصیبت میگم و صحنه رو ترک میکنم..



فــــــــــــــــــــــــردا!
:(


[ جمعه 14 فروردین 1394 ] [ 10:33 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


خدای من؟

+خدای من؟
منتظر نگاه تو ام..منتظرم ها..بدجور حالم..

+صدف اس داده فردا هم نمیتونم بیام دنبالت بریم بیرون!
دوست دارم تابستون برم اموزش رانندگی و یه ماشین یهویی از اسمون برام بیوفته پایین: )


++++در اتاق و باز میکنم.
سرده.ژاکت سبز و تنم میکنم..


ادامه مطلب

[ جمعه 7 فروردین 1394 ] [ 09:57 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


خرمگس
داره بارون میاد.

خدا؟
امشب از ته دلم دعا میکنم واسه مریضا.
خدا شفاشون بده.بخصوص مادرایی که مبتلا به سرطان اند..
خواهش میکنم..


+یه مگس گنده به عبارتی خرمگس هی خونه رو دور میزنه.
یاد این ساندویچی های کثیف افتادم که وقتی تو تابستون میخوای واردشون بشی دستت به توری در ورودی میچسبه!:|

+بالاخره نقشه هامو کشیدم.کاملا مشخصه حوصلشونو نداشتم!:|

+یه عالمه درس دارم.یعنی بیخیال شم از عیدم لذت ببرم نه؟
بیخیااال اصن حس ریاضی2بخصوووص ندارم:|
فقط کاپا رو یاد دارم میدونم یکی از حروف یونانیه
استادمون تعطیله




[ پنجشنبه 6 فروردین 1394 ] [ 10:09 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مطلب رمز دار : عیدی+خاله زنکی
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


[ پنجشنبه 6 فروردین 1394 ] [ 09:49 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


ممنون خدا
دفتر خاطرمو باز میکنم.یه دفتر صدبرگ با جلد سبز



ادامه مطلب

[ سه شنبه 4 فروردین 1394 ] [ 03:19 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


:|
نمیدونم چرا اینطوری شدم!
خیلی احساس تنهایی میکنم.

کلی مهمون اومده بودن یهویی همشون رفتن،کلی دلم گرفت

الانم مثل دخترکوچولوهای لوس بغضم گرفته.
هی میگم مامان بریم بیرون!

الانم باران و نیما شام خودشونو مهمون کردن و مامان درگیر اوناس


فکرم میره سمت امتحانای بعد عیدم.وای خدا
باز درس و از صبح تا شب دانشگاه و غذاهای سلف 
باز خستگی باز نقشه کشی

ای خدا:(
بعضی وقتا باخودم میگم چرا من اومدم عمران.باید میرفتم یه رشته ی چرت.که آسون میبود

هیچ هدفی ندارم.مثلا الان هدفم برای زندگی وعده ی فیلم پایتخت تو ماه رمضونه:|

فکر که میکنم به درسام بعد عید،مصمم تر میشم که حداقل یه نصف روز تو عید براشون وقت بزارم.خدایا کمکم کن بتونم بخونم.
من خیلی بی انگیزه شدم.


ادامه مطلب

[ یکشنبه 2 فروردین 1394 ] [ 08:06 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


.: تعداد کل صفحات 16 :. [ ... ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ 8 ] [ ... ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات