خوش اومدی به دنیای کوچیک من....
نظر یادتون نره...ممنون
جواب سلام را با علیک بده ،
جواب تشکر را با تواضع،
جواب کینه را با گذشت،
جواب بی مهری را با محبت،
جواب ترس را با جرأت،
جواب دروغ را با راستی،
جواب دشمنی را با دوستی،
جواب زشتی را به زیبایی،
جواب توهم را به روشنی،
جواب خشم را به صبوری،
جواب سرد را به گرمی،
جواب نامردی را با مردانگی،
جواب همدلی را با رازداری،
جواب پشتکار را با تشویق،
جواب اعتماد را بی ریا،
جواب بی تفاوت را با التفات،
جواب یکرنگی را با اطمینان،
جواب مسئولیت را با وجدان،
جواب حسادت را با اغماض،
جواب خواهش را بی غرور،
جواب دورنگی را با خلوص،
جواب بی ادب را با سکوت،
جواب نگاه مهربان را با لبخند،
جواب لبخند را با خنده،
جواب دلمرده را با امید،
جواب منتظر را با نوید،
جواب گناه را با بخشش،
و
هیچ وقت هیچ چیز و
هیچ کس را بی جواب نگذار …
مطمئن باش هر جوابی بدهی
یک روزی
یک جوری
یک جایی
به تو باز می گردد …
انتظار نداشته باش، همیشه آن چه در اطرافت اتفاق می افتد
هنگام عصبانیت هیچ تصمیمی نگیر.
از سختی ها و مشکلات زندگی استقبال کن و
با بحث های بی نتیجه انرژی خود را هدر نده .
با خود مهربان باش تا بذرافشان محبت و مهربانی باشی .
زندگی خود را هدفمند کن و برای رسیدن به اهدافت تلاش کن .
قلبت را از نفرت خالی کن تا خوشبختی در آن لانه کند .
به هیچ امید نداشته باش جز به ذات یگانه خودش .
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن ، چرا که تو چیزهایی داری که دیگران در حسرت آن وقت می گذرانند .
و بالاخره اینکه ؛ انعطاف پذیر باش ، نیایش و کرنش معنوی انجام بده و زیاد ببخش تا شادی را از عمق وجودت احساس کنی .
انسان موجود عجیبی است! اگر به او بگویید در آسمان ،
یکصد میلیارد و نهصد و نود و نه ستاره وجود دارد
بی چون و چرا می پذیرد.
اما اگر در پارکی ببیند روی نیمکتی نوشته اند:
رنگی نشوید، فورا انگشت خود را به نیمکت می کشد تا مطمئن شود.
نیچه
دهانت را می بویند.
مبادا گفته باشی دوستت می دارم.
دلت را می بویند...
روزگار غریبی ست نازنین...
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر فروران می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی ست نازنین.
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.
آنک قصابانند
بر گذر گاه مستقر
با کنده و ساطوری خون آلود.
روزگار غریبی ست نازنین.
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست نازنین.
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته ست.
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد.
,
تصور کن بهشتی در کار نیست
It’s easy if you try
کار آسانی است اگر سعی کنی
و جهنمی آن پائینها وجود ندارد
بالای سرمان فقط آسمان است
و تصور کن همه آدمها
فقط برای امروز زندگی می کنند
تصور کن هیچ کشوری وجود ندارد
کار سختی نیست
دلیلی برای کشتن یا مردن نیست
و مذهبی نیز در کار نیست
تصور کن همه مردم
در صلح زندگی می کنند
ممکن است بگوئی من خیالبافم
اما من فقط یکی نیستم
امیدوارم روزی تو هم با ما باشی
و تمام زمین قطعه ای واحد باشد
تصور کن هیچ مالکیتی در کار نیست
من تعجب می کنم اگر تو بتوانی
نیازی به طمع و یا گرسنگی نیست
a brotherhood of man
برادری همه آدمها
تصور کن که تمام مردم
در تمام جهان سهیم هستند
ممکن است بگوئی من خیالبافم
اما من تنها نیستم
امیدوارم تو هم روزی با ما باشی
and the world will live as one
و تمام زمین قطعه ای واحد باشد
گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی...
در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید
و گفت:
کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
گاهی وجود تو را کنار خودم احساس میکنم
اما
چقدر دلخوشی خوابها کم است
یه " فنجان خالی " ... ؟
را که نگاه میکنم
گلـویم به خاطر چای هایی
که با تو نخورده ام چقدر میسوزد ...
سرم را کـه تکیـه می دهم
بـه سینـه ی ِ مـردانـه اَت
همـه کوه هاکــم می آورند
وآغوش امن توست که
بهـانـه ایی می شــوَد
بـرای ِهزاربـاره پیــدا شـدن در حریمت...
اکنون تو پاهایت را بر کدام نقطه خاکی گذاشته ای
می آمدم آن خاک را
به چشم می کشیدم
پای آمدنت که نباشد....
اگر تمام جاده های عالم هم به خانه من ختم شود ....
باز هم نمی رسی !
****
اما ندانند چه می خواهند بگویند...
ولی دیگر کسی نباشد...
دست به ســر می کنم ثانیـــه ها را؛
دلـــم...
یک اتفاق ناخوانده می خواهــــد...!
...کاش آن اتفاق تو باشی ..
میان آمدن و رفتن مانده ام
بی تو، نه پای رفتنی است و نه
حوصله ی برای ماندن …
ای زادگاه قافیــه ها چشــــم های تـــو
بگــــذار تا نگاه تـــو را جستــــجو کنمـ
به این غروب غریبم بخند حرفی نیست
طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند
تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت ...
نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من..
همچون غربت زده ای...
در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم..
و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست...
زنگار غم را از وجودم بشوید
رویای دریای من دنبال تو میگردم...
****
یک روز عشقت را دزدیدم
و برای اینكه جای مطمئنی داشته باشد
آن را در قلبم پنهان كردم
غافل از اینكه روزی برای پس گرفتن آن....
قلبم را خواهی شكست
*****
من باختــــــــــــــــــــم ...
من پذیرفتم شكست خویش را ..
پندهای عقل دوراندیش را من پذیرفتم كه ...
عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است...
میروم شاید فراموشت كنم...
در فراموشی هم آغوشت كنم...
می روم از رفتن من شاد باش..
از عذاب دیدنم آزاد باش ..
آرزو دارم بفهمی درد تلخی برخوردهای سرد را
چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم
همین مرا بس که کوچه ای باشد و باران
وخدایی که زلال تر از باران است
نگران چی هستی؟
گاهی خدا درها و پنجره ها را قفل میکنه
زیباست اگر فکر کنی بیرون طوفانه
و
خدا
میخواد از تو محافظت کنه
پس بخند
*****
وقتی سکوت خدا را در برابر عبادتت دیدی،
نگو خدا با من قهر است.
او به تمام کائنات فرمان سکوت داده،
تا حرف دل تو را بشنود.
پس حرف دلت را بگو....