انگار که یک کوه سفر کرده ازین دشت... انقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

نویسنده :آبانا
تاریخ:پنجشنبه 28 مرداد 1395-03:14 ب.ظ

۱. میگه به شوهرم گفتم اخه چرا هرچی دور و بر تو هست از دوستات، همه یجورایی خلافن؟! شوهرش گفته نه اصلا هم اینطور نیس! ببین مثلا آبانا چه دوست خوبیه!! میگه گفتم خداااا اون که دوست منه نه تو!
۲. میگه اسمتو واسه پزشک نمونه رد کردم مدیریت! من : ... اون: حالا زیاد خوشال نباش! شانس تو واسه نمونه شدن تو استان، اندازه ی شانس مح.سن رضا.یی واسه ریا.ست جم.هوریه!!
۳. امروز بالاخره رفتم سر کار... منشی اومده میگه خانم دکتر غیبتت کردم! من این شکلی  : چرا اقای گ. ؟! میگه: گفتم اگه ابله ی شترمرغان هم بود باید تا حالا خوب میشد!!! بعد خودش میخنده میگه ولی آآآ ی ی ی پوست رییسو کندیم! دست تنها کلی مریض دید!
۴. تو اتاق رییس کنار در ایستادم اماده ی خروج از اتاق که یکی از پرسنل درمانگاه که یه اقای جوان عشق ماشین هست و خیلی مودب و باکلاسه میاد تو! تا منو پشت در میبینه احوالپرسی میکنه و میگه: چشماتون به هم ریخته... معلومه سرحال نیستین! همین موقع رییس میگه: این چه حرفیه؟! کجا قیافه ش به هم ریخته؟! اگه اینو بگی یه هفته هم واسه چشماش میره خونه استراحت!!! بعد میگه من از صبح تا حالا به همه سپردم هرکی می بیندش بش بگه: وای چقد خوبی تو! چقد سرحالی! انگار نه انگار مریض بودی!!
۵. میدونم این هفته واقعا به رییس فشار اومد. من که نبودم مح هم که عروسیش هست امشب، سه روزه مرخصیه و تمام عصرهای هفته به علاوه ی دور روز قبل رو تنهایی رییس وایساده از صبح یکسره تا عصر...  حالا یه دلخوری بینمون پیش اومد دیشب که من از سردرد دیگه واتزاپ و بستم و خوابیدم. صبح دیدم چندتا پیام ناراحتانه گذاشته که این همه این هفته اذیت شدم اما اخرش تشکر که نکردی هیچ! حتی میگی منت سرت گذاشتم ووو  بعدم گفته بود نمدونم این هفته چی بهت گذشته که اینقدر بد شدی!
صبحم هرچه خواستم رو در رو توضیح بدمو تشکر کنم نشد... مریض ها هم انقد زیاد بودن که دلم میخواس بگم: عاقا غلط کردم دیگه مرخصی نمیرم!! حتی یبارم واسه معرفی یکی از دوستام به عنوان پزشک سوم بهش زنگ زدم که خیلی سرد جوابمو داد...
مری هم راه به راه اسمس میداد که چی شد رفتی پیشش؟! عدرخواهی کردی؟ خودکاره رو بش دادی؟! میگفت بگو ببخشید اعصابم خرده چون اقا معلم رفته تایلند واسه معازه داداشش جنس بیاره !!! ( دوست ما استاد شیطان هستند!!)
قضیه خودکار هم این بود که  دیروز حس کردم باید یه قدردانی ازش بکنم بابت این هفته، و بهترین چیزی ک سو تفاهم هم نشه خودکار بود. پارسال هم از مرخصی که برگشته بودم به دوتا همکارای قبلی م خودکارهای شیک و مجلسی کادو داده بودم... دیروزم کلی گشتم یه خودکار شیک وو مارک واسش پیدا کردم به اضافه ی یه خودکار که توی خودکارهای غیر معروف گرون محسوب میشد، و جعبه هم نداشت اما خیلی روون مینوشت و  سبک بود. میخواستم اینارو بش بدم تا بدونه من حالیم بوده که چقد زحمت کشیده ( البته اینم بگم که طبق قوانین من به ازای روزای که مرخصی بودم پول هرروز رو باید به پزشکای جانشین بدم پس از اون لحاظ بی حسابیم با هم. و خودکار فقط جنبه ی نمادین تشکر داشت) . اخروقت رفتم اتاقش ووو اول کلی غرغر کرد که تو الی و بلی وووو  بعد دیگه ما این دوتا خودکارا رو بهش دادیم و ازش تشکر کردیم و عدرخواهی ووو روابط حسنه شد .
۶. امشب باید برم عروسی! و منم و همان بحرانه همیشه ی دخترانه: حالا چی بپوشم؟؟! کلا این ابله هه اساسی زد تو برنامه هام! 
میریم تا با مری بخندیم ان شااله! دوستمون میخواسته همه چیز عروسیش خاص باشه... بریم ببینم عروسی خواص چگونه است؟!!
سبز باشید و شاد شاد شاد.






داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

پیرانه سرم عشق جوانی به در افتاد...

نویسنده :آبانا
تاریخ:پنجشنبه 21 مرداد 1395-06:57 ب.ظ

عاقا سر پیری chiken pox گرفتیم که تو خونه صداش میزنیم ابله مرغون!

به قول استاد عفونی زمان اینترنی مون، اونای که تو بچگی ابله نگرفتن نشانه ی high socioeconomic بودنه!  عاقا مرده شور اون سوشو اکونومیک بالاتر!! به قول مری ادم سوشو اکونو ی پایینی تو بچگی داشته باشه و ابله بگیره بهتر از سر پیریه!!
یه هفته استعلاجی ام.
...
اعتراف میکنم ادم پست و پلشتی هستم! و دو سه روزه دارم مثه سگ ملوس دروغ میبافم به هم واسه رییس! و میخندم به همراه " مری" البته.
سه روز پیش، محض خنده ب جناب رییس گفتم دارم ازدواج میکنم با یه معلم! اونم جدی گرفته مغزش حسابی درگیر شده و مرتب داره نصیحتم میکنه که اشتباه میکنمو عجله میکنمو اون مخمو زده و و  و جالبه با همه ی تیز بودنش باور کرده! و این نشون میده من چقد قشنگ نقشمو بازی کردم!!
عاقا حرص میخوره در حد تیم ملی! ما م میخندیم اساسی!  مری میگه یه تفریح سالم!
حالا حوصله ی نوشتن جزییاتشو ندارم یبار نوشتم همش پرید!
 اینم واسه مریم جون تا ازین ماجرا قصه ی دلخواهشو دراره!!
...
۲۵ مرداد تولد دوست عزیزم الف.میم.نون.واو . ه .ی رو تبریک میگم!
بدرود.







داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت...

نویسنده :آبانا
تاریخ:جمعه 8 مرداد 1395-09:56 ب.ظ

کامنتهای این هفته نسبت به اون دو اقا منو به این نتیجه رسوند که نوشتنم کار اشتباهی بود... نباید از اونا می نوشتم درواقع قصدم مشورت گرفتن نبود فقط میخواستم حس و حال خودمو بنویسم... و اون سوال اخر که حدس میزنید بالاخره کیو انتخاب میکنم صرفا یه سوال طنز بود نه اینکه بخوام بگین کیو انتخاب کنم.

البته از لطفتون و از دقتی که کردین و نظراتی که گذاشتین ممنونم... اما خیلی زود حس کردم حق مطلب ادا نشده بخصوص درباره اقای یک. از نظراتی که درباره ش خوندم که وسواسیه، مشکوکه، مرموزه وووو راستش خوشحال نشدم... اون پسر مودب و خوش برخورد و خوش فکری که من دیدم فقط تفاوتش این بود که دقت بیشتری داشت نسبت به دیده ها و شنیده هاش... من درست شبیه این ادم رو قبلا توی یکی از رزیدنتهامون دیده بودم... که حتی بهش هم گفتم منو یاد اون اقای دکتر می ندازی... و اون اقای دکتر یادمه که می گفت واسه این که به اینجا برسه چه کارهایی کرده بود (که جای گفتنش نیست) . فقط میخوام بگم نمشه کسی رو فقط به صرف اینکه نگاه متفاوتی از ما داره مشکوک بدونیم...  باید بگم امشب به اقای یک پیام دادم که از ادامه ی اشنایی منصرف شدم.. و اون زنگ زد و علتشو پرسید. و خیلی محترمانه باز نگاه مثبتشو نسبت به من گفت و گفت که از اشنایی مون خوشحاله و به تصمیمم احترام می ذاره.
راستش حس کردم باید بیام و از کسی که شما نمیشناسیدش، و نوشته های ناقص من بار منفی نسبت بهش ایجاد کرد، دفاع کنم. 
من ممکنه از چیزهای خیلی ساده ای خوشم بیاد تا جذب کسی بشم (مثلا خنده! میدونی که الی!) اما نهایتا واسه انتخابام خیلی دقت می کنم که به بیراهه نرم. مسلما تا تمام قلبمو یا اکثریت قلبم از مهر چیزی یا کسی پر نشه سمتش نمی رم... اگه یادتون باشه قبلا گفتم دل رو به عقل ترجیح میدم... اما دل رو راحت وارد بازی نمی کنم. 
امیدوارم از حرفام ناراحت نشین. خودم میدونم مقصر خودم بودم که نوشتم و بد نوشتم ووو 
سبز باشید.



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم...

نویسنده :آبانا
تاریخ:چهارشنبه 6 مرداد 1395-06:28 ب.ظ

 محض اطلاع بگم که اقای دو، با سماجتی مثال زدنی داره گوی سبقت رو از رقیب میبره... رقیب کلا به حاشیه رفته! به قول "مری" اقای دو و خانواده ش, تلاش و پشتکارشون بی نظیره و اگه چیزی رو هدف بگیرن قطعا بهش دست پیدا می کنن حتی اگه تو باشی! 

بس که اقای دو ظاهرش جدی هست، ابراز علاقه ش بامزه تره! 
...
بگذریم!
یه چی خنده دار! ما چند روز مرخصی بودیم و البته وقتی هم هستم هرروز دیر میرم سر کار! دیروز که رفته بودم از اتاق همکار دیدم جناب رییس تو حیاط پشتی داره راه میره و خم میشه رو زمین و بعد با یه حرکت شبیه پرتاب سنگ، اتاق منو نشونه میره!! یکم دقت کردیم با همکار، دیدیم جدی جدی داره رو زمین سنگ پیدا می کنه و پرت می کنه سمت پنجره ی من!!!  منو همکار از ایین صحنه مرده بودیم ازخنده!  اون فک میکرد هنوز نیومدم چون کرکره اتاقم پایین بود و من مستقیم رفته بودم اتاق همکارم! همکار هم سرشو از پنجره بیرون کرده بود میگفت خاتم دکتر زنگ زده گفته امروزم نمیام!! و اون باشدت بیشتری سنگ میزد!! دقیقا عین پسربچه های تخس!!
امروزم باز دیر رفتم این بار به بچه های پذیرش گفته بود ابانا نیومده؟ گفته بودن هنوز نه! گفته بود داشتم با پاره اجر می زدم به پنجره ش! حالا پاره اجر اغراقه ولی واقعا خنده داره که حوصله ش میشه هرروز اون همه راه بره یاط اون ور و سنگ بزنه و بیاد! از شانسشم هیچوقت تو اتاق نیستم!!
خواهرم میگفت خب صحا زود برو که سنگت نزنه!!! گفتم من حاضرم با توپ و تفنگ با اتاقم حمله کنه ولی صبحا دیر برم!!! ینی ما همچی ادم تنبلی هستیم!!!




داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

هوای تو

نویسنده :آبانا
تاریخ:سه شنبه 5 مرداد 1395-04:34 ب.ظ

صدا زدم دنیا رو

نفس کشیدم تو باد
"هوای تو" اینجا بود
منو نجاتم میداد...
...
سه روز رفتیم سمت ابشار مارگون... خووب بود هوا عااالی بود. حیف که بلد نیستم عکس بذارم. خودتون سرچش کنید! همه چیز خوب بود جز اقای شماره دو که قبل از موعد زنگ میزد و استادی که اولین بار معرفی کرده بود منو، هم اسمس میداد خانم دکتر! جواب بده بهش! حالا نمیگم تفریحاتمو کوفتم کرد اما ذهنمو داغووووون درگیر کرد... البته بچه بدی نیست.. میشه ازش خوشم بیاد... ولی می ترسم احساس بر منطق پیشی بگیرد...
... 
اهنگ سریال " پریا " خیلی قشنگه... دوستش می دارم بخصوص همین تکه ای که بالا نوشتم...




داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز!

نویسنده :آبانا
تاریخ:جمعه 1 مرداد 1395-09:36 ب.ظ

گفته بودم خوشم میاد وقتی کسی ازم خوشش میاد دقیقا بیان کنه چرا و به چه علت! یادتونه؟!

حالا فرض بگیرید دو ساعت و اندی بشینی رو به روی کسی برای اولین بار، و اون به تک تک جزییات رفتارت دقیق و تیزبینانه نگاه کنه و همه رو تحلیل کنه مثل یک روانشناس خبره! و البته خودش هم ابتدای صحبت و معرفیش بگه که بشدت روانشناسی رو دوس داره و دوبار با کسی صحبت کنه پته ی طرف رو میریزه رو اب!! حتی به این دقت کنه و براش سوال باشه که چرا من ساعت مچی م رو روی مچ راستم یستم و انگشتری شبیه حلقه در دست راستمه و کفشم بند نداره و گوشیم گلکسی اس هست و چرا با همون هزینه نرفتم ایفون بگیرم وووو 
و بنده نیز چنان حیرت کنم که بی اختیار، بخندم و نتونم جلوی خنده مو بگیرم اونم نه از تمسخر بلکه از سر تعجب و هیجان! که اصلا انتظار همچین مسیر صحبتی نداشتم...
و در همون حین، حس کنم تو دلش می گه چه دختر جلف و ولخندی!
و یک شاخه گل بده دستم و من حدود ربع ساعت هرنوع حرکتی که شما تصور کنید رو با اون گل بیچاره انجام بدم و بلاخره بذارمش کنارم ... و اون بگه تمام مدت داشتم به حرکت دستت و کاری که با گله می کردی دقت می کردم!
و نهایتا اخرش بت بگه که عاشق دستات شدم چون با دستات حرف می زنی!! و خنده هات از ته دل و دوست داشتنیه! و یکی از نعمت هایی که خدا بهت داده face ت هست که ارامش و انرژی مثبت داره ( اغا ما دیگه باورمون شده که خیلی موج مثبتیم!!!)  و تو همون لحظه یه حرکتی کنی که خودتو رو صندلی مرتب کنی و الته تلاش برای پنهان کردن خرذوقی ات!! و همان لحظه بت بگه:مثلا الان از شدت ذوقی که از حرفام داشتی جا به جا شدی رو صندلی! و انقدر این حرف دقیق و درست باشه که دیگه خنده هه رها بشه تو هوا!!
....
خلاصه که ما کلا دیروز حس کردیم رفتیم جلسه ی مشاوره ی روانشناسی از همونا که همیشه ارزوم بود برم و شخصیتمو واسم تحلیل کنه!! با این تفاوت که بجای که خداتومن پول بدم واسه روانشناسی، حالا نشسته بودم جلوی یه پی اچ دی برق قدرت، که عاشق روانشناسی بود و همون اول کار چنان با جدیت گربه رو دم حجله کشت و اعلام فرمود که بشدت شخصیت و اخلاق و فکر طرف مقابلم واسم مهمه و گفت تا چندسال پیش حس میکردم راحت عاشق بشم اما الان دیگه نه! که من گفتم من همین الان مردودم و تمام!
خدمت دوستان عرض کنم که مردود که نشدم هیچ! به نظرش رسیدم که شخصیت جذابی واسه تحلیل و روانشناسی ام!!
منم خوشحالم که نمره قبولی گرفتم!!
...
توصحبتای دیروز فقط یک بار، خنده رو لبم ماسید و  حجم اندوه رو قلبم اومد. وقتی ازم پرسید کسی رو قبلا دوست داشتی یا نه. گفتم اره... گفت کی و چی و چه طوری؟!!  گفتم جزییاتش مهم نیس. گقت برا من مهمه که چه جور شخصیتی بوده که دوستش داشتی...  منم فقط دو سه تا جمله گفتم... و حس کردم اگه ادامه بده ممکنه اشکم در بیاد و باتوجه به زیرکی و دقت زیادی که داشت حس میکردم دارم همه ی مکنونات قلبی مو می خونه...
(همیشه درست وقتی فکر میکنم دیگه برام مهم نیست روحم از یاداوریش فشرده میشه)
...
این چیزی که نوشتم سی و نفت درصد از اشتغالات ذهنی من از دیروزه! سی و هفت درصد دیگه ش مربوط به یه اقای دیگه س که با لحن  تامل برانگیزی گفت تا هروقت بخوای بت زمان میدم تا نظرت مثبت بشه...و بیست وشش درصد دیگه ی فکرم اینه که چه خاکی به سرم بریزم؟!!!!  به هرکدوم فک میکنم قیافه ی اون یکی میاد جلوم!! اقا داقووونم!
...
اقای اولی هم شهری نیس و چهار پنج ساعت شهرامون از هم دوره اما شخصیت خاص و عمیق و تاثیرگزاری داره و طوری نگاهت میکنه انگار داره می خونتت! حتی یبار بش گفتم جالبه اما هم زمان ترسناکه! اما اقای دومی یه همشهری هست با شخصیت معمولی شبیه خیلیای دیگه که فکر کردن و انتخاب کردنش چالش کمتری به همراه داره... اگه قرار باشه یکی از این دو نفر رو انتخاب کنم با توجه به شناختی ک از خودم دارم اقای اولی برام جذابتر خواهد بود... البته درست در همین لحظه اقای دومی با اون چشمای گیراش ، میاد تو ذهنم و اون لحن مهربون پشت تلفنش...
ما رسما فکرمون منفجر شده!!
محض خنده:وقتی اقای اولی داشت از شخصیتم تعزیف میکرد یاد رییس درانگاهمون افتادم که میگه: یه دختر خاص با شخصیت خاص! خوشم نمیاد!!!
...
دو روز مرخصی گرفتم بریم صفا سیتی! بی خیال کسانی که دل از انان بردم و روی از انان نهان کردم!!!
به نظر شما من کدومو انتخاب می کنم؟!!! به جواب صحیح متعاقبا جایزه تعلق می گیرد!

سبز باشید.





داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 




Admin Logo
themebox Logo



شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات