چهارشنبه 18 شهریور 1394  06:40 ب.ظ

روز ها که می شود من هستم و لبتابم و یک مودم ADSL دو مگابیت  و یک بالا خانه ای که در بست در اختیار من است،

شب ها هم من هستم و یک گوشی هوشمند،گوشی هوشمند هست و یک واتس اپ،یک تلگرام،یک لاین، ،یک فیلتر شکن و یک برنامه چت با غریبه ها، برنامه چت با غریبه ها از همه بیشتر سر گرمم می کند،چون آنجا کسی دیگری را نمی شناسد،یا ملت کلا دروغ می گویند،و یا کلا بی پرده از همه چیزشان سخن به میان می آورند،هر دو برایم جالب است،هم دروغ های مردمم که بدل به آرزو های  دست نیافتنیشان شده و عقده های نداشته هایشان را در ظرف چت با غریبه تخلیه میکنند  و هم بی پرده های هم وطنانم که برای آن ها هیچ گوش شنوایی پیدا نکرده اند و پناهشان شده یک گوشی هوشمند و کیبرد مجازی اش،و یک اپ چت با ناشناس،وقتی با آن ها شروع به صحبت می کنم گویا درد هایم التیام پیدا می کند،درد هاشان را که میبینم محو دلداریشان می شوم،آن قدر محو می شوم و غرق در رول یک بی درد که کلا فراموش می کنم من هم برای التیام از درد هایم به اینجا پناه آورده ام،التیام از نداشته هایم، و پناه از نبودن هایم،خیره که می نگرم،اشک در چشم هایم حلقه می زند،آیا این منم؟من سرشار از انرژی مثبت؟من سرشار از ایده  و خلاقیت؟مرا چه شده؟لحظه های دانشگاه را که از ذهن می گذرانم عصبی می شوم،و دیوانه وار می دوم وقتی به دبیرستان فکر می کنم،این عزلت نشین بیچاره منی هستم که در  دبیرستان جزو سخت کوش ترین افراد بودم،شب ها و روز هایم یکی بود،بیداری در طلب دانش،شهره بودم به سخت کوشی،اما الان چه؟ من هستم و یک بالش و تشک پنبه ای،لبتابم هست،و یک گوشی هوشمند با اینترنت فیلتر شده ام،شب ها تا صبح بیدارم و صبح ها تا شب خسته از خواب،این گونه گذران عمر می کنم و برای مرگم لحظه شماری.

کی میشود آن موعود پرودگارم،لحظه زیبای مرگم فرا برسد تا رها شوم از این همه یک نواختی،همه با گذران زندگیشان خوب تر می شوند اما من،هر چه بیشتر بگذرانم بیشتر در لجن زندگی مادی فرو می روم.

دبیرستان که بودم صبح تا شب درس می خواندم،موقع خواب که می شد وضویی می ساختم به نماز شب می ایستادم،قرآن می خواندم و سپس می خوابیدم،اما الانم چه؟ شرم دارم از کردار شبانه ام و گذران روزانه زندگی ام.

بزرگ ترین ظلمی که خدا در حق بشر بیچاره کرد این بود که خود کشی را حرام کردو فاعلش را به دوزخ افکند،حال آن که من فهمیده ام اگر بیش از این عمر کنم بیشتر در اعماق دوزخ فرو میروم،و اگر خود کشی کنم ،در قعر دوزخ جای داده خواهم شد،هر دو یکی است اما اولی زجر زنده ماندن  را هم  با خود دارد،زجر بودن با کسانی که نمیفهمندت،و وحشیانه غارت می کنند بشر تحت سلطه شان را ،من این همه ظلم را نمی توانم تحمل کنم و لی چه کنم که خودم در حق خودم از همه ظالم ترم.می ترسم از خاتمه دادن به این طومار کثیف ، هم از مرگ می ترسم و هم از خدا می ترسم و هم از دوزخش،این گونه شده که من بدل شده ام به مشرکی تثلیثی ، سجده بر خدا می کنم ولی وجودم همه شرک است،نفاق است و دو رویی ، خودم خجالت می کشم از آن چه که هستم، اذان که می گوید چون مجرمان لجام گسیخته ای می شوم که افسار دریده اند ، هرچه خواستند کرده اند، و اکنون دست بسته باید به پیش حاکم عادلی بروند تا برایشان حکم کند،حاکم اما مهربان است و عادل ، می گوید رهایش کنید،شرم رهایی مجدد سخت ترین مجازاتی است که هر روز می شوم توبه می کنم تا وجدان عذاب نکشد،اما نفس همان نفس است،سست عنصر و بی لیاقت،لغزنده در برابر بدی ها و امتناع کننده از خوبی ها...


  • آخرین ویرایش:چهارشنبه 18 شهریور 1394
نظرات()   
   
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات