درباره وبلاگ در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش و شد از این غیرت و بر آدم زد ***************************** سلام دوست عزیز امیدوارم که روز خوب و خوشی رو سپری کرده و کنی!!!! اگه پیشنهاد یا انتقادی داشتی خوشحال میشیم بهمون بگی تا بلاگمون رو بهتر کنیم! ممنون. مدیر وبلاگ : سین مثل سلام موضوعات
آرشیو وبلاگ نویسندگان پیوندهای روزانه
آمار وبلاگ
گلچین اشکی که به هنگام شکست میریزیم همون عرقیه که به هنگام تلاش نریختیم!!! یکشنبه 2 بهمن 1390 :: نویسنده : سین مثل سلام
به نام خدا در ۳۰ سالگی کارش را از دست داد در ۳۲ سالگی در یک دادگاه حقوق شکست خورد در ۳۴ سالگی مجددا ور شکست شد! در ۳۵ سالگی که رسید,عشق دوران کودکی اش را از دست داد! در۳۶ سالگی دچار اختلال اعصاب شد! در ۳۸ سالگی در انتخابات شکست خورد! در ۴۸,۴۶,۴۴ سالگی باز در انتخابات کنگره شکست خورد!!! به۵۵ سالگی که رسید هنوز نتوانست سناتور ایالت شود! در ۵۸ سالگی مجددا سناتور نشد! در ۶۰ سالگی به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد نام او آبراهام لینکلن بود. جا نزد هرگز جا نزنید بازندگان آنهایی هستند که جا زدند ادامه مطلب نوع مطلب : گوشه ای از زندگی بزرگان، داستانک، داستانک پند آموز، جوان و بالاتر!، برچسب ها : هرگز جا نزنید، آبراهام لینکلن، زندگی نامه بزرگان، زندگی نامه، داستانهایی از زندگی بزرگان و عالمان جهان داستانک، داستان کوتاه، داستان زیبا، داستان پندآموز، داستان جالب، پنجشنبه 29 دی 1390 :: نویسنده : سین مثل سلام
به نام خدا گل من غصه نخور، زندگی جذر و مد داره دنیامون یه عالمه آدم خوب و بد داره گل من! تو دنیامون نارفیقی فراوونه خیلی کم پیدا میشه،کسی رو حرفش بمونه گلکم! تو روزگار سرد ما سادگی و مهر و وفا ، رفته ز یاد آدما نمیشه تو دوره رنگ و فریب عشقو انتظار کشید از آدمای نانجیب کی دیده تو عصر رایانه و تو دعوای نون صدای تیشه بیاد از بیستون! وقتی هر کسی تو فکر نارو زدنه دیگه باهم بودن و یکی شدن،خیالی دور و مبهمه * * * خلاصه بگم،گلم! تو هیرُویر زندگی میونه قلبای خسته و یخی، جایی نداره عاشقی! جایی نداره عاشقی! نوع مطلب : مطالب جالب و خوندنی، جوان و بالاتر!، شعر و شاعری!، برچسب ها : گل من غصه نخور، شعر زیبا، شعر و شاعری، شعر کوتاه، یکشنبه 25 دی 1390 :: نویسنده : سین مثل سلام
به نام خدا الهی یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی، اصل هر دوایی، داروی دل هایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، مغزز بتاج کبریایی، بتو رسد ملک خدایی. الهی نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان. الهی ضعیفان را پناهی. قاصدان را بر سر راهی. مومنان را گواهی. چه عزیز است آن کس که تو خواهی. الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد، ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت. ای ظاهر بی صورت و ای باطن بی سیرت، ای حی بی ذلت ای معطی بی فطرت و ای بخشنده بی منت، ای داننده رازها، ای شنونده آوازها، ای بیننده نمازها، ای شناسنده نامها ، ای رساننده گامها، ای مبر از عوایق، ای مطلع بر حقایق، ای مهربان بر خلایق، عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت. الهی ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید توست و ای که جان بندگان در صف تقدیر تو است، ای قهاری که کس را به تو حیلت نیست، ای جباری که گردن کشان را با تو روی مقاومت نیست، ای حکیمی روندگان تو را از بلای تو گریز نیست، ای کریمی که بندگان را غیر از تو دست آویز نیست. نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم. الهی در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی، نه کس به تو ماند و نه به کسی مانی. پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی. الهی کجا باز یابیم آن روز که تو ما را بودی و من نبودم، تا باز به آن روز رسم میان آتش و دودم... الهی از آنچه نخواستی چه آید و آن را که نخواندی کی آید. ناکشته را از آب چیست و ناخوانده را جواب چیست، تلخ را چه سود اگرش آب خودش در جوار است و خار را چه حاصل از آن که بوی گل در کنار است. الهی هر که تو را شناخت و علم مهر تو افراخت هر چه غیر از تو بود بینداخت. آن کس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند! دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند! نوع مطلب : مذهبی فرهنگی، مطالب جالب و خوندنی، جوان و بالاتر!، برچسب ها : مناجات نامه، مناجاتی با خدا، منجات زیبا، درد دل با خدا، سخنی با خدا، چهارشنبه 21 دی 1390 :: نویسنده : سین مثل سلام
به نام خدا به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟ روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند. من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است. روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد...! شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد یا ...؟! نوع مطلب : داستانک، داستانک طنز، مطالب جالب و خوندنی، برچسب ها : بیمارستان روانی، داستانک، داستان کوتاه، داستان زیبا، داستان پندآموز، داستان طنز و خنده دار، داستان جالب، یکشنبه 18 دی 1390 :: نویسنده : سین مثل سلام
به نام خدا قیصر، پادشاه روم به یكی از خلفای بنی عباس نوشت، ما در
انجیل دیدهایم، هر كس سورهای را بخواند كه خالی از هفت حرف باشد، خداوند
جسدش را بر آتش جهنم حرام میكند و آن هفت حرف عبارتست از «ثاء»، «جیم»،
«خاء»، «زاء»، «شین»، «ظاء» و «فاء». ما، در تورات و انجیل آن سوره را
نیافتهایم، آیا در كتب خود چنین سورهای را دارید؟ و اگر جواب مثبت است
مراد از این حروف هفتگانه چیست؟ خلیفه عباسی، علماء و دانشمندان را جمع كرد و سؤال را مطرح نمود. لكن هیچ یك نتوانستند جواب سؤال را بدهند! به ناچار سؤال را از حضرت هادی ـ علیهالسلام ـ پرسیدند که ایشان فرمود: «آن سورهای كه آنها در جستجوی آن هستند و در كتب آسمانی سابق نیافتند، در قرآن مجید موجود است و آن سوره، «سوره حمد» است كه هیچ یك از این حروف هفتگانه در آن نمیتوان یافت.» پرسیدند: «حكمت آن چیست؟ و این حروف علامت چیست؟» حضرت فرمودند: «ث» اشاره به « ثبور» دارد؛ مراد از «ج» «جحیم»است؟ مقصود از «خ» «خبیث» است و «ز» اشاره به «زقوم» دارد و «ش» «شقاوت» است و مراد از «ظ» ظلمت است و «ف» اشاره به «فرقت» دارد.» این پاسخ را برای قیصر روم فرستادند؛ چون جواب به پادشاه رسید بسیار مشعوف شد و دانست كه دین حق همان اسلام است و لذا بلافاصله به اسلام گروید. نوع مطلب : مذهبی فرهنگی، مطالب جالب و خوندنی، داستانک، داستانک پند آموز، برچسب ها : سوره ای که سپر جهنم است، داستانک، داستان کوتاه، داستان زیبا، داستان پندآموز، داستان جالب، پنجشنبه 15 دی 1390 :: نویسنده : سین مثل سلام
به نام خدا یكبار اینشتین از پرینستون با قطار در سفر بود كه مسئول كنترل بلیط به كوپه او آمد. وقتی او به اینشتین رسید ، انیشتین بدنبال بلیط جیب جلیقه اش را جستجو كرد ولی نتوانست آنرا پیدا كند. سپس در جیب شلوار خود جستجو كرد ولی باز هم بلیط را پیدا نكرد. سپس در كیف خود را نگاه كرد ولی بازهم نتوانست آنرا پیدا كند.بعد از آن او صندلی كنار خودش را جستجو كرد ولی بازهم بلیطش را پیدا نكرد! مسئول بلیط گفت : دكتر اینشتین ، من می دانم كه شما كه هستید . همه ما به خوبی شما را میشناسیم و من مطمئن هستم كه شما بلیط خریده اید، نگران نباشید. و سپس رفت. در حال خارج شدن متوجه شد كه فیزیكدان بزرگ دست خود را به پایین صندلی برده و هنوز در حال جستجوست. مسئول قطار با عجله برگشت و گفت : دكتر انیشتین ، دكتر انشتین ، نگران نباش ، من می دانم كه شما بلیط داشته اید، مسئله ای نیست. شما بلیط نیاز ندارید. من مطمئن هستم كه شما یك بلیط خریده اید. اینشتین به او نگاه كرد و گفت : مرد جوان ، من هم می دانم كه چه كسی هستم. چیزی كه من نمی دانم این است كه من كجا می روم!!! نوع مطلب : مطالب جالب و خوندنی، داستانک، داستانک طنز، گوشه ای از زندگی بزرگان، برچسب ها : داستان کوتاه، داستان زیبا، داستان پندآموز، داستان طنز و خنده دار، داستان جالب، خاطره جالبی از زندگی انیشتین، داستانک، یکشنبه 11 دی 1390 :: نویسنده : سین مثل سلام
به نام خدا آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه. آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد چارلی چاپلین بیایم برای یکبار هم که شده این جملاتو توی زندگیمون به کار ببریم و فقط نخونیم!
نوع مطلب : مطالب جالب و خوندنی، جوان و بالاتر!، برچسب ها : آموخته ام که، چارلی چاپلین، زندگی از نظر چارلی چاپلین، |
||
برچسب ها
پیوندها
آخرین مطالب
|
||