نویسنده :مهرداد اشک9
تاریخ:1397/04/1-00:58

همرنگ جماعت شو

نمی دونستم یه روزی انقدر درگیر چرت و پرت های زندگی بشم که..... .
ننالم براتون! اینو میخواستم بگم:
انقدر درگیری دارم که تا به خودم میام میبینم
فلان دوست ازم ناراحته!
نمی دونمم چرا! با خودم میگم شاید جدیداً توو خواب راه میرم!
پا میشم میرم یه چک میزنم زیر گوشش یا جیبشو میزنم یا... .
امّا خب مم بعد سعی میکنم بی اهمیت باشم نسبت به این مسئله!
صحبت تلافی نیست فقط یه نوع منطق رایج بین همۀ آدمای این روزگاره!
اینکه تا تونستند دلِ منو شُکوندند و هر حرفی و هر شوخی و ...
من اومدم تو خلوتم و گفتم: مهرداد جنبه داشته باش؛ فلانی حواسش نبوده؛
اصلا راست گفته، اصلا حق با اونه!
حالا هم طبق همون منطق رفتار می کنم! اونا هم فکر کنن حق با منه!
کابوسه که منم پا به عرصۀ نه چندان تمیزِ همرنگ جماعت شو بذارم!

پ.ن: عجب منطقِ مسخره ای!







شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات