من
بی تو
در غریب ترین شهر عالمم!
بی من
تو در کجای جهانی...
که نیستی؟!
واسه لحظه های بیاد موندنی که کنار هم بودیم!
واسه اتفاقای جالبی که سرکلاسمون رخ داد
شیطونی هامون سر کلاس، سرصف ، آزمایشگاه ،It و...
معرفی شدن کلاسمون بعنوان کلاس نمونه
اتحاد و یکپارچگی مون موقع امتحانات
زنگای ریاضی ماجرای لگاریتم و دترمینان و ...
زبان فارسی و ادبیات، کلاس جک و خنده و بخصوص بحث های 30 یاسی و اجتماعی...!
اصطلاحات کردی و کاربردی دبیران موقع تدریس؟!...
روزای سه شنبه و خوابیدن بچه ها و تظاهر به یادگیری!
نمره های خوشگل و دیدنی هندسه مون...! و بعد از امتحانای هندسه، تازه می فهمیدیم که چه مغز های متفکری داریم؟!
بازگویی خاطرات دبیر شیمی از سفر به بندر عباس گرفته تا... و مثال های کــاملا کاربردی از حیوانات و موتور و طرز تهیه املت و...
شب های سخت و طاقت فرسای امتحان که با چایی و نسکافه شب و به روز رسوندیم!
ادامه مطلب
با نهایت تاثر و تاسف پایان سه ماه عشق و حال و خواب لذت بخش صبح و آغاز نه ماه زجر و بدبختی و امتحان و....
بر شما دانش آموزان و دانش جویان عزیز تسلیت!!
بهشت ،
توصیف کوچکی از لبخند توست
وقتی... نگذاری دلم برایت تنگ شود
بیا با هم گشتی بزنیم در همین ... در همین نیمه
شب ساعت
تو آن طرف ایام ،من این طرف تاریخ..
قد یک عمر قاجار ، تحریم میکنی با هر
نیامدنت دل مرا
حالا بیا معاهده کنیم. قراردادی برای بیقراری من ببندیم
اگر قرار
نیست دوستت داشتم های تو باشم... نخند!
در من جهنمی برپاست
می خندم...
می خندی...
من دلم می لرزد... تو را نمی دانم! از دلت خبر ندارم
راستش این روز ها از دل خودم هم بی خبرم
شاید هر دو عادت کرده ایم به خنده های بی دلیل از سر عادت
عادت یا دلبستگی؟
هزار سال هم که بگذرد، تفاوت این دو را نه تو می فهمی و نه من.
ما این روز ها شبیه صورتک هایی شده ایم که گریه و خنده مان دست خودمان نیست. خنده من در چشم های تو پنهان شده و خنده تو... تو را نمی دانم!!
عادت کرده ام که به خودم دروغ بگویم و به خنده های گاه و بی گاه تو دل ببندم. عادت کرده ام که به همین دلخوشی های کوچک عادت کنم و نگرانی های لحظه های پس از این را درک نکنم.
تو باز می خندی... این بار نمی خندم. نفس عمیق می کشم و صبر می کنم تا تو به این دلخوشی های ساده عادت کنی. این بار من لبخند می زنم. تو را نمی دانم. فقط می دانم هیچ وقت از دلت خبر نخواهم داشت...
آری هوای تو بدجور مرا هوایی می کند
هوایی هوای نفسهایت
و هوایی دستهای مهربانت ...
و آن لبخند عمیق به ژرفای آسمان دلت ...
و هوایی دلی که دل من،
حتی در این فاصله،
برایش می تپد
و من میدانم،
دلم
هوای دلت را دارد....
مشکل از مانیست . مشکل از افسانه هاییست که از کودکی برایمان تعریف می کردند . از همان موقع هم درگوشمان می خواندند : یکی بود . یکی نبود .
انگار می خواستند از همان کودکی بفهمیم معنی بودن ها و نبودن ها ... آن که بود خدا را داشت و آن که بند وخدا پشت و پناهش. و طفلک کلاغ بیچاره ای که تا آخر پای قصه می ماند و باز هم به خانه ی اخری نمی رسید .
می بینی! افسانه ها از همان ابتدا نامرد بودند، پس چرا ما دنبال ساختن افسانه ها بودیم؟!
مشکل از ما نیست وگرنه من از هفت خوان رستم هم گذشتم . بی هوا به دل آتش زدم . به امید مثل های قدیم که می گفتند : آخر شاهنامه خوش است .
آن روزها انگار ضرب المثل ها هم دروغ می گفتند . ما که به این بودن ها و نبودن ها عادت کردیم . آن زیرگنبدی که ابتدای داستان می دانستیم کبود است.
از دبیر هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد
از دبیر تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان
از دبیر زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love استازدبیر ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است
از دبیر ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست...
ازدبیر فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربایی هست که قلب را به سوی خود می کشداز دبیر انشاء پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد
ازدبیر قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارداز دبیر ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود
از دبیر زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارداز دبیر زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد میشود
از دبیر شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر میگذارد و آنرا تنها میگذارد