یکشنبه 24 دی 1396 05:07 ب.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
به شروع یک پایان خوش اومدی دوست عزیز!
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 07:24 ق.ظ
شنبه 28 اردیبهشت 1398 11:09 ب.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
اهمیت نمیدم که ناراحتید، اهمیت نمیدم کسی رو دوست دارید حتی اگه اون من باشم
اهمیت نمیدم کدوم رفتار من باعث میشه دستتونو بزنید روی میز
نه من هیچ اهمیتی بهتون نمیدم این نقشیه که جلوتون بازی میکنم
تا اینکه شب بشه و احساساتمو از زیر بالش درمیارم
و بهتون فکر میکنم
اینکه امروز از خیلی خوشگل شدید، چیکار باید بکنم که دیگه ناراحتتون نکنم؟
درسته من احساسات زیادی رو زیر بالشم قایم کردم
هیچ وقت با محبت بهتون نگاه نکردم، میتونم چشمامو کنترل کنم
ولی ضربان قلبم دست من نیستن، هستن؟
کاملا مطمئنم که با هر پیام و حرف دور خونه با خوشحالی راه میرفتم تا به حالت عادی برشون گردونم
بعضی وقتا احساسات از زیر بالش فرار میکنن و به سراغت میان
و برای اونموقع هیچ ایده جز فرار کردن ندارم
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
شنبه 28 اردیبهشت 1398 11:36 ب.ظ
جمعه 20 اردیبهشت 1398 01:35 ق.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
اون بیرون آدمهای زیادی هستن که خودشونو گم کردن و دور خودشون میچرخند
زمین به اندازه کافی گرد هست نباید اینقدر دور خودمون بچرخیم
من وقتی کنارشونم اذییت میشم و دلم میخواد کمکی بهشون بکنم
ولی وقتی بهشون نگاه میکنم، وقتی باهاشون حرف میزنم میفهمم منم یه تیکه از خودمو گم کرده ام
مثل شعری که شاعرشو فقط به یاد میارم
توهم گم شدی؟
-روح کوله پشتی غریبه
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
جمعه 20 اردیبهشت 1398 01:39 ق.ظ
جمعه 13 اردیبهشت 1398 05:41 ب.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
طول میکشه که واقعا بتونید علایقتونو رو نشون بدید
خانواده،دوستا،قانون و هرچیزی که باعث میشه که شما نتونید چیزی که میخوایید رو داشته باشید
ولی هیچ وقت نگاها قرار نیست اذیتتون کنه
برای راضی نگه داشتن کسی به آهنگی گوش ندادید
چون ست رو رعایت کنید لباسی رو نپوشید
علایق شما،صادقانه ترین احساساتتون هستن که هیچ وقت قرار نیست باعث ناراحتیتون بشن
و اینکه براشون جلوی بقیه وایمیسید احساس خوبی هم بهتون دست میده
هیچ کس نگاه خوبی به کسی که، لباسای قدیمی که به اصطلاح"وصله پینه اس"
یا زیر چشمشو سیاه میکنه، نداره
ولی من هیچ وقت از این نگاه ناراحت نشدم چون این تنها مدلیه که با تموم وجود دوستش دارم
اون لحظه ها ما خودمونیم
و اونموقع تنها وقتیه که میتونیم خودمونو تحمل کنیم
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 07:11 ب.ظ
جمعه 30 فروردین 1398 04:45 ب.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
ارسال شده در:
×movie× ،
[هر روز تصمیم میگرفتیم که کی زنده بمونه و کی بمیره…مردم جنگ رو مثل یه نبرد حماسی میدونستن. آزادی در مقابل ظلم، دموکراسی در مقابل نازیسم، ارتشی از میلیون ها سرباز زخمی روی زمین، ناوگانی از کشتیها که ته اقیانوس غرق میشدن، هواپیماهایی که اونقدر از آسمون بمب میانداختن که خورشید رو محو میکردن. ولی جنگ برای ما این نبود، جنگ برای ما فقط شش تا نابغه رمزگشایی در یک روستای کوچک در جنوب انگلیس بود]
بازی تقلید از فیلمای که وقتی میبینید میشینید و به خودتون فحش میدید که چرا این فیلمو زودتر ندیده بودید
دیالوگای جالبی داره و شخصیت آلن جذبتون میکنه
این فیلمو خودم چندماه پیش دیدم امروز نشستم دوباره دیدمش و دوباره و دوباره عر زدم:))))
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
جمعه 30 فروردین 1398 04:56 ب.ظ
سه شنبه 20 فروردین 1398 11:50 ق.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
لی لی عزیز، درسته خنده داره من هنوز کاری نداری ولی میخوام بازنشست شم
من زیاد منتظر موندم، منتظر اینکه برگردی و مثل قبل باهم تو خیابون راه بریم، زیر درخت ها بشینیم و کتابهای که هیچ ربطی بهم نداره رو بهم ربط بدیم، مثل خودمون!
هیچ ربطی بهم نداشتیم ولی بهم گره خوردیم، راست میگفتی ما عادی نبودیم.
هیچ وقت، هیچ کس یه احمقو تحمل نکرد. هیچ کس وقتی کاسه اشو لبریز کردن و شکستن اونا رو بهم نچسبوند
اون تو بودی که یه احمقو تحمل کردی، حق رفتن داشتی ولی نرفتی
میدونم اگه الان اون سردیها نبود میتونستم تو بغلم داشته باشمت
خاک های سرد لی لی من رو ول کنید من منتظرشم
دلم تنگ شده براش، بیشتر از هرچیزی که سردیتون اون رو بفهمه.
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
سه شنبه 20 فروردین 1398 11:55 ق.ظ
پنجشنبه 8 فروردین 1398 10:54 ب.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
و اینک سحر وقت انتقامه:)))
میدونی که باید بیایی ادامه مطلب دیگه؟
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
پنجشنبه 8 فروردین 1398 11:11 ب.ظ
یکشنبه 4 فروردین 1398 12:06 ق.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
بهم نگاه کن، چی میبینی؟
سیاهی روی صورتم؟ باید باورت بشه که اینا سیاه نیستن، رنگهای خیلی زیادی باهم قاطی شدن و این تیرگی رو درست کردن.
خون دستم؟ تاوان کارهای که کردم، چیزای که نوشتم
قلب که کویره؟ اونجا قرار بود شهر بشه
چشمام رنگی نداره، بویی رو حس نمیکنم، گوشم نمیشنوه
متنها دارن واقعی میشن این جالبه نه؟
چون یه متن یه فکره، اون فکر بزرگ میشه و بهش عمل میکنی و این دلیل این داستانه
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
یکشنبه 4 فروردین 1398 12:11 ق.ظ
جمعه 2 فروردین 1398 03:19 ب.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
ارسال شده در:
×Music× ،
×lyric× ،
من توی بالاترین نقطه بودم اما حس میکردم انگار توی زیر زمینم
مثل اینه که نفر اول باشی و بعد ببینی به راحتی جایگزین شدی
قسم میخورم غیر قابل تحمله
که بدونی یه نفر عزیزت رو ازت گرفته
حالا که دیگه دور و برم نیستی عزیزم نمیتونم فکر کنم
داشتم در مورد تو فکر میکردم، در مورد خودم
در مورد ما، ما قراره چی بشیم؟
چشمام رو باز کردم و دیدم این همش یه رویا بود
پس من به گذشته سفر میکنم به همون جاده
آیا تو برمیگردی؟ هیچکس نمیدونه
و من میفهمم این فقط یه رویا بوده
قسم میخورم وقتی میخوام خودم رو خلاص کنم به هر طرف میچرخم صورتت رو میبینم
دارم سعی میکنم این راهنمایی رو تموم کنم اما میتونم بذارم بسوزه
و من فقط ارزو میکنم ای کاش میدونستی
تو تنها کسی هستی که با همه ی وجودم میخوام و سخته که اونو داشته باشم
مطمئنم تعجب نمیکنی اگر گم بشم. پس من کی یاد میگیرم؟
ایا تمام عشقم رو بهت ندادم؟
فکر کنم الان دارم بازپرداخت میکنم
هی، خیلی ساده بود که عاشقت باشم
اما صبر کن فکر کنم این عشق کافی نبوده
هر دفعه از این طریق به این نتیجه میرسم که من تنهام
و حالا ارزو میکنم که ای کاش گوشی رو برمیداشتی
اما تو تصمیمت رو گرفتی که
میخوای منو ترک کنی
چون من اشتباه میکردم
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
جمعه 30 فروردین 1398 04:56 ب.ظ
سه شنبه 28 اسفند 1397 12:12 ب.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
هی! عید همتون مبارک!
خب امسال سال مزخرفی بود ولی در کنارش خیلی اتفاقای خفنی افتاد که یه قسمتش تو این وب بود
برای همین از همتون ممنونم
امسالم جز اون اتفاقا باشید
امیدوارم اینقدر ایدلاتون فعالیت کنن که از فن گرلی بمیرید
و سال مزخرفی نداشته باشید و کاراهای هیجان انگیز انجام بدید
و یه پیشنهاد تو سال جدید یه بار تا صبح بیدار بمونید و اسمونو نگاه کنید و کاری که دوست دارید بکنید
قول میدم عاشقش بشید|مخصوصا اگه زیر بارون باشید|
- اراتمند شما
زد
پ.ن: من تو این جور متنا زاییدم! شما به بزرگی خودتون ببخشید
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
پنجشنبه 1 فروردین 1398 12:03 ق.ظ
پنجشنبه 23 اسفند 1397 10:12 ق.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
هرچند وقت یک بار بد نیست به خودتون سنتونو یاداوری کنید
وقتی احساس مردن دارید و به نظرتون این دنیا تموم شده اس به خودتون یاداوری کنید که پونزده سالتونه و هنوز نصف راه رو هم نرفتید
وقتی فکر کردید اولین حس دوست داشتنتون عشقه یاداوری کنید که پونزده سالتونه و خیلی چیزا رو نمیفهمید
یاداوری کنید که هنوز خودتونو پیدا نکردید
یاداوری کنید از شب تا صبح بیدار نموندید که ستاره ها رو نگاه کنید
یاداوری کنید یاداوری کنید یاداوری کنید
بعضی وقتا بهتره به سنمون نگاه کنیم نه؟
که یادمون باشه خیلی چیزای بدتری هست که هنوز سراغمون نیومده
خیلی چیزای بهتری هست که هنوز سراغشون نرفتیم
هنوز زوده برای تصمیم گرفتن اینکه زندگیمونو میتونیم تموم کنیم یا نه
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
پنجشنبه 23 اسفند 1397 05:45 ب.ظ
دوشنبه 20 اسفند 1397 07:32 ب.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
منظورم با کس خاصی نیست خب؟ فقط یه سری حرفه که اگه نگم احتمالا خل میشم
هیچ وقت درک نکردم چجوری یه ادم زیر پونزده ساله عاشق میشه اصلا زیر پونزده ساله ها هیچی
هفده هیجده شونزده نمیدونم هیچ کدومشو درک نمیکنم
کور احمق هرچی میخواید بگید من فقط میمونم چجوری همه یه مدت میخواستن با پسرا باشن الان با دخترا
چجوری اینقدر راحت میگید دوستت دارم؟ منظورم دوست داشتن گفتنای عادی نیست دوست داشتانی که منظورشون اینکه ماااا تا اخرررر عمرررر باهمیم و چی با یه چک کردن ساده همچی تموم میشه
اسمشون از روی بیویی هم برداشته میشه پستاشون پاک میشه اسم و پروفایلاشون دیگه ست نیست
یه ذره فکر کنید فقط فکر کنید که دارید چه چیزی رو به بازی میگیرید
دوست داشتن چیزی نیست که به بازی گرفته بشه و یه وسیله بشه برای جلب توجه خب؟
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
دوشنبه 20 اسفند 1397 07:37 ب.ظ
شنبه 18 اسفند 1397 08:51 ب.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
میدونم اگه صبر نکنم همچی خراب میشه
میدونم اگه این احساساتو رو نکشم دفعه بعدی اونان که ماشه رو به سمت من میگیرن
میدونم دست و پا زدن تو تاریکی منو نجات نمیده بیشتر خودمو به سمت پایین میکشم
میدونم اینا تموم میشه و با جدیت ادامه میدم
اره میدونم قراره با این طنابی که درستش میکنم خودمو دار بزنم
من همه ای اینا رو میدونم و ارزو میکنم کاش اینقدر همچیزو اینقدر سخت نکنم
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
شنبه 11 اسفند 1397 03:07 ب.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
لحظه ها سردن، اینقدر که دلت میخواد با کنترل اونو بزنی جلو
با موس انتخابشون کنی و گزینه ای دیلیت رو بزنی
ولی اونا می ایستن و یخ زدنتو نگاه میکنن چون انگار همه اذیت شدن دیگرانو دوست دارن
همون لحظه ها که صداها خالی میشن و به خنده تبدیل میشدن
قهقه های طولانی
هواپیما زخمی میشه و مسافرا بیرون نمیان تا با خیال راحت سقوط کنی
دور خودت بچرخ این پیچیدگی بهتره همچی خراب شده
همون موقع که به تموم شدن یه زندگی رو بین بمب ها ببینن و بخندن و میپرسی چجوری؟
"آدمی به دیوار آویخته شده کودکی به آرومی روی زمین کشیده میشه
ما به اشتباه چه کسانی هستیم؟
اینکی میبینی این من نیستم این خانواده من نیست
در سرت در حال گریه هستن"
صدای گلوله رو میشنوی صدای ریتمو میشنوی صدای خنده رو میشنوی همه ی صداها رو میشنوی
"مثل تالار آینه به هر سمتی برم پوچه"
از تحقیر شدن متنفری ولی از تعریف بیشتر از متنفری
اون بیرون با اسم عدالت جنگه و این بالا با اسم احمقیت جنگه
دقایق یخ زده مزخرفن
چون تو دستشو برای کمک دور میکنی
و اینکارو برای این میکنی که احمق تر به نظر برسی
توی بدترین موقعیت گیر افتادی ولی این تنها فکرته
اینو زمانی که زمان یخ زده نبود میفهمی
که تو چرخیدی و چرخیدی
زمین به اندازه کافی میچرخه این چرخیدن ما همچی رو پیچیده تر میکنه
و پیچیدگی احمقیت توئه
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
یکشنبه 12 اسفند 1397 06:56 ب.ظ
شنبه 11 اسفند 1397 03:03 ب.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
فقط برای گوشهای تو من صدای دارم
فقط برای آغوش تو من به بغل نیاز دارم
فقط برای دستهای تو من نوازشو دوست دارم
فقط برای پاهای تو من مایلها قدم میزنم
فقط برای چشمهای تو من قلبمو نشون میدم
فقط برای وجود تو من ارزشی دارم
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
شنبه 11 اسفند 1397 03:04 ب.ظ
دوشنبه 6 اسفند 1397 03:00 ب.ظ
نویسنده :
ᴢᴇᴅᴅ
ما توی همین ثانیه خلاصه شدیم
یه گوشه تو بغل هم
دوستم داشتی و گفتی اگه فردای وجود نداشت همیشه همین شکلی میموندیم
من قسم میخورم فردا وجود نداره همینجوری دوستم داشته باش
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
دوشنبه 6 اسفند 1397 03:03 ب.ظ
تعداد کل صفحات : 3
1
2
3