تاریخ : پنجشنبه 1 اسفند 1392 | 01:55 ب.ظ | نویسنده : آزاده سیروس
یك روز آموزگار از دانش‌آموزانی كه در كلاس بودند پرسید: “آیا می‌توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق، بیان كنید؟” برخی از دانش‌آموزان گفتند با “بخشیدن “عشقشان را معنا می كنند.برخی “دادن گل و هدیه” و “حرف های دلنشین”را راه بیان عشق عنوان كردند. شماری دیگر هم گفتند “با هم بودن در تحمل رنج‌ها و لذت بردن از خوشبختی” را راه بیان عشق می‌دانند.
در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه‌ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند، داستان كوتاهی تعریف كرد: “یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست‌شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخكوب شدند.
یك قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت آنها پریده بود و در مقابل ببر، جرات كوچكترین حركتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حركت كرد. همان لحظه مرد زیست‌شناس فریاد زنان فرار كرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه‌های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان كه به اینجا رسید دانش آموزان شروع كردند به محكوم كردن آن مرد.
پسری که داستان را تعریف می‌کرد پرسید: “آیا می‌دانید آن مرد در لحظه‌های آخر زندگیش چه فریاد می‌زد؟”
بچه‌ها حدس زدند از همسرش معذرت خواسته كه او را تنها گذاشته است!
او جواب داد: نه! آخرین حرف مرد این بود: “عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسر و دخترمان خوب مواظبت كن و به آنها بگو پدرتان همیشه عاشقتان بود.”
قطره‌های بلورین اشك، صورت پسر را خیس كرده بود كه ادامه داد: “همه‌ی زیست‌شناسان می‌دانند ببر فقط به كسی حمله می‌كند كه حركتی انجام می‌دهد یا فرار می‌كند. پدر من در آن لحظه‌ی وحشتناك، با فداكردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه‌ترین و بی‌ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود



  • آق قلا
  • اسپرت
  • تبادل اطلاعات
  • قالب میهن بلاگ