This is the start of the ending

هی؟!

یکشنبه 24 دی 1396 05:07 ب.ظ

نویسنده : ᴢᴇᴅᴅ

 به شروع یک پایان خوش اومدی دوست عزیز!




دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 07:24 ق.ظ

باید میگفتم نه

چهارشنبه 1 اسفند 1397 11:01 ب.ظ

نویسنده : ᴢᴇᴅᴅ
باید میگفتم نه باید میگفتم نه
باید پنبه تو گوشم میزاشتم 
باید فکر میکردم باید یه فکر درست میکردم  باید فکرای اشتباهو مینداختم دور
باید از حرفهای رمزیمون استفاده میکردم که بفهمم هستی
باید تو رو از پشت ذهنم درمیوردم
باید برمیگشتم به خونه
باید میگفتم نه به اینکه بزرگ شن
باید بگم نه ولی من ضعیف تر از اون چیزیم که فکر میکنی پس گفتم آره
گفتم تمومم کنید گفتم از خونه دورم کنید 
گفتم جاده ارزش فراموش کردن خونه رو داره باید میگفتم نه
من تو جاده ام و باید میگفتم نه و برای گفتن نه زمان دور به نظر میرسه



دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: چهارشنبه 1 اسفند 1397 11:15 ب.ظ

من یه هواپیمایی کوچیکم.

چهارشنبه 1 اسفند 1397 10:48 ب.ظ

نویسنده : ᴢᴇᴅᴅ
من یه هواپیمای کوچیکم با مقصدهای بزرگ که روی پشت بومی که قراره خراب شه زندگی میکنم.
صداها رو از روی شیشه رد میکنم تا خونمو ببینن
روی دیوار میخزم تا زخم ایجاد کنم
جالبه این مسافرای احمقو جابه جا میکنم؟ درواقع من احمقم و اونا زرنگن
همه جا میرم از تو مرداب سیاهی رد میشم و بدون امید برمیگردم
از کوه سخت بالا میرم و عشقمو جا میزارم
من همه کار برای مسافرام میکنم هر کاری جز پریدن
پریدن نه! من یه هواپیمای ترسو ام که فقط فکر پرواز رو داره و توی فروردگاه کوچیکش میچرخه
پریدن سخته، شاید اولش فقط سخت به نظر بیاد از دور اسونه 
بعد پریدن همه فراموش میکنن و فقط بالهای محشرتو یادشون میمونه 
ولی تو بعدش وقتی بدنه ات زیر خاکه توسط مسافرا قضاوت میشی و صداها هنوز میخونن



دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: چهارشنبه 1 اسفند 1397 11:10 ب.ظ

کلمات دارن نزدیک تر میشن، کجایی؟

چهارشنبه 1 اسفند 1397 12:05 ق.ظ

نویسنده : ᴢᴇᴅᴅ
من نویسنده نیستم، هیچ وقت نبودم فقط با تفنگ پلاستیکی ور میرم ولی همینجا توسط کلمات محاصره شدم
طوری رفتار میکنم انگار همچی خراب شده ولی اینجا از اولشم پر از تهی بود
فریاد های بی صدا، هوای بدون اکسیژن، آزادی تو قفس
به اینجور چیزا عادت داشتم ولی فرامواششون کردم طوری که انگار هیچ وقت وجود نداشتن
فکر میکنی هیچی نیست درستش همینه
این احمقانه تره که با دیوار پلاستیکی خودتو زخمی کنی نه؟
از تاریخ مصرفا متنفرم، از جمله های که تا عمق رگهام فرو میرن و از تاریخشون میگذره متنفرم
من کلمات تاریخ مصرف گذشته رو قورت دادم اونا مسموم بودن
کلمات دارن نزدیک تر میشن، کجایی؟
میخوام یه متن بنویسم ولی هیچ وقت متن ننوشتم فقط باید صبر کنم تا مثل بقیه اشون از تاریخ مصرفشون بگذره



دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: چهارشنبه 1 اسفند 1397 12:11 ق.ظ

پرده ی اول

سه شنبه 30 بهمن 1397 11:46 ب.ظ

نویسنده : ᴢᴇᴅᴅ
این تئاتره انفجاره ولی ما تازه سکانس اولیم
صداهای بیرونو خفه کن نمایشنامه رو تموم کردیم
تو شناسنامه ات نیستی تو دیالوگاتی
اما نه بیشتر از زمان نمایشنامه ات دل نبند
تا وقتش نشده نبوس
این دلقک زیادی غمگینه ولی سردیشو به زندگیت راه نده چون این فقط یه نمایشه



دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: سه شنبه 30 بهمن 1397 11:54 ب.ظ



تعداد کل صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات