با رفتن او حسرت دیدار به جا ماند
یك قلب ترك خورده تبدار به جا ماند
در قالب یخ بسته احساس درونم
یك درد دل ساده و بیمار به جا ماند
من با نفس آینه ها زیسته بودم
با رفتن او چشم گوهر بار به جا ماند
دستی كه تكان خورد خداحافظی اش بود
تنها اثر رفتنش این بار به جا ماند
تا آمدم از كوچه صدایش كنم او رفت
دستان گره خورده به دیوار به جا ماند
با رفتن او، رفتن او تا ابدیت
یك قلب ترك خورده تبدار به جا ماند