برای مشاهده هر پست، روی آن کلیک کنید تا محتوای آن پست به نمایش درآید

شب قدر

نویسنده: جنیفر
جمعه 4 تیر 1395 ساعت 11:14 ب.ظ مشاهده مطلب نظرات




باران نور

برخیز! بیدار شو! گوش کن!

صدای بال فرشتگان را می شنوی؟ 


نگاه کن! باران نور را می بینی؟

عطر حضور را احساس می کنی؟


بزخیر و برسجاده دعا بگشا

دلت را به او بسپار و وجودت را غرق تمنا کن!


امشب آسمان به زمین نزدیک می شود

و کریمانه، دل های کویری را ستاره باران می کند.


امشب، شب قدر است؛ شبی که برتر از هزار ماه است،

شبی که برتر از تمام عمر توست، شب تولدی دوباره،

شبی که درهای آسمان باز می شود.

شب قدر است.قدرش را بدان؛ شاید فردایی نباشد.


پرواز را به خاطر بسپار. دستانت را به فرشتگان بسپار!

سلام بر لیله مبارکه قدر! سلام! سلامی تا صبح.





مارکوپولو

نویسنده: جنیفر
دوشنبه 31 خرداد 1395 ساعت 01:30 ق.ظ مشاهده مطلب نظرات
یک صفحه از یک نسخهٔ خطی از کتاب سفرهای مارکوپولو ( توصیفی بر جهان) که احتمالا در سال‌های ۱۲۹۸–۱۲۹۹ نوشته شده است.
در این زمان مارکوپولو ،خود زنده بود.

           gr9l_img_20160619_012046.jpg

هنگامی که مارکو پس از سفر 24 سال اش به ایتالیا بازگشت، ونیز درگیر جنگ با جنوا بود.
مارکوپولو که در این موقع فرماندهی یک کشتی را بعهده داشت، در نزدیکی جزیرهٔ کورچولا کشتی‌اش توقیف شد و خودش اسیر گردید.
سپس در سال ۱۲۹۹ از زندان آزاد شد و به سرزمین مادری‌اش ونیز بازگشت. 
اقامت بیست و پنج ساله در شرق، وضعیت آنان را دگرگون ساخته بود و به‌دشواری می‌توانستند به زبان خود سخن بگویند، ظاهر حال آنان نیز آشفته بود و لباس‌های کهنه و آلوده برتن داشتند و به همین دلیل خویشاوندان‌شان پس از پرسش‌های بسیار، آنان را به خانه راه دادند.
در زمان اسارت مارکو پولو در زندان، داستان سفرهایش برای هم‌بندی‌اش روستیکلو دا پیزا تعریف کرد و او داستان‌های پولو را مکتوب کرد و مشخص نیست از خودش اطلاعاتی به آن افزوده‌است یا خیر.
متن این کتاب خیلی زود در سراسر اروپا پخش شد و با نام سفرهای مارکوپولو مشهور گردید.
پس از انتشار سفرنامهٔ مارکو پولو، مردم او را مورد انتقاد، سرزنش و تمسخر قرار دادند و کتاب او را مجموعه‌ای از دروغ و مطالب جعلی قلمداد کردند.
حتی زمانی که در بستر مرگ افتاده بود، کشیشی که در کنار بالینش حضور داشت به او اصرار ورزید که برای نجات روحش، حداقل قسمتی از مطالب سفرنامه‌اش را تکذیب کند؛ اما مارکو پاسخ داد که، من حتی نصف آنچه را که دیدام در سفرنامه‌ام ننوشته‌ام.
مارکو سفر خویش را در معیت پدر و عموی خود، نیکولو و مافئو در سفر دوم آنان به شرق، در حدود سال ۱۲۷۰ میلادی (۶۶۹ قمری) آغاز کرد.
سفر مارکو در سرزمین‌هایی مانند فلسطین، ایران، ترکستان و سرانجام چین ادامه یافت و بازگشت وی نیز در سال ۱۲۹۲ میلادی (۶۹۲ قمری) از طریق سوماترا، جاوه، سیلان، سواحل هندوستان، ایران و بالاخره سواحل دریای سیاه، قسطنطنیه صورت گرفت و سرانجام به ونیز رسید.
  
                 

فرودگاه ونیز مارکو پولو و کشتی مارکوپولو برای یادبود او، چنین نامگذاری شده‌اند.

سنگ صبور شما کیه ؟

نویسنده: جنیفر
جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 02:45 ب.ظ مشاهده مطلب نظرات

انگار همین دیروز بود ؛ نه همین چند ساعت پیش یا شاید هم نزدیکتر، اکنون و حال و من اون دخترک پنج ، شیش سالم ،همه قد و نیم زیریه پتو ارغوانی یا شایدم صورتی ،به زمان اکنون سر شب است و اون روزها آخر شب .در کشاکش پتو بین داداشا از مامان میخوام قصه بگه ، پتو از حرکت می ایسته و هر کدوم درخواستی داریم ؛قصه محمد تنبل که با اعتراض داداش رد میشه ،قصه فاطمه دال که از سختی های یک دختر میگه و من با داد و بیداد مانع گفتنش میشم ،قصه ملک محمد که چون داداش به خودش میگرفت و فک میکرد پادشاهه رو هیچکدوم دوست نداشتیم .........

انقد درخواست میکردیم و رد میشد تا خسته میشدیم و مامان یکی یکی برامون میگفت و انقد غرق داستان بودیم که نه اعتراض میکردیم ونه شوقی داشتیم برای اجابت درخواستمون

اولین نفر که میخوابید باقی داستاان ها موکول میشد به شب بعد........

قصه ها پایان قشنگی داشتند ، همیشه دختر کوچک قصه خوشبخت میشد و همیشه با افتخار میگفتم این منم و به چشمم خواهرام بدجنس بودند مث خواهرای مادر ماه پیشونی .......

پایان تمام قصه ها رو دوست داشتم به جز سنگ صبور ،سنگی که شکست چون تنها جرمش این بود که دلش پر بود از غصه های دیگرون و شکست تا دیگری نشکنه

بچه که بودم فکر میکردم سنگ صبور چیزی شبیه سنگ پاست ،واسه همین دور از چشم مامان میشد همدمم، از دوستام براش میگفتم ،از داداش هایی که از سر لج عروسکم رو دار میزدند ، حرف میزدم و چشم می دوختم تا شکستنش رو ببینم ولی تنها چیزی که نصیبم می شد دعوای مادر بود.

بزرگتر که شدم اصل داستانش روخواندم ،اون روزها به گمونم یازده سالم بود اسم قصه عروسک سنگ صبور بود ،عروسکی که قلبی داشت و آخر داستان قلبش می شکست و خون فواره میزد و از اون روز به بعد تو هر عروسک فروشی تو چهره سرد و لبخند ماسیده عروسک ها به دنبال عروسکی میگشتم که قلبی تپنده داشته باشه و گوشی شنوا

حالا انقدر بزرگ شده ام که بدانم قصه ها افسانه هستند، خواهران پلید نستند ، هیچ دختری نمک را به پدرش ترجیح نمیدهد و هیچ پدری برای تجارتش دخترش به عقد شیر در نمی آورد ،جادوگرو طلسم هایش ،دختر فقیر و پسر پادشاه ،پریانی که ماه شب چهارده به روی زمین می آمدند ،مرواریدهایی در شکم ماهی ،یک شبه ره صدساله پیمودن ها ، دخالت از ما بهترون در زندگی روزمره و...........

حالا بزرگتر شده ام ،معنای تمثیل را میفهمم ،اینکه افسانه ها کنایه ایست به روزمرگی ما ، این روزها آدم ها یک قطبی شده اند ،قطبی به اسم خود من ، محوریت من باعث میشود دختری از خانه پدری اش برود البته نه بخاطر ترجیح نمک یا تجارت پدر ،میرود تا به خیالش عشق را در خانه دیگری بیابد .من محور که میشویم از سر جهل رو می آوریم به رمال ها برای به زمین زدن دیگری

حالا انقدر بزرگ شده ام که بدانم دختر فقیر میشود یک کالا در قصر پسر پادشاه و پری چیزی نیست جز ماده جن و هیچ بالی برای فرودش به زمین وجود ندارد و در شکم هیچ ماهی ،مروارید نیست و هیچ آدم تنبلی یک شبه ثروتمند نمیشود

آنقدر بزرگ شده ام که چشم میبندم به ویترین عروسک فروشی ها چون وجود ندارد عروسکی که قلبش برای آدم ها بتپد ،و سنگ پا یک سنگ آتش فشانی است ونمیشکند

ولی از دل تمام این داستان ها این را فهمیدم میشود افسانه را به واقعیت تبدیل کرد ،سنگ صبورها کم نیستند شاید مصداقشان آن کاکتوسی باشد که ظاهرش شاداب است و از ریشه پوسیده سنگ صبور های دوران ما نمی شکنند از ولی همچون قالب یخی کم کم آب میروند و روزی به خود می آییم که میبینیم آنها چیزی نمانده جز خاطراتی که مرورشان عذابمان میدهد و برای آسودگی خود آب باقی مانده را دور میریزیم و ذهنمان عاری از روزگاری میشود که سنگ صبوری بود ،کاکتوسی بود و قالب یخی.........

+++آدم هایی هستند که تلنگری میزنند بر خاطراتت ، زندگیتان پر از آدم های این چنینی

 سنگ صبورکلیک کنید

البته با قصه مادر من اندکی متفاوت است

** خوزستان از دیروز خاکستان شده تو خونه هم نفس کشیدن سخته

فرین سالاک، در صدر جدول خوش شانسی

نویسنده: جنیفر
دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 01:05 ب.ظ مشاهده مطلب نظرات

به نظر می رسد که این شخص در صدر جدول خوش شانس ترین افراد جهان قرار دارد. او از حوادثی همچون چپ شدن قطار، آتش گرفتن اتومبیل، تصادف های رانندگی و حتی سقوط از هواپیما جان سالم به در برده است.
          

با "فرین سلاک"(Frane Selak ) آشنا شوید. آقای سلاک استاد موسیقی در کشور کرواسی است.
در سال 1962 میلادی، او سوار بر یک قطار از شهر "سارایوو" به سمت "دوبروونیک" در حال حرکت بود که به دلایلی که هرگز مشخص نشد، قطار از ریل خارج شده به درون دریاچه ای یخ زده چپ می شود.
در این حادثه 17 نفر جان خود را از دست دادند ولی سلاک زنده ماند. او در این حادثه تنها دستش شکست و بدنش نیز یخ زدگی و کبودی جزئی برداشت.
پس از گذشت یک سال، در سفری هوایی از شهر "زاگرب" به سمت "رییکا"، درب هواپیمایی که او در آن قرار داشت از جا کنده می شود و تمامی 20 سرنشین آن به هوا پرتاب می شوند. در این حادثه 19 نفر از آنها بر اثر سقوط به زمین جان خود را از دست می دهند و تنها آقای سلاک به طرز معجزه آسایی بر روی پته ای از کاه و یونچه فرود می آید و زنده می ماند.
در سال 1966 میلادی، او سوار بر اتوبوس بود که اتوبوس به داخل رودخانه ای می افتد. در این حادثه 4 نفر جان خود را از دست می دهند ولی آقای سلاک باردیگر سالم و سلامت از این حادثه جان سالم به در می برد.
در سالهای 1970 و 1973، او 2 بار از ماشینی که توسط سانحه ی رانندگی آتش گرفته بود، نجات می یابد.
در سال 1995 میلادی، یک اتوبوس داخل شهری با او برخورد می کند و او بار دیگر زنده می ماند.
در سال 1996، او در تلاش برای عدم برخورد با کامیونی که از رو به رو در حال نزدیک شدن بود، مجبور می شود از مسیر منحرف شده و با صخره ای برخورد می کند. او از ماشین به بیرون پرتاب شده و روی یک درخت فرود می آید. بر روی درخت او مشاهده می کند که چگونه ماشینش پس از برخورد به صخره ها با پیمودن مسافت 300 متر، به اعماق دره سقوط می کند.
در سال 2003 میلادی در کرواسی، بلیط بخت آزمایی آقای سلاک برنده ی قرعه کشی می شود و او صاحب 1 میلیون دلار می شود. این بار دیگر نیازی نبود که او از سانحه ای جان سالم به در برد. او در سن 74 سالگی ادعا کرد که این اولین بلیط بخت آزمایی خریداری شده توسط او در 40 سال اخیر است.
سلاک پس از دریافت این جایزه، یک ویلای بزرگ در یکی از زیباترین جزیره های دنیا می خرد و مدتی از دوران کهولت را با آرامش در آنجا سپری می کند. ولی این وضعیت زیاد به طول نمی انجامد. او پس از گذشت 2 سال این ویلا را می فروشد و پولش را میان خانواده و دوستانش تقسیم می کند. خودش هم در خانه ای حقیرانه در شهر "پترینیو" سکنی گزیده و مشغول ساخت و ساز عبادتگاه "مریم مقدس" می شود.
 تست  کنترل درونی ،شانس و افراد مسلط کلیک کنید

رسوم عجیب ملل

نویسنده: جنیفر
پنجشنبه 20 خرداد 1395 ساعت 02:00 ب.ظ مشاهده مطلب نظرات

هر فرهنگ و آیینی دارای آداب و رسومی مختص به خود است که گرچه برای پیروان آن کاملا پذیرفته شده و معمولی است، اما برخی از این سنن برای سایران، عجیب، غیرمنطقی و حتی بعضا نامطلوب به نظر می‌رسد.

به گزارش بخش فرهنگ ایسنا، مذاهب و فرهنگ‌های گوناگون در سراسر جهان به بهانه تولد، ازدواج، رسیدن به بلوغ، مرگ و .. آداب و رسوم خاص خود را برگزار می‌کنند، آداب و رسومی که شاید از نگاه دیگران، خشن، ترسناک، دردناک، بیهوده و سنگدلانه محسوب می‌شوند،اما برای پیروان آن آیین به‌عنوان نوعی تقدیس و پالایش روحی و معنوی نگریسته می‌شود.

جشنواره تایپوسام در هند

«تایپوسام» یکی از جشن‌های آیین هندوست که در آن افراد برای ادای احترام و نشان دادن هواخواهی خود نسبت به «موروگان» از خدایان آیین هندو بخش‌های مختلف بدن خود را سوراخ می‌کنند. این مراسم در کشورهای دیگری با جمعیت قابل ملاحظه از قوم «تادیل» چون سریلانکا، مالزی، موریس، سنگاپور، تایلند و میانمار نیز برگزار می‌شود. داستانها زیادی در مورد فلسفه آغازین این جشن مطرح است، بر اساس روایت هندو، این جشن زادروز «موروگان» پسر شیوا و پروتی است و روزی است که پروتی نیزه‌ای را به مورگان هدیه می‌کند و وی با آن اقدام به نابودی دیو «سوراپادمن» می‌کند؛ و به همین دلیل پیروان هندو نیز در این روز سوراخ‌هایی در اطراف بدن و زبان خود ایجاد می‌کنند. در طول سالیان برگزاری این جشن مهیج‌تر، رنگارنگ‌تر و البته خونین‌تر شده و شرکت کنندگان نیزه‌هایی را به صورت و سینه خود فرو می‌کنند و حتی برخی از پیروان متعصب با بدن خونین خود واگن‌های بزرگی را با طناب می‌کشند.

جنگ گوجه فرنگی توماتینا

بزرگ‌ترین جنگ گوجه فرنگی در جهان که هر ساله در آخرین چهارشنبه ماه اوت در نزدیکی شهر والنسیا در کشور اسپانیا برگزار می‌شود و طی آن ده‌ها هزار نفر از اقصی نقاط جهان در این جشنواره گرد هم می‌آیند تا یکصد تن گوجه فرنگی را در یک نبرد خیابانی به سوی یکدیگر پرتاب کنند. درباره نقطه آغازین این مراسم نظریه‌های زیادی مطرح شده است که معروف‌ترین آن به سال 1945 بازمی‌گردد، زمانی که جوانان شهر تلاش می‌کردند در رژه‌ی موزیسین‌ها، غول‌پیکرها و کله‌گنده‌ها جایی برای خودشان داشته باشند و به همین دلیل یک دعوای تمام عیار در میدان اصلی شهر به راه انداختند و در این گیر و دار یک بازار میوه قربانی خشم و هیاهوی جمعیت شد. مردم آن قدر به طرف همدیگر گوجه‌فرنگی پرتاب کردند که سرانجام نیروی پلیس مجبور به دخالت شد و به نبرد گوجه‌ فرنگی پایان داد. «توماتینا» در سال‌های اوایل دهه‌ی 1950 ممنوع بود، اما شرکت‌کنندگان به این موضوع اهمیتی نمی‌دادند و حتی به قیمت دستگیر شدن هم از پرتاب گوجه‌فرنگی دست برنمی‌داشتند. چند سال بعد ممنوعیت این جشن لغو شد و تعداد شرکت‌کنندگان، و البته تعداد گوجه‌فرنگی‌های قربانی‌شده بیش‌تر و بیش‌تر شد تا به شکل امروزی درآمد.

دستکش مورچه‌ گلوله

این یکی از دردناکترین رسوم در قبایل آمازون است که اگر در این مراسم شرکت نکنید نمی‌توانید مرد شوید. زمانی که پسران به سن خاصی می‌رسند به همراه پسران بالغ دیگر به درون جنگل رفته و مورچه گلوله (نوعی مورچه) می‌یابند. نیش این حشرات بسیار دردناک است. نام آین مورچه‌ها از آنجایی «مورچه گلوله» انتخاب شده است که درد نیش آنها با درد اصابت گلوله به بدن مقایسه شده است. مورچه‌ها پس از جمع‌آوری با نوعی ماده مخدر گیاهی به خواب می‌روند. سپس مورچه‌ها را در حالت خواب ناشی از مواد مخدر داخل یک دستکش بافته شده قرار می‌دهند. این حشرات زمانی که بیدار می‌شوند خود را محبوس در دستکش می‌یابند و بسیار عصبانی و تهاجمی هستند و در این هنگام پسران تازه به بلوغ رسیده باید طی 10 دقیقه این مورچه‌ها را در دستکش نگه داشته و درد آن را تحمل کنند و بعد از 20 مرتبه تکرار این مراسم پسران جوان ثابت می‌کنند که مرد شده‌اند.


ادامه مطلب
سایت عاشقانه اسنوالون سایت عاشقانه اسنوالون
... 5 6 7 8 9 10 11 ...

آرشیو

برچسب ها

  • 2

    خاطرات

    مشاهده مطالب با برچسب خاطرات

  • 1

    سپاه ابرهه

    مشاهده مطالب با برچسب سپاه ابرهه

  • 1

    مکه

    مشاهده مطالب با برچسب مکه

  • 1

    قرآن

    مشاهده مطالب با برچسب قرآن

  • 2

    داستان کوتاه

    مشاهده مطالب با برچسب داستان کوتاه

  • 7

    جنیفر نوشت

    مشاهده مطالب با برچسب جنیفر نوشت

  • 2

    دیو

    مشاهده مطالب با برچسب دیو

  • 2

    تاریخ

    مشاهده مطالب با برچسب تاریخ

دعوت به تنهایی

تنهایی قشنگترین حس دنیاست چون برای داشتنش نیاز به “هیـــــچکـــــس” نداری : ) 

صفحه نخست

مدیر سایت

جنیفر

نوشته های مدیر

آرشیو مطالب

لیست کامل مطالب سایت

آرشیو

با ما در تماس باشید

 

تماس با ما

کلیه حقوق این سایت محفوظ است.

قالب : سایت عاشقانه اسنوالون

آمار سایت

  • بازدید کل:
  • بازدید امروز:
  • بازدید دیروز:
  • بازدید ماه قبل:
  • بازدید این ماه:
  • آخرین بازدید:
  • بروزرسانی:
  • تعداد مطالب:
  • نویسندگان:

میان هیاهوی مزرعه دنیا
مترسکی هستم که بی باکم از کلاغ ها
درد ندارد زخمی که بر سرم میزنن
مرهمم آن است که جایگاهش گنبد کبود است و بس
همانکه می گوییم یکی بود ، هیچکس نبود
از کنار مزرعه افکارم رد شدی
نگاهی بر من افکن
مرا ببین........
مرا ببین میان هیاهوی آدم نماها
رسوخ کن میان تار و پود وجودم
من همانی هستم که نامم مجازیست
دنیایم مجازیست
مرا لابه لای پست هایم بیاب
مرا از اعماق کامنتهایم بجوی
میخواهم واقعی باشم در دنیای دروغ مجازی
مرا بیاب........

موضوعات

نویسندگان

آخرین عناوین

با ما در ارتباط باشید و ما را از نظرات ارزشمند خود مطلع کنید

  •    مدیر سایت: جنیفر
  •   
  •    http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com
  •    شعار سایت: تنهایی قشنگترین حس دنیاست چون برای داشتنش نیاز به “هیـــــچکـــــس” نداری : )
  •   
  •    فرم تماس با ما
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات