به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید
به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را
چون نهری گوارا نوشید
به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باور نداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
ادامه مطلب
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران....
گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور و عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی...
"حمید مصدق"
بهت قول نمیدم كه میخندونمت...ولی می تونم باهات گریه كنم!
اگه یه روز خواستی در بری...حتماً خبرم كن، قول نمیدم كه ازت بخوام وایسی؛اما می تونم باهات بیام!
اما اگه یه روز سراغم رو گرفتی...و خبری نشد...سریع به دیدنم بیا...احتمالاً بهت احتیاج دارم!
از تو ای شادترین
تازه ترین نغمه ی عشق
تو که سرسبزترین عاطفه را نزد تو پیدا کردم
و تو که سنگ صبوری بودم
در تمامی لحظاتی که خدا شاهد غم و اندوهم بود
به تو می اندیشم
به تو میبالم و از تو میگیرم هر چه انگیزه درونم دارم!
نگران نباش
حواسم هست...
دور نیستم از خیال تو
حواسم هست به هوای نبودنت و بوی دلتنگی
به نامه های در آب انداخته و آبهای از سر گذشته
به لبخند های بی جان و چشم های بی صاحب
حواسم هست!
به خوابهای نابهنگام و بیداری های مبهوت
به بودهای نابود و دلهای کبود
شاید کمتر بگویم و بیشتر بنویسم
اما هنوز هم مثل قدیم
با بغض تو گریه می کنم و با لبان تو لبخند می زنم
هنوز هم نفسم به نفس رویاهای سر به هوا بند است
من اگر روزی خوابهایم کمرنگ شوند میدانم که پیر شده ام
اما اگر روزی فراموششان کرده بودم
بدان که مرده ام...برای ما این قدر سخت است!
تنها تجربه بشری است
که واقعا ماندگار و حقیقی است..
عشق نیروی مخالف ترس است
اساس هر رابطه است
قلب خلاقیت است
و قدرت قدرت هاست..
ادامه مطلب
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد
لمس کن نوشته هایی را
که لمس نشدنیست و عریان
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار
لمس کن لحظه هایم را!
تویی که می دانی من چگونه
عاشقـت هستم...
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن!
همیشه عاشقت میمانم
دوستت دارم ای بهترین بهانه ام...!
احساس می کنم دیگر دارم عادت می کنم که تورا دوست داشته باشم
ببخش اما، دست خودم نیست؛ تقصیر توست که انقدر نیامدی تا، آن شوق و اشتیاق همیشگیم را از دست دادم.
دارم عادت می کنم به این جای خالی!
خیالت راحت.
کلافم را سرانداختم، دارم برای هردویمان رویاهای قشنگ می بافم. کل زمستان را سرگرمم.
دوستت دارم اما، ببخش! عادت و عشق کلی با هم تفاوت دارند و من، قول می دهم دوستت داشته باشم
من عادت کردم منتظرت باشم. اینکه تو کنارم باشی، همه چیز را بهم میزند پس، از تو می خواهم که زودتر بروی.
من عادت کردم که دوستت داشته باشم و تو، فرسنگها از من دورباشی!
من دست از عادتم برنمی دارم و تو هم قول بده، زودتر از اینجا بروی تا، دوباره همه چیز بشود مثل سابق.
تو دور باشی و من، طبق عادت قدیمیم، دوستت داشته باشم البته شاید!!
چه زیباست بخاطر تو زیستن
وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛
وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛
و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ای كاش می دانستی بدون تو،
مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،
زندگی چه تلخ وناشكیباست. ای كاش می دانستی مرز خواستن كجاست،
وای كاش میدیدی قلبی راكه فقط
برای تو می تپد
دوست دارم تا اخرین باقیمانده ی جانم تو را عاشق كنم
زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده
زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده
زندگی من در همین از تو نوشتن ها وسعت یافته
نفس كشیدن من تنها با یاد اوری زنده بودن تو امكان پذیر است
همین كه گاه نگاه چشمان پر از عشق یا سردی تو را میبینم برایم كافی است و قانع
كننده است كه زندگی زیباست
اگر روزی از دیار من سفر كنی با چشمانی نابینا شده از گریستن در نبودت جای
قدم هایت را بر روی سنگفرش خیابان گل باران میكنم....