نویسنده :مهرداد اشک9
تاریخ:1395/03/13-22:59
تصورات آن دراز
دیروز داشتم کارگاه رو تمیز می کردم:
تصور کنید، یک سالنِ نسبتاً بزرگ که چهار تا میز بزرگ در دو طرفش قرار داره
و چند دستگاهِ بسیار پیشرفته شیرینی پزی در گوشه کنارش در دسترسه!
اگر یک انسان 180 سانتی متری رو بلند قد در نظر بگیریم،
با این وجود می تونم بگم که یک کچلِ دراز با یک دست لباس سفیدِ لک دار
با یک جارویی که دسته ی آن مانندِ یقه ی لباسِ آن دراز، به رنگ آبی است،
در حال جارو زدنِ کف سالن بود!
همینجوری که خاک و آرد و روغن و شکر و پودر های حاصل از
خشک شدنِ سفیده و زرده تخم مرغ و
همینطور اجسادِ سوسک های بدبختی که به جرمِ بدترکیب بودنشان در نظر انسان
در اطراف کارگاهپخش و پلا شده بودن رو جارو میزد،
نگاهش به تعداد زیادی مور افتاد، که دانه کش اَند!
یک مکثِ کوتاه و بعد دوباره همه اون مورچه هارو با بقیه زباله ها قاطی کرد.
در اون مکثِ کوتاه و بعدش، این فکر از ذهنش گذشت که:
باید بذارم تا مورچه ها زندگیشون رو بکنند! من نباید به زندگی اونا پایان بدم!
اما آن رویِ "خاک بر سرش کنمِ آن دراز" پاسخ داد:
بالاخره من مجبورم که کف سالن رو تمیز کنم و برای همین باید اینارو از سر راه بردارم!
---
تصور کنید چه چیز و یا چه چیزای عظیم و بزرگتری در جهان وجود داره
که در روند زندگی اونا لازمه تا ما که خیلی ناچیز هستیم از سر راه برداشته بشیم!!!؟؟
مثل اون سوسکایی که همیشه کشته میشن فقط برای اینکه:
« طبیعت اونا به مزاجِ ما خوش نمیاد
و البته هیچ انسانی نمی تونه خودش رو درگیر این مسئله بکنه »
تصور کنید بعد از کشتن هر مگس و یا هر سوسکی و یا مثال اینها بیاییم
و خودمون رو محاکمه و مجازات کنیم!
درسته همچین چیزی بسیار وحشتناکه!
بگذریم که یک سری از انسان ها وقتی بی کار میشن "حال میکنن" که مثلا:
یه گربه رو با کفش بزنن یا دست و پای یک موش رو ببندو بهش بخندن!
تصور کنید موجوداتی بسیار بزرگ تر توانمند تر از ما، روزی ار فرطِ بیکاری "حال کنن" که مثلاً:
ما رو طیِ یک اتفاقی که به نظر ما عجیب میرسه بکشند! و شاید بخندند!
+ بحثِ بسی وسیع و خفنیه! مثلا یکی از شاخه هاش اینه که:
بیشتر از همیشه موجوداتِ ضعیف تر، قربانی هستند!
مثلا: آیا شما دیدید که یک انسان عادی به طرف یک ببر گرسنه کفش پرتاب کنه؟
(اونم فقط واسه خنده)
به هر حال امیدوارم پا به پای من تصور کرده باشید!
دوستتون دارم بچه ها!
نظرات( )