من

 

بی تو

 

در غریب ترین شهر عالمم!


بی من

 

تو در کجای جهانی...

 

که نیستی؟!





تاریخ : جمعه 1 آذر 1392 | 06:23 ب.ظ | نویسنده : zahra | نظرات
سالهای بعد یعنی کی؟ یعنی کدام 5شنبه ی بهار که تو باز به یاد من بیفتی و در ساعت 2 تصویر یک لیوان آب خنک تو را پرتاب کند به یک 5 شنبه ی اردیبهشت ماه که منتظر بودی کسی را ببینی ، کسی که قرار بود خاطره ات باشد! که هر وقت ساعت2 به یاد من بیفتی در سالهای بعد که نمیدانم چقدر دلم برایت تنگ شده است من که تمام 5 شنبه ها را به ساعت2 بدهکارم؛ 5شنبه هایی که قرار است در آینده که نمیدانم یعنی کدام آینده ی محتوم،خاطره ات شود. مثل دیروزهایی که امروز خاطره اند. مثل امروز که همان سالهای بعد روزهایی ست که رفت و من نمیدانم که امشب چرا اینقدر دلواپس سالهای بعدم که مبادا از یاد تو بروم و هیچ طلسمی در ساعت 2شکسته نشود! فراموش شدن تلخ ترین کابوس زندگی من است. سالهای بعد میدانم همین که عقربه های ساعت روی عدد 2 آرام گرفتند تو از خودت می پرسی : آیا من هنوز منتظر کسی هستم؟! و من مثل همیشه رو به آینه می گویم : سلام!



تاریخ : چهارشنبه 8 آبان 1392 | 02:43 ب.ظ | نویسنده : zahra | نظرات
 دلتنگم..!
واسه لحظه های بیاد موندنی که کنار هم بودیم!
واسه اتفاقای جالبی که سرکلاسمون رخ داد
شیطونی هامون سر کلاس، سرصف ، آزمایشگاه  ،It و...

معرفی شدن کلاسمون بعنوان کلاس نمونه  
اتحاد و یکپارچگی مون موقع امتحانات
زنگای ریاضی ماجرای لگاریتم و دترمینان و ...
زبان فارسی و ادبیات، کلاس جک و خنده و بخصوص بحث های 30 یاسی و اجتماعی...!
اصطلاحات کردی و کاربردی دبیران موقع تدریس؟!...
روزای سه شنبه و خوابیدن بچه ها و تظاهر به یادگیری!
نمره های خوشگل و دیدنی هندسه مون...! و بعد از امتحانای هندسه، تازه می فهمیدیم که چه مغز های متفکری داریم؟!
بازگویی خاطرات دبیر شیمی از سفر به بندر عباس گرفته تا... و مثال های کــاملا کاربردی از حیوانات و موتور و طرز تهیه املت و...
شب های سخت و طاقت فرسای امتحان که با چایی و نسکافه شب و به روز رسوندیم!





ادامه مطلب
تاریخ : دوشنبه 15 مهر 1392 | 01:24 ب.ظ | نویسنده : zahra | نظرات
 انالله و انا الیه المدرسه و الدانشکاه...!
بازگشت همه بسوی مدرسه و دانشگاه است...!
با نهایت تاثر و تاسف پایان سه ماه عشق و حال و خواب لذت بخش صبح  و آغاز نه ماه زجر و بدبختی و امتحان و....

بر شما دانش آموزان و دانش جویان عزیز تسلیت!!








تاریخ : شنبه 30 شهریور 1392 | 09:21 ق.ظ | نویسنده : zahra | نظرات

بهشت ،

توصیف کوچکی از لبخند توست وقتی... نگذاری دلم برایت تنگ شود

بیا با هم گشتی بزنیم در همین ... در همین نیمه شب ساعت

تو آن طرف ایام ،من این طرف تاریخ..

قد یک عمر قاجار ، تحریم میکنی با هر نیامدنت دل مرا

حالا بیا معاهده کنیم. قراردادی برای بیقراری من ببندیم

اگر قرار نیست دوستت داشتم های تو باشم... نخند!

در من جهنمی برپاست

حالا میدانم بهشت کجاست.....

عکس عاشقانه123.jpg


تاریخ : جمعه 15 شهریور 1392 | 04:04 ب.ظ | نویسنده : zahra | نظرات

colorful_leaves-wide.jpg

می خندم...

می خندی...

من دلم می لرزد... تو را نمی دانم! از دلت خبر ندارم

راستش این روز ها از دل خودم هم بی خبرم

می خندی... می خندم...

شاید هر دو عادت کرده ایم به خنده های بی دلیل از سر عادت

عادت یا دلبستگی؟

هزار سال هم که بگذرد، تفاوت این دو را نه تو می فهمی و نه من.

ما این روز ها شبیه صورتک هایی شده ایم که گریه و خنده مان دست خودمان نیست. خنده من در چشم های تو پنهان شده و خنده تو... تو را نمی دانم!!

عادت کرده ام که به خودم دروغ بگویم و به خنده های گاه و بی گاه تو دل ببندم. عادت کرده ام که به همین دلخوشی های کوچک عادت کنم و نگرانی های لحظه های پس از این را درک نکنم.

تو باز می خندی... این بار نمی خندم. نفس عمیق می کشم و صبر می کنم تا تو به این دلخوشی های ساده عادت کنی. این بار من لبخند می زنم. تو را نمی دانم. فقط می دانم هیچ وقت از دلت خبر نخواهم داشت...




تاریخ : چهارشنبه 9 مرداد 1392 | 06:00 ب.ظ | نویسنده : zahra | نظرات
هوایی شده ام !

آری هوای تو بدجور مرا هوایی می کند

هوایی هوای نفسهایت

و هوایی دستهای مهربانت ...

و آن لبخند عمیق به ژرفای آسمان دلت ...

و هوایی دلی که دل من،

حتی در این فاصله،

برایش می تپد

و من میدانم،

دلم

هوای دلت را دارد....

برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید


تاریخ : یکشنبه 30 تیر 1392 | 06:48 ب.ظ | نویسنده : zahra | نظرات

مشکل از مانیست . مشکل از افسانه هاییست که از کودکی برایمان تعریف می کردند . از همان موقع هم درگوشمان می خواندند : یکی بود . یکی نبود .

انگار می خواستند از همان کودکی بفهمیم معنی بودن ها و نبودن ها ... آن که بود خدا را داشت و آن که بند وخدا پشت و پناهش. و طفلک کلاغ بیچاره ای که تا آخر پای قصه می ماند و باز هم به خانه ی اخری نمی رسید .

می بینی!   افسانه ها از همان ابتدا نامرد بودند، پس چرا ما دنبال ساختن افسانه ها بودیم؟!

مشکل از ما نیست وگرنه من از هفت خوان رستم هم گذشتم . بی هوا به دل آتش زدم . به امید مثل های قدیم که می گفتند : آخر شاهنامه خوش است .

آن روزها انگار ضرب المثل ها هم دروغ می گفتند . ما که به این بودن ها و نبودن ها عادت کردیم . آن زیرگنبدی که ابتدای داستان می دانستیم کبود است.



تاریخ : پنجشنبه 20 تیر 1392 | 09:50 ب.ظ | نویسنده : zahra | نظرات
ازدبیر دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است

از دبیر هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد

از دبیر تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان

از دبیر زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است

ازدبیر ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است

از دبیر علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن میسوزد

از دبیر ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست...

ازدبیر فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربایی هست که قلب را به سوی خود می کشد

از دبیر انشاء پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد

ازدبیر قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد

از دبیر ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود

از دبیر زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد

از دبیر زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد میشود

از دبیر شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر میگذارد و آنرا تنها میگذارد





تاریخ : چهارشنبه 29 خرداد 1392 | 10:40 ب.ظ | نویسنده : zahra | نظرات
.: Weblog Themes By VatanSkin :.

تعداد کل صفحات : 3 :: 1 2 3

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات