دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم.. با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریهکرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانههای اشک کاشت.
پروانه به گرد شمع حق پر زد و سوخت/ امشب شب یاد عشقیاء و شهداست
امشب شب اربعین مصباح هداست/ دل یاد حسین بن علی شیر خداست
پروانه به گرد شمع حق پر زد و سوخت/ امشب شب یاد عشقیاء و شهداست
———————–
نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز
دانشآموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
———————–
کاش بودیم آن زمان کاری کنیم
از تو و طفلان تو یاری کنیم
کاش ما هم کربلایی می شدیم
در رکاب تو فدایی می شدیم
———————–
عالم همه قطره و دریاست حسین ، خوبان همه بنده و مولاست حسین ، ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش ، از بس که کَرَم دارد و آقاست حسین
———————–
السلام علیک یا ابا عبدالله …
پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهی کشیدوگفت:که ماه محرم است.گفتم: که چیست محرم؟باناله گفت:ماه عزای اشرف اولادآدم است
———————–
السلام علیکم یااباصالح المهدى (عج)السلام علیک یاامین الله فى ارض وحجته على عباده(یاصاحب الزمان آجرک الله)اربعین حسینی بر شما وعاشقان حسین تسلیت عرض مینمایم)
———————–
نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است . پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار . ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم . نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است . رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است . اسـم رمز حمله ام یاس علــی ، افسر مافوقم عباس علی (ع)
———————–
محرم ماه غم نیست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسین است
———————–
اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد
دل را حرم و بارگه خون خدا کرد
حسین میا به کوفه ، کوفه وفا ندارد …
———————–
ای به دل بسته ، قدری آهسته
کن مدارا با ، زینب خسته …
یا حسین مظلوم …
———————–
یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن
تموم حاجتا رو همه از می گیرن
بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه
شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه
شبای جمعه زهرا زائر این زمینه
سینه زن حسینه ، یل ام البنینه …
———————–
السلام ای وادی کرببلا
السلام ای سرزمین پر بلا
السلام ای جلوه گاه ذوالمنن
السلام ای کشته های بی کفن
———————–
آبروی حسین به کهکشان می ارزد ، یک موی حسین بر دو جهان می ارزد ، گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست ، گفتا که حسین بیش از آن می ارزد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد
کــوتــاه تــریــن قــصــه ی دنــیــا.....:
رفـــتــــــــ....
!
بجای تمام ِ حرفــهایی که
نگــفته رفتــی
حــالا
مـُــدام در ســرم
حَـــرف میـــزنی
با خود عهد بستم بار دیگر که تو را دیدم بگویم
از تو دلگیرم ولی باز تو را دیدم و گفتم بی تو میمیرم
چقدر دور تر از احساسم ایستاده ای!
از این فاصله
تو ،
حتی صدایم را نمی شنوی
چه برسد به دلتنگی!
خودت را تصور کن بـــــی او ...
بـی تــــــــو ...
شب یلدا یا شب چله در فرهنگ عامیانه ی مردم، شب دوستی است. شب بار عام و کارهای خیریه است. مردم ایران که اکثراً کشاورز یا دام دار بوده اند، آموخته اند تا سرمای زمستان را بهانه ای برای دورهم جمع شدن و جشن به پایان رساندن یک سال زراعی بدانند. لیکن در فرهنگ ادبی و رسمی کشورمان، یلدا اغلب چهره ی تاریک و خشن شبی طولانی است. شبی که عشاق به انتظار به سرآمدن آن هستند. طولانی و تاریک بودن یلدا استعاره ایست برای فراق جان کاه معشوق، تنهایی و انتظار وصال و گاه گیسوی سیاه و بلند یار. حال چندبیتی در این مضمون می خوانیم:
حافظ:
صحبت حکام، ظلمت شب یلدا است
نور ز خورشید خواه بو که برآید
سعدی:
هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخری بود آخر شبان یلدا را
اوحدی:
شب هجرانت ای دلبر، شب یلدا است پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
خاقانی:
تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف
تو شمع فروزنده و گیتی شب یلدا
عنصری:
چون حلقه ربایند به نیزه، تو به نیزه
خال از رخ زنگی بربایی شب یلدا
منوچهری:
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود چشمش روز روشن را شب یلدا کند
مسعود سعد:
کرده خورشید صبح ملک تو
روز همه دشمنان شب یلدا
ناصرخسرو:
او بر دوشنبه و تو بر آدینه
تو لیل قدر داری و او یلدا
هم چنین ارتباط عیسی مسیح با این شب در اشعار امیر معزی و سنائی غزنوی مشهود است.
امیر معزی:
ایزد دادار، مهر و کین تو گویی
از شب قدر آفرید و از شب یلدا
زان که به مهرت بود تقرب مومن
زان که به کینت بود تفاخر ترسا
سنائی غزنوی:
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا
سیف افرنگی:
سخنم بلندنام از سخن تو گشت و شاید
که درازنامی از نام مسیح یافت یلدا
ادامه مطلب
کــاش تصــویــرت، نفــس مــی کشیــد . . .
ولی میتونستی
به قد یک صدا
یک نگاه
نفسی کوتاه
آرامم کنی!!
تا حالا پاتون رو توی یک تیمارستان گذاشتین؟
مال من خیلی اتفاقی شد برای تحقیق دانشگاه ولی بیشتر یک حس کنجکاوی بود البته بخش بیماران روانی متعادل و بی آزار
پام رو که گذاشتم تو راهرو یک حس عجیبی بهم دست داد به خودم که اومدم دیدم یک بیمار جلوم ایستاده و داره من رو نگاه میکنه
یک مرده حدود 40ساله بود بعد از یک مکس کوتاه لبخند زد و گفت :
سلام مامان بلاخره اومدی؟
راستش خندم گرفت اون جای پدرم بود بعد به من میگه مامان.
از کنارش رد شدم دیدم یک بیمار دیگه روی زمین نشسته و با دستش روی زمین علامت هایی میکشه بهش نزدیک شدم گفتم:
سلام داری چیکار میکنی؟ گفت:
من مهندس هستم دارم نقشه ساختمونم رو میکشم.
2ساعتی اونجا بودم و تونستم بیمارهای زیادی رو از نزدیک ببینم که انگار تو این دنیا نبودن توی عالمی که خودشون ساخته بودن سیر میکردن به دور از ناراحتی ها و غم ها
پیش خودم فکر کردم گاهی خوبه که آدم دیوونه باشه تا هیچ غمی رو حس نکنه دیوونگی ام عالمیه.
یک اتفاقه جالب برام افتاد
توی اون راهرو تمام اطاقها باز بودن جز یک اطاق که درش بسته بود و نظر من رو به خودش جلب کرد
به در نزدیک شدم اول در زدم کسی جواب نداد بعد خیلی آروم در رو باز کردم
یک پسر جوان کنار پنجره نشسته بودفکر میکنم حدوده 24 سال داشت.
تمیز و آراسته و خیلی آرام بود
بهش نزدیک شدم روی تخت نشستم باهاش حرف زدم اما اون یک کلمه هم چیزی نگفت کنجکاو شده بودم میخواستم ببینم توی فکرش چی میگذره
اون خیلی سخت بود نمیشد درونش نفوذ کرد
بهش گفتم چرا حرف نمیزنی به من بگو تورو برای چی آوردن اینجا؟
برگشت روبروم ایستاد و توی چشمام خیره شد سنگینی نگاهش داشت آزارم میداد اما ناگهان خشمش آروم شد یک نگاه معصومانه
گفت:واسه عشق و دوست داشتن.
با تعجب نگاهش کردم!
گفتم: میشه بگی چه اتفاقی افتاد که آوردنت اینجا؟
بازم سکوت کرد رو به پنجره کرد وگفت:
وقتی کسی رو دوست داری و دوستت نداره وقتی با کسی صادقی ولی بهت دروغ میگه وقتی به یکی وفاداری ولی ولی بهت خیانت میکنه باهاش چیکار میکنی؟
دوباره رو به من کرد چشماش دوباره همون حالته اول رو پیدا کرد یک لحظه ترس برم داشت بی اختیار آروم گفتم:
کشتیش؟
اومد روبه روم ایستاد نفسم بند اومده بود با صدایی گرفته و ضعیف گفت:
نه..نه
دوباره به سمت پنجره بازگشت
از اطاق مراقبت صدام زدن وقت رفتن بود اما هزار تا سوال تو فکرم بود که رهام نمیکرد
بدون خداحافظی اطاق رو ترک کردم به دفتر رسیدم از مدیر تیمارستان تشکر کردم با یکی از پزشکا آشنا بودم اون من رو تا دم در همراهی کرد
ازش از اطاق مورد نظر پرسیدم گفت:
4سال پیش آوردنش از روزی که آوردنش تا حالا یک کلمه حرف نزده
از تعجب یک لحظه سر جام خشک شدم
دکتر گفت:
چیزی شده؟
گفتم:
نه...نه نمیدونین چی کار کرده که آوردنش اینجا؟
یهو صدای زنگی عجیب به گوشم رسید دکتر بهم گفت که سریع اونجا رو ترک کنم و همگی ریختن توی یک اطاق
از توی حیاط شیشه اطاقش رو دیدم هنوز کنار پنجره ایستاده بود بی اختیار براش دست تکون دادم اونم دستش رو کشید روی شیشه.
نمیدونم نمیدونم اون یه دیوونه نبود یا اگه بود یه دیوونه معمولی نبود اون یه عاشق بود که نمیدونم با معشوقش چیکار کرده بود
اگه توی این سالها حرف نزده چرا با من حرف زد چرا؟
نمیفهمیدم فقط امیدوار بودم دوباره بتونم ببینمش.
2روز بعد شنیدم که اون بیمار خودکشی کرده
از پنجره اطاقش خودش رو پرت کرده بود بیرون
تمام بدنم یخ کرد سرم گیج میرفت با تمام وجود حاظر شدم و به طرف تیمارستان راهی شدم.
خیلی شلوغ بود رام نمیدادن دکتر رو دم در دیدم التماسش کردم بزاره بیام تو بلاخره با بدبختی تونستم برم تو
تمام پله ها و طول راهرو رو دویدم تا به اطاقش رسیدم در باز بود اطاق خالی بود بغضم گرفت روی تختش نشستم چرا آخه چرا؟
یه بیمار بهم نزدیک شد سلام کرد اشکام سرازیر شد گفت:
داری گریه میکنی؟اشکام رو با دستش پاک کرد
یک کاغذ جلوم گرفت و گفت:
بیا این ماله تو
با تعجب نگاهش کردم گفت:
این رو رضا به من داد گفت هر وقت دیدمت بدمش بهت
کاغذ توی دستم می لرزید
سلام
نمیدونم از کجا پیدات شد فقط میدونم که با نگاه اولی که توی چشمات کردم چیزی جز پاکی و صداقت ندیدم
تو اون روز من رو ترک کردی و من تصمیم گرفتم دنیا رو ترک کنم
میخوام جواب سوالت رو بدم
من دیوونه نبودم من یه عاشق بودم که راهم رو اشتباه انتخاب کردم
میخوای بدونی چیکار کردم؟
بهم خیانت کرد خودم با چشمام دیدمش دزدیدمش بردمش جایی که دیگه نتونه بهم خیانت کنه یه جایی که دست هیچ کس بهش نرسه اما نکشتمش
بعد هم هر چی ازم پرسیدن نگفتم کجاست
همه فکر کردن کشتمش منم یک کلمه حرف نزدم
بعد هم پدرم به خاطر اینکه اعدامم نکنن با چند تا آزمایش و مدرک و پارتی ثابت کرد که بیماره روانیم
میخوای بدونی واسه چی باهات حرف زدم؟
به خاطر صداقتی که توی چشمات دیدم این صداقت توی چشمای کسی نبود
حالا میخوام این قصه را تموم کنم باقی راه رو تو باید بری
میخوام بگم کجاست
تمام دستم میلرزید در یهو باز شد نامه از دستم افتاد به سرعت برش داشتم
دکتر بود وارد اطاق شد با عصبانیت فریاد زد تو با این بیمار چه ارتباطی برقرار کردی؟ باید به من بگی بگو بگو اون با تو حرف زد؟ آره آره ؟
دوباره بغضم ترکید زدم زیره گریه
گفتم آره آره حرف زد من اشتباه کردم شاید اگه اون روز بهتون میگفتم اون الان زنده بود
دکتر گفت:
خیلی خوب خیلی خوب آروم باش حالا به من بگو اون به تو چی گفت؟
نامه رو بهش دادم با تعجب بازش کرد و شروع به خوندن کرد
اون دختر پیدا شد توی یک کلبه توی یک جنگل پرت و یک پسر جوان هم آنجا بود که بعد معلوم شد دوسته رضا بوده و بهش قول داده که مواظبش باشه
آخر نامه رضا نوشته بود
اگر یاسمین رو دیدی بهش بگو دوستش دارم و تا آخرین نفس بهش وفادار بودم.اگه مجنون میخواست از ما امتحان بگیره بزار از حالا بگم که هردومون تو اون ردشدیم.
تو بری موندن من معنی دیوونگیه آخرین حرفم اینه تو بری آخره این زندگیه
دلم میخواست تمام آدم های دنیا دلشون صاف بود وطعم عشق را حس میکردن.
طعم درد جدایی رو حس میکردن و میفهمیدن وقتی عاشق از معشوق جدا میشه و معشوق را با کس دیگری میبینه چه حالی میشه.
خدایا چه کار کنم دردم را به کی بگم؟
به هر کسی که میگم هنوز دوستش دارم میگه دیوانه ام.
غم دلم را به کی بگم؟
اما دیگه مهم نیست چون عشق ما یک طرفه است.
من قلب خود را از او پس میگیرم و آنرا در اعماق دلم مدفون میسازم.
شبهای تاریک را دوست دارم چون یاد آور خاطراتی خوب برای من است.
ستاره های آسمان را دوست دارم چون نورشان مثل نور کمی است که در اعماق قلبم سوسو میکند و هنوز امید به زنده ماندن دارد.
ابرها را دوست دارم چون عشق را میفهمند و به حالم گریه میکنند.
سرما را دوست دارم چون آوازی غم انگیز به همراه می آورد.
گرما را دوست دارم چون نگذاشت قلبم مقلوب و سرد شود.
بهار را دوست دارم چون گلهای سرخ به همراه می آورد همان گلی که او دوست داشت.
تابستان را دوست دارم چون گرمایش مانند سوزش عاشقی میباشد.
پاییز را دوست دارم چون به یاد لحظاتی می افتم که او مانند برگهای پاییزی مرا زیر پای خود خرد کرد و من همچنان هنوز عاشقانه دوستش دارم.
زمستان را دوست دارم چون غم های مرا در پشت برفهای سپیدش پنهان میسازد.
خدا را دوست دارم چون مهربان است .
چون فقط اوست که وقتی از عشق سخن میگویم مرا دیوانه خطاب نمیکند.
اما از جدایی نفرت دارم چون او بود که دستهای مارا از هم جدا کرد و من دیگرهیچوقت او را متعلق به خود ندیدم.
اما هنوز امیدوارم به دیدن دوباره او هر چند که دیگر دستهایش گرمی همیشگی را ندارد.
و من بعد از رسیدن به این آرزوبا خیال راحت چشمهایم را میبندم و از این دنیا به آن دنیا سفر میکنم.
هنوز به دیدن او زنده ام
چرا؟
نمیدانم
چون هنوز دوستش دارم.
چون دلم برایش تنگ شده.
چرا مرا نخواست؟
چرا رهایم کرد؟
چرا مرا کشت؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
قلب های شکسته به دنبال چه می باشید؟
به دنبال عشق می باشید که ذره های شکسته قلبتان را پیوند زند؟
اشتباه نکنید
نگذارید که قلبتان این بار خرد و خاکستر شود.
عشق قلب را پیوند نمیزند بلکه ذره های شکسته را خاکستر میکند.
به دنبال چه می گردید؟
عشق؟
چرا عشق؟
چرا محبت نه؟
عشق دروغ است
حسی است وسوسه انگیز
عشق بیماریست دردی است بی درمان.
مبادا مبتلا شوی که رهایی از آن بسی مشکل تر از دچار شدنش می باشد.
عشق جنون است
دیوانه گیست
چرا میخواهید عاشق شوید؟
اولین روز بارانی را به
خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل
آلود عشق ورزیدیم.
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم
سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا
خیس بود
و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و
حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر
خودت گرفتی و شانه راست
من کاملا خیس شد.
و
و
و
و
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه
پین های چتر توی چش و
چالمان نرود دو قدم از هم
دورتر راه برویم
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن
نمی آیم
تنها برو
گرگ کمتر می درد . از گله ی چالاک تر!
سادگی ها . مانع آزادگی هامان شده ست
هرچه کوه و دره کمتر . نعره بی پژواک تر!
شستن مغز بشر . یا خوردن آن بدتر است!
کیست اکنون . عاقلان. درچشمتان ضحاک تر!!؟
ترس زاهد حاصل بالا نشستنهای اوست
از سر منبر خدا را دیده وحشتناک تر!!
گرچه عریانی به چشم زاهدان بی قیدی است
هرچه طول جامه کمتر . باصفا تر پاک تر!!
دامنت را رنگ کن از باده زاهد. میشود
باغ پرگل تر . یقینا بی خس و خاشاک تر! ...
های یوسف ! روز محشر با گریبانت مناز
نیست از قلب پریشان زلیخا چاک تر...!
حتما تا به حال اس ام اسی دریافت کرده اید که نوشته شده :اگه جرئت داری بیا پایین و بعد
گوشی ال سی دی گوشی تون تا یه مدت چشمک میزنه
اگه میخواهین بدونین که چگونه ساخته شده در ادامه بحث با ما باشید تا شما هم یاد بگیرید.
ادامه مطلب