پایگاه اینترنتی فاطمه الزهرا - هشداری برای دختران

پایگاه بزرگ فرهنگی و دینی

پایگاه بزرگ فرهنگی و دینی

پایگاه اینترنتی فاطمه الزهرا - هشداری برای دختران پایگاه بزرگ فرهنگی و دینی

هشدار برای دختران در فضای مجازی


مواظب باشیم...!!
نگه داشتن دین و ایمان در آخرالزمان...
مثل نگه داشتن ذغال گداخته در کف دست است

مطلبی متفاوت هشداری جدی برای دختران
!!!!
(از پسران چشم چران متنفرم)
امام علی(ع)میفرمایند: هر نگاه هوس آلود به نوامیس مردم از 70 ضرب شمشیر زدن به من علی بد تر است


روی ادمه مطلب كلیك كنید

از تجربه های تلخ و تکان دهنده دختران بخوانید شاید...


با سلام و عرض ادب

دوستان عزیز یکی از مشکلاتی که امروزه در بین جوانان زیاد مشاهده می شود بحث بحث رابطه دوستی دختر و پسر است که همگی خوب آگاهید.در این زمینه با توجه به تجربیاتی که دارم و حتما شما بزرگواران هم دارید غالب این رابطه از ناحیه پسران جهت هوسرانی و شهوت است و از ناحیه دختران جهت کسب محبت و ازدواج است.یعنی دخترها که محبتی هستند به امید ازدواج رابطه رو برقرار می کنند یا اینکه محبت ببیند ولی پسران نه و لذا بعضا  پیشنهاد صیغه محرمیت هم می دهند و به راحتی بوسیله کلماتی مثل دوستت دارم و عاشقت هستم و...دختران را فریب می دهند و در ظاهر هم طوری عمل می کنند که دختران باور می کنند.

لذا این مسئله باعث شده دختران ضربه های زیادی بخورند چون اغلب این پسران که برای شهوت و هوسرانی خود رابطه برقرار کرده بودند بعد از مدتی کنار می کشند و دختر یا جسما یا روحا ضربه سنگینی خورده است و پسران هم غالبا راضی به ازدواج با چنین دخترانی که به راحتی با دیگران رابطه برقرار می کنند نیستند و اینجا دختر می شود بازیچه و متاسفانه بخاطر ساده بودن دختران همیشه مورد سوء استفاده قرار می گیرند.کسانی که در ابتدای این رابطه هستند بعضا با تذکرات ما آگاه نمی شوند و باور نمی کنند.

اما بنظرم رسید پستی زده بشه و دخترانی که از این نوع تجربه ها چه خودشون چه نزدیکان و دوستانشون دارند اینجا بنویسند تا تجربه ای برای دیگر دختران باشد و درس عبرتی بگیرند و شاید این خاطره و تجربه شما مانع یک فساد و فاجعه ای بزرگ گردد.

منتظر نوشته های شما هستیم.

نظرات برخیها

نظر اول
ی دختر گول خورده...

 من از سال اول دبیرستان با یکی از افراد به ظاهر مذهبی آشنا شدم.با هم در اینترنت صحبت میکردم تا اینکه شماره هامونو به هم دادیم...هرچه میخواستم او را ببینم از ترس آبرویش تا مبادا کسی او را با دختری ببینید بهانه می آورد و فقط تلفنی با من صحبت میکرد..بعد از مدتی که گذشت از من خواست تا برایش در مقابل وب کم در یاهو مسنجر بدنم را عرضه کنم و کارهایی که میخواست را برایش انجام دهم...نمیدانم چه فکری کردم ان زمان که مو به مو کارهایش را انجام دادم... در مقابل وب کم ساعت ها لخت برایش تنم را نشان میدادم....تا اینکه یک بار که خیلی افتضاح برایش این کار را کردم بعد از اینکه کارمان تمام شد از فردای ان روز هرچه با او تماس گرفتم گوشی اش خاموش بود....و او فقط من را برای سکس می خواست...متاسفانه عکس خودم و خانواده ام هم دست اون شخصه...
و الان از ارتباطش در نت فهمیدم دختران دیگری را هم طعمه قرار داده.....

خدا من را می بخشد حاج آقا؟؟؟؟توبه کردم و از کارم خیلییییییییییییییییییییییی پشیمان هستم


نظر دوم:
پاسخ استاد هادی فلاح


سلام و عرض ادب
ببینید این شخص مسلما مذهبی نبوده و اینطور وانمود میکرده تا شما رو اغفال کند و الا کسی که معتقد به شرع باشد از یک نامحرم چنین درخواست هایی نمیکند.
و غالبا همانطور که گفتیم فقط جهت هوس رانی این ارتباط برقرار می شود.
در این قضیه با اینکه مقصر بودید اما خدای متعال حتما خواهد بخشید بشرط اینکه از کار خود واقعا پشیمان شوید و دیگر با هیچ نامحرمی چه در دنیای مجازی چه حقیقی ارتباطی برقرار نکنید.
ان شالله دختران درس عبرتی بگیرند تا هر روز شاهد چنین چیزهایی نباشیم.

...یکی از همین دختران ساده
با سلام
من دختری به ظاهر سر به زیر و آرامی هستم. از سال 79 وارد اینترنت شدم. به منظور عدم سوء استفاده آقایان از من به عنوان دختر, حتی ایمیل و اسم های خود را به عنوان پسر انتخاب می کردم. پس از مدتی اگر می دیدم طرف اهل اذیت کردن و سوء استفاده نیست, بهش می گفتم که من دختر هستم. اوایل دوستان خوبی پیدا کردم که بهترین آنها یک آقای آلمانی بود که با وی نامه های طولانی می نوشتم. ما درباره اسلام, حجاب, اسرائیل, جنگ ایران و عراق, فرهنگ ایرانی و بسیاری از موارد دیگر با هم مکاتبه می کردیم و او بهترین دوستی بود که هیچگاه فراموشش نمی‏ کنم. حتی به منظور اینکه ازم سوء استفاده نشود, سعی می کردم با مردهای متأهل صحبت کنم که به قولی چشم و گوششان سیر بود.
در نهایت از یک پسر پاکستانی خوشم آمد و به قولی در دامش گرفتار شدم. شرطم این بود که وی باید شیعه شود و برای ادامه زندگی به ایران بیاید, وی در ابتدا به ظاهر قبول کرد ولی پس از مدتی به قول خودش فکرهایش را که کرد, دید این مسئله امکان پذیر نیست. این مسأله در آن زمان بهم یه مقدار ضربه زد ولی به هر حال گذشت.
هر چی بیشتر می گذشت می دیدم که فساد اینترنتی بیشتر می شود, از این رو سعی می کردم زیاد وارد اینترنت نشوم. تا اینکه یه روز با یکی آشنا شدم که ادعا می کرد از پدر ایرانی و مادر انگلیسی است و در حال حاضر در دیبرگ انگلیس زندگی می کند. واسم خیلی جالب بود با فرهنگ این پسر دورگه بیشتر آشنا شوم. اینکه فرهنگ پدر بر روی وی اثر گذاشته یا تربیت مادر. برای همین دوستیم را با وی ادامه دادم.
دفعه اول بهم گفت که یک خواهر و برادر هم دارم که اونها در جایی دیگر زندگی می کنند. و وی مجرد زندگی می کند. در ضمن گفت که پدرش حدود هشت سال پیش فوت کرده است و مادرش پس از دو ماه ازدواج مجدد کرده است و از اینرو از مادرش متنفر بود. در حال حاضر هم سنش 32 سال بود. دو سه جلسه بعد از صحبت هایمان سراغ خواهر و برادرش را گرفته و حالشان را جویا شدم. ولی گفت که خواهر برادری ندارد, وقتی گفتم که جور دیگردی گفته بودی, گفت که اشتباه کردی. خب چشمم را به روی اولین دروغش بستم.
در نوشته هایش غلط املایی می دیدم که هر دفعه همان غلط ها تکرار می شد. تعجب کردم که وی اگر انگلیسی باشد, نباید چنین غلط هایی داشته باشد. ولی باز هم چشمم را بسته و سکوت کردم. ابتدا ادعا می کرد که فارسی را به سختی متوجه می شود و می تواند صحبت کند, ولی پس از مدتی به راحتی باهاش صحبت می کردم و هیچ مشکلی در فهم لغات نداشت, با وجودی که شک کرده بودم, باز هم چشمم را بستم.
در مورد خانواده پدریش در ایران صحبتهای ضد و نقیضی داشت که مرا به شک وا می داشت. ولی باز هم عشق!!!!!!! ظاهری چشمان مرا کور کرده بود. خلاصه یک بار ادعا کرد که از من خوشش اومده و می خواهد مرا از خانواده ام خواستگاری کند. گفت من همیشه دنبال دختر ایرانی بودم و به خانواده ات می گویم من اگر برای هوی و هوس دنبال دختر باشم در انگلستان پر است, من از دختر شما خوشم اومده است. خب من که آرزوی رفتن به کشور دیگر تو ذهنم بود, کیس خوبی بود.
به اصرار وی دوربین اینترنتی گرفتم که با وی راحت تر صحبت کنم, که خوشبختانه بیش از یکی دو بار استفاده نکردم. نمی دانم مرا طلسم کرده بود یا من خیلی ابله و خنگ بودم. جالب است من همیشه در اینترنت به همه چیز شک داشتم ولی در مورد این شخص نه!!! خلاصه روابطمان آن قدر صمیمی شده بود که هر گونه صحبت خصوصی را با من مطرح می کرد. حال که دارم فکر می کنم, واقعا داخل منجلاب بزرگی داشتم می افتادم. خب, قرار گذاشتیم برای ژوئن به ایران بیاید.
مرحله بعدی این بود که موضوع را با خانواده در میان بگذارم. محرم اسرار من خواهرم بود, برای همین یه سفر به تهران رفتم, تا ضمن خرید یکسری لباس موضوع را با خواهرم در میان بگذارم. خواهرم هیچ موقع, هر نوع فکری داشتم, توی ذوقم نمی زد. واسه همین خاطر جرأت گفتن همه چیز را به وی داشتم. به او گفتم که برای اولین بار است که نسبت به یک مرد احساس شوهر بودن برای خود دارم. حتی افرادی که در گذشته دوست داشتم, فقط دوست داشتم و هیچ احساس شوهر بودن نسبت به اونها نداشتم. بهش گفتم ممکن است این علاقه باعث شود که من دست به کاری بزنم که در اسلام حرام باشد. واسه همین پیشنهاد کردم که برای مدت کوتاهی صیغه کنم.
راستی فراموش کردم که بگم اسمش آلن بود. به آلن قول داده بودم که سعی کنم در خانه خواهرم ساکن شود, البته اصرار می کرد که به هتل برود. خلاصه موضوع را با شوهر خواهرم مطرح کرده و از وی خواستیم که اجازه دهد آلن برای مدت کوتاهی در خانه آنها بماند. ولی شوهر خواهرم گفت که مرد غریبه ای که نمی شناسم, اجازه نمی دهم به خانه ام بیاید. هر چه اصرار کردیم. موافقت نکرد.
یکبار در حالی که دوستم در کنارم بود زنگ زد. اون موقع ما در امامزاده صالح(ع) بودیم. در حین صحبت کردن گوشی را روی گوش دوستم گذاشتم. دوستم که ترک است گفت: لحن صدایش شبیه ترک هایی است که فارسی را به سختی صحبت می کنند نه شبیه یه اروپایی. از اینکه فارسی را به راحتی می فهمید, خیلی تعجب کرده بود. بهم گفت حتما به شماره هایی که ازش داری تماس بگیر و ببین آیا ادعاهایش درست است یا نه. ولی باز هم چشمم را بستم. نکته جالب اینکه در هر دفعه گفتمان دعوایمان می شد و دوباره آشتی می کردیم. همیشه سر مسائل مسخره دعوا می کردیم.
خب مرحله بعد, استخاره بود. گفتم قبل از اینکه بیاید یه استخاره ای بکنم. استخاره از طریق یکی از سایت های وابسته به تبیان بود: با افرادی برخورد می کنی که نه دنیا دارند نه آخرت و تو را از راه راست منحرف می کنند. آبرویت را می ریزند. جز ابطال وقت هیچ سود دیگری ندارد و حتما ترک شود. خدایا! این چه استخاره ای بود. خدایا! اون که می خواست منو خوشبخت کنه, پس اینا چیه. این دفعه جنگ نفس و یک عمر اعتقاد بود. شاید زمان استخاره بد بوده! شاید اصلا استخاره اینترنتی اشکال داشته باشد! شاید ... و شاید های زیادی که سعی داشتم استخاره را نفی کنم. خدایا! انسان چقدر می تواند چشمش را ببندد.
مرحله بعدی باید موضوع را با داداشم مطرح می کردم. یکبار باهاش تماس گرفتم و موضوع را باهاش مطرح کردم. شوکه شده بود. گفت: شب میام خونه بابا, بیشتر صحبت می کنیم. شب اومد ولی چون مامان و بابام بودند, مجبور شدیم به بهانه ای بیرون رفته و با یکدیگر صحبت کنیم. اون شب با ماشین خیابان ها را دور زدیم. داداشم سعی داشت به من بفهماند که دارم راهم را اشتباه انتخاب می کنم و به صورت ضمنی گفت که مانع از کارم خواهد شد. از اینکه او می خواست مانع خوشبختی ام شود, ناراحت شدم. خب مشکل دیگه دو تا شده بود. داداشم و بدی استخاره.
داداشم از من خواست که شماره هایی که ازش دارم را به وی بدهم. دو تا شماره از انگلستان و چند شماره از ایران که آلن ادعا می کرد چون از کارت اینترنتی استفاده می کند, شماره ایران می افتد. داداشم به دلیل موقعیت شغلی که داشت, خیلی راحت توانست, شماره ها را ردیابی کرده و آدرس و موقعیت شماره ها راشناسایی کند. جالب است یکی از شماره ها به اسم یکی از دوستانش بود که ادعا می کرد در انگلستان با هم دوست هستند. حالا تازه متوجه می شدم چرا اصرار می کرد, موقعی که به ایران می آید, به استقبالش نروم و یا در بیرون از سالن انتظار منتظرش باشم. حالا تازه متوجه می شدم, چرا اتاقش شبیه یه اتاق تو یه خونه نبود. چون در محل یه شرکت با من صحبت می کرد. حالا تازه متوجه می شدم که چرا پاسپورتش برای یکی از کشورهای عربی بود. ایشان و دوستانشان در یکی از مراکز پخش لوازم خانگی مستقر هستند و احتمالا با یک شرکت انگلیسی برای واردات طرف قرارداد هستند و یا شاید موضوعات دیگر.
خلاصه طبق توافق آنها دارای شماره تلفنی از آن شرکت هستند, تا تماس های روزمره شان راحت تر باشد. از این رو آنها در داخل خود ایران دارای شماره کشور انگلستان هستند. اسم دستگاه مورد استفاده fx می باشد. البته شاید از سایر ترفندها استفاده می کنند که حتی عقل من هم به آنها قد نمیدهد. خب. بعد از اینکه داداشم موضوع را مطرح کرد, با یکدیگر فکرهای زیادی کردیم تا وی را ادب کنیم. ولی ترس از آبرو, ترس از رویارویی با یک باند و تلاش آنها برای آزار و اذیت و سایر افکار دیگر باعث شد تا موضوع را در سکوت تمام کنیم. من که برادر عاقل و دانایی داشتم از این دام رهایی پیدا کردم ولی تکلیف دختران دیگر که روزانه قربانی این شخص و دوستانش می شوند, چه می شود. داداشم نظرش این است که ما قیم مردم نیست. دیگران باید خانواده هایشان ازشان حمایت کنند.
متن نگاشته شده را در معرض دید سایر دختران قرار دهید تا تجربه تلخی دوباره تکرار نشود و مثل من فکر نکنند که این مسائل همیشه تو مجله ها و فیلم هاست و هیچ موقع قرار نیست برای آنها اتفاق بیفتد. البته هنوز هم تماس می گیرد و من از اینکه باهاش صحبت کنم و بگم که همه چیز را در موردش می دانم, می ترسم. واسه همین یا موبایل را قطع می کنم یا روی منشی می گذارم.


نظر سوم

دوست

با سلام
اینو جایی خوندم گفتم اینجا هم بزارم شاید برای شما و دوستان مفید باشه.
سال آخر دبیرستان از طریق چت روم با پسر جوانی آشنا شدم و پس از ۲ هفته ما همدیگر را در یک پارک دیدیم.
جمشید با حرف های عاشقانه مرا شیفته و دلباخته خودش کرد و از آن روز به بعد با موتور سیکلت دنبالم می آمد و با هم به این طرف و آن طرف می رفتیم تا این که دیپلم گرفتم و او با خانواده اش به خواستگاری ام آمد، اما از همان لحظه اول، پدر و مادرش اظهار داشتند پسرشان آمادگی تشکیل خانواده ندارد و والدین من نیز مخالفت شدید خود را با این ازدواج اعلام کردند ولی ما هر دو غرق در رویاها شده بودیم و تصمیم گرفتیم برای رسیدن به هم هر کاری که از دستمان بر می آید انجام دهیم و اگر لازم باشد چند سال صبر کنیم. با این که قسم خورده بودیم دوستی ما پاک و صادقانه بماند ولی خیلی زود این رابطه مخفیانه رنگ و بوی دیگری گرفت!
حدود ۴ ماه گذشت و در این مدت من ۲ خواستگار خیلی خوب را رد کردم تا این که متوجه شدم چه بلایی به سرم آمده است و باردار شده ام. وقتی موضوع را به جمشید اطلاع دادم خودش را کنار کشید، با اعلام شکایت خانواده ام او و پدر و مادرش از ترس آبروی شان خیلی زود دست به کار شدند و ما با هم ازدواج کردیم.
بعد از عقد به اصرار جمشید و مادرش بچه ام را سقط کردم تا کسی از ارتباط گذشته ما مطلع نشود! من و جمشید زندگی نکبت بار خود را در خانه پدرشوهرم آغاز کردیم و خانواده او که چشم دیدنم را نداشتند کلفتی خانه شان را بر عهده ام گذاشتند، شوهرم نیز در طول ۶ سال زندگی مشترکمان مرا زیر ذره بین گذاشته است و با تهمت های ناروا، بدبینی و شک و تردید اعصابم را به هم ریخته، او که به شیشه اعتیاد دارد دچار توهم شده است و گاهی دنبال مطالبی که روی آجرهای دیوار خانه ما در مسیر کوچه نوشته شده می گردد و می گوید شاید کسی برای تو مطلبی یا شماره تلفنی نوشته باشد.
من در برابر این همه تحقیر و توهین راهی جز سکوت و تحمل نداشتم ولی شب گذشته ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد. جمشید در خانه را باز کرد ولی هیچ کس داخل کوچه نبود، او با عصبانیت، به سراغم آمد و گفت: حتما کسی با تو کار داشته است شوهرم با وجود این که هنوز ۲۰ روز از زمان زایمان من می گذرد دست و پایم را بست و با آتش فندک به جانم افتاد تا به قول خودش اعتراف بگیرد، او نیمه های شب خوابید و من با کمک دختر ۳ ساله ام طناب را پاره کردم و از خانه بیرون زدم.
رفتم تا از این مرد بی رحم شکایت کنم و بگویم که چوب اشتباهات خودم را می خورم و غرور، لج بازی و سوء استفاده از اعتماد والدینم در استفاده از اینترنت، این بلاها را به سرم آورده است!
امیدوارم هیچ دختری به سرنوشت من دچار نشود.

نظر چهارم
خواستم یکی از تجربیاتی که برای یکی از اقوام خیلی نزدیکم اتفاق افتاده رو برای دوستان بگم شاید اثری داشته باشه
و این هم خاطره تلخم از بهترین و زیباترین دختر و واقعا بی نقص از نظر ظاهر صورت :
این دختر خانم که اسمش مهساست مدتها بود که با آقا پسری دوست بود و این پسر از این دختر نهایت سوءاستفاده رو کرده بود و مهسا چون تک فرزند بود و تنها بود خیلی به این پسر باج میداد که ازش محبت دریافت کنه حتی ماشین مهسا دست این پسر بود و بیشتر وقتها هم چون نقطه ضعف مهسا رو بدست آورده بود دائما قهر می کرد و گم میشد و مدتی پیداش نمیشد و مهسا کل شهر رو دنبالش میگشت چون واقعا نیت مهسا ازدواج بود تا اینکه ی روز دیگه این پسر رو نتونست پیدا کنه آب شده بود انگار این پسر رفت زیر زمین اثری ازش نبود و مهسا رو دیگه کسی توی فامیل نمیدید و همه می گفتن که افسرده شده تا اینکه خبر خودکشی مهسا رو دادن که با صدتا قرص قند خودکشی کرده و حدود سه ماه توی کما بود و حالا هم که هوشیاریش رو بدست آورده زندگی نباتی داره کسی که دیگه هیچ کارش رو نمی تونه خودش انجام بده کسی که از خنده هاش خندت می گرفت دیگه نمی تونه بخنده و نمی تونه بگه مامان ی لیوان آب بهم بده و هیچ کارشخصیش رو نمی تونه انجام بده و پدر و مادرش داغون شدن شاید بگم کارشون شب تا صبح اشک ریختن اغراق نکردم و پیر شدن و فامیلم هر کس یک بار میره خونه اونها برای بار دوم کشش پیدا نمی کنه بره چون واقعا صحنه تلخی و حالت بد میشه تا از نزدیک نبینی متوجه نمیشید که چی دارم میگم ی آدم زنده ی رو ببینی که می تونسته از زندگی اش بهنرین استفاده رو بکنه الان مثل ی جسد روی تخت دراز کشیده و فقط نگاهت میکنه بدون هیچ عکس العملی
ی لحظه فکر کنید که ارزشش رو داشت این پسر که مهسا براش این کار رو کنه و زندگی خودش رو توی جوونی تباه کنه
دوستان واقعا از صمیم قلبم میگم من دیدم زجر کشیدن این پدر و مادر رو دیدم از نزدیک تو رو خدا قبل از هر کاری به ارزش اون کار هم توجه کنید رحم کنید به پدر و مادرتون و اطرافیانتون



شکست خورده

سلام
بحث خوبیست.به این داستان غمانگیز هم نگاهی بندازید تا درس عبرتی باشه.
حدود ۱۰ سال از شروع رابطه ام با آیدین می گذرد. با او در تئاتر آشنا شدم و خیلی زود شماره تلفن رد و بدل کردیم و رابطه مان صمیمی شد.
او جوان خوبی به نظر می رسید و نسبت به من ابراز علاقه کرد. من هم که آن زمان فقط ۱۸ سال داشتم از سر احساسات با نیما دوست شدم. اوایل هفته ای یک مرتبه یکدیگر را در پارک نزدیک خانه مان می دیدیم اما هر چه می گذشت علاقه مان به هم بیشتر می شد. دقیقا یادم نمی آید اما بعد از چند ماه آیدین از من خواستگاری کرد. او گفت به زودی همراه خانواده اش به خواستگاری ام می آید.
قرار بود انتظار من برای نشستن پای سفره عقد بیشتر از یک سال طول نکشد اما وعده و وعیدهای پسر مورد علاقه ام ۱۰ سال طول کشید. در این مدت من و آیدین به طور پنهانی با یکدیگر رابطه داشتیم. من خیالم راحت بود که او به زودی به خواستگاری ام می آید. به همین دلیل رابطه نزدیکی با او داشتم. هر بار که از خواستگاری حرف می زدم می گفت هنوز مقدمات کار فراهم نشده است و باید مدتی صبر کنم.
من هم به خاطر علاقه ای که به او داشتم ۱۰ سال صبر کردم. در این سال ها اجازه ندادم هیچ کس از این رابطه با خبر شود. من خواستگارهای زیادی داشتم اما به همه آن ها جواب رد دادم. این ۱۰ سال برایم به سختی گذشت تا این که سرانجام با اصرارهای من آیدین به خواستگاری ام آمد.
او آن روز مردی را همراه خودش آورده بود و گفت دایی اش است. بعد از جلسه خواستگاری پدرم که از آیدین خوشش نیامده بود گفت: او نمی تواند شوهر خوبی برایم باشد. از طرفی وقتی برادرم درباره او تحقیق کرد فهمید آیدین فرد خوش نامی نیست. به همین دلیل من هم رابطه ام را با او به هم زدم و گفتم دیگر حاضر نیستم با او دوست باشم.
پایان رابطه ۱۰ ساله با آیدین شکست بزرگی برایم بود و همین موضوع سبب شد تا مدتی خانه نشین شوم. چند ماه از این ماجرا گذشته بود و من با خودم کلنجار می رفتم تا آیدین را فراموش کنم که با من تماس گرفت. او گفت هر طور شده باید با هم ازدواج کنیم. آیدین حتی تهدید کرد اگر به ازدواج با او تن ندهم آبروریزی می کند. تهدیدهایش باعث تنفرم از او شد و در جواب گفتم تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم به خواستگاری اش جواب مثبت بدهم.
چند روز بعد از این تماس تلفنی بسته مشکوکی را دریافت کردم. وقتی آن را باز کردم تعداد زیادی از عکس های خصوصی ام در آن بود. در حالی که از دیدن آن ها شوکه شده بودم، فهمیدم آیدین تهدیدش را عملی کرده است. حالا به دادسرای جرایم رایانه ای آمده ام تا از کسی که زمانی حاضر بودم همه چیزم را برایش بدهم شکایت کنم.
چرا که او ارزش اش را نداشت.

منبع: سایت استاد ارجمند هادیب فلاح


تاریخ : شنبه 1391/09/18 | ساعت 14 و 07 دقیقه و 59 ثانیه | نویسنده : ابراهیم دلشاد تنیانی | نظرات
.: Weblog Themes By Slide Skin:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات