قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل درباره وبلاگ مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
جمعه 11 بهمن 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
414 - ملا نصر الدین ،بیخبر نمانم ملا به عیادت بیماری رفته چون خواست از خانه بیرون آید اقوام دوستش را که چندی پیش فوت شده بود در آنجا دیده و گفت: مبادا مانند دفعه پیش که از مردن فلانی بیخبرم گذاشتید. فوت این شخص را به من خبر ندهید
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 9 بهمن 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
413 - برادرزاده
ملا نصر الدین در زمان مکتب داری ملا، پدر یکی از شاگردان ظرفی پر از باقلا برای ملا فرستاد ملا برای اینکه شاگردان طمع در آن ننمایند، آنرا در طاقچه گذاشته سفارش کرد که به آن دست نزنید چون فرستنده با من عداوت داشته و سَم در آن داخل کرده که مرا بکشد. بعد از ساعتی که ملا از مکتب بیرون رفت برادرزاده او که مبصر شاگردان بود، بچه ها را جمع کرده گفت: ملا برای اینکه ما دست به باقلا نزنیم این دروغ را ساخته ورنه باقلا لذیذ هیچ چیزی ندارد. شاگردن گفتند: اگر ملا بیاید و موًاخذه کند. برادرزاده ملا گفت: شما نترسید. گناه را من به گردن می گیرم. باقلا را آوردند و خوردند و سهم برادرزاده ملا را دو برابر دادند که جواب ملا را بدهد. او هم قلم تراش ملا را آورده شکست و چون ملا به مکتب برگشت و قلم تراش را شکسته یافت پرسید: کدامیک از شما ها قلم تراش مرا شکسته اید؟ برادرزاده اش پیش آمده گفت: من خواستم قلمم را بتراشم قلم تراش شکست. از ترس شما خواستم خودم را بکشم. چون دستم به چیزی نرسید ناچار کلمه شهادت را گفته تمام باقلا های سَم دار را خوردم تا از موًاخذه راحت شوم اما از بخت بد تا به حال نمرده ام. ملا فهمید که چطور فریبش داده اند و گفت: اتفاقا که تو برادرزاده من هستی. برو بنشین ولی سعی کن اقلا" خودت از ملائی من بهره ببری نه اینکه نتیجه زحمتت نصیب دیگران شود. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 9 بهمن 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
412 - ملا نصر الدین و تگرگ فصل بهار و ملا در بیابان کار می کرد. تگرگ درشتی بارید و کله و برهنه او شکست. ملا به عجله رفته کلنگ را برداشته رو به آسمان نگاه داشته گفت: اگر مرد استی سر این کلنگ را بشکن نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 9 بهمن 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
411 - ملا نصر الدین و انصاف شاعری قصیده ای برای ملا خواند. ملا گفت: شعر بسیار بد ساخته ای. شاعر رنجیده شده دشنامش داد. ملا گفت: انصافا نثرت از نظمت بهتر است نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 27 دی 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
410 - شعر
شناسی ملا نصر الدین امیر شهر قصیده ای گفت و به ملا خواند. ملا گفت: خوب نیست. امیر رنجیده شده ملا را حبس کرد. یک شب و روز او را گرسنه نگاهداشت. موقع دیگر امیر قصیده ای برایش خوانده تصدیق خواست. ملا جواب نداده برخاست. امیر پرسید: کجا میروی؟ ملا گفت: زندان
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 27 دی 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
409 - حلوا و ملا نصر الدین
روزی ملا از دکان حلوا فروشی عبور میکرد. در خود میل زیادی به خوردن حلوا احساس کرد. در حالیکه دیناری در جیبش نبود بی پروا وارد دکان شده شروع به خورن نمود. حلوا فروش از ملا مطالبه پول کرد. ملا اعتنا ننمود. صاحب دکان چماق کشیده شروع به زدن ملا نمود. ملا در اثنای لت خوردن به شتاب مشغول خوردن بود و خندان میگفت: عجب شهر خوبی است و چه مردم مهربانی دارد که غریبان را به ضرب چماق به خوردن مجبور میکنند
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 27 دی 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
408 - ثبوت
حماقت ، ملا نصر الدین ریش ملا بلند شده بود. شبی در کتاب خواند که ریش بلند و سر کوچک دلیل حماقت است. چون به آینه نگاه کرد گفت: پس باید من احمق باشم. ملا خواست هر چه زودتر این نسبت را از خود دور سازد. دست به میان ریش گرفته پیش چراغ رفت که نصف آنرا از بین ببرد ولی ریشش آتش گرفت و سر و صورتش را سوزاند و مدتی در خانه برای معالجه مشغول بود. پس از بهبودی در حاشیهً کتاب نوشت این مطلب تجربه شده به ثبوت رسید
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 27 دی 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
407 - تسلیت ملا نصر الدین مرد متمول پیری بیمار شده بود. ملا برای عیادتش رفته به خانواده اش تسلیت گفت: آنها گفتند: هنوز نمرده. ملا گفت: چون نمیتوانم دو باره در این هوای سرد خدمت برسم اینست که پیشتر شما را تسلیت گفتم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 22 آذر 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
406 - ملا نصر الدین و طبیب منصف ملا رفیقی داشت که طبابت می نمود. روزی با هم از گورستان عبور می کردند. طبیب دستان خود را به صورت گرفته بود. ملا پرسید: چرا روی خود را پوشاندی؟ طبیب گفت: از مردگان این گورستان شرم دارم که به هر یک می گذرم می بینم که ضربت من خورده و از همان ضربت من دنیا را وداع کرده است نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 22 آذر 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
405 - زن بیوه ، ملا نصر الدین
ملا زن بیوه ای گرفت که برای چهارمین مرتبه به ملا شوهر کرده بود. در بیماری سختی که ملا دچار شد، زن بر بالینش گریه می کرد و می گفت: اگر تو از این جهان بروی مرا به چه کسی می سپاری؟ ملا سر برداشته گفت: به احمق پنجمی نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 15 آذر 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
403 - ملا نصر الدین و بزرگی سر در خانه یکی از ملاکین ملا مهمان بود. بزغاله بریانی نزد او آوردند صاحب خانه گفت: کله اش را بخور که مغز او سر آدم را بزرگ میکند. ملا گفت: به این حساب بایستی سر جنابعالی به قدر سر خر شده باشد نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 15 آذر 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
403 - شباهت ملا نصر الدین هنگامی که ملا وعظ می کرد شخصی با صدای بلند گریه می کرد. ملا پرسید: چه فهمیدی که اینطور گریه می کنی؟ گفت: هیچ، کار من چهارپا داری است. چندی قبل الاغی داشتم، گرگ پاره اش کرد حالا صدای داد و فریاد شما مانند صدای عرعر او به گوش من رسیده سبب گریه ام شد نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 8 آذر 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
402 - شاهد ملا نصر الدین شخصی از ملا ادعای صد دینار طلب می نمود و با او به محضر قاضی آمده بودند. قاضی ادعا را شنیده پرسید: شاهدت کیست؟ آن شخص گفت: خدا. ملا گفت: برای شهادت باید کسی را معرفی کنی که قاضی او را بشناسد نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 8 آذر 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
401 - گفت و شنود ملا نصر الدین ملا در وعظ میگفت: سبب اینکه دو گوش و یک زبان به آدمی داده اند این است که باید در مقابل دو سخن که می شنود یک سخن بگوید نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 8 آذر 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
400 - انگور خوردن ملا نصر الدین در مجلس مهمانی ملا خوشه ای انگور برداشته به دهان گذاشت. گفتند: انگور را باید دانه دانه خورد. ملا گفت: آنکه دانه دانه میخورند بادنجان است نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||