دفع آوار با چتر پندار!

قصّه های شهر هرت/ قصّۀ 110

#شفیعی_مطهر

وضع شهر هرت تحت حاکمیت استبدادی هردمبیل روز به روز وخیم تر می شد. ماموران امنیتی شاه هر روز آزادی ها را محدودتر می کردند و با خفقان شدیدتر می کوشیدند هر فریاد اعتراضی را با بی رحمانه ترین سرکوب پاسخ دهند. اقتصاد ورشکسته و فقر عمومی بیداد می کرد. هر روز سفره ها کوچک تر و بر دامنۀ بیکاری و بزهکاری افزوده می شد. 

روزی عده ای از فرهیختگان و دلسوزان کشور طیّ نامه ای سرگشاده ضمن تشریح اوضاع وخیم جامعه ،هردمبیل را به بازترکردن فضای سیاسی کشور و آغاز اصلاحات در ساختارهای اجتماعی فراخواندند. 

هردمبیل خشمگینانه و مغرورانه،صدراعظم را فراخواند و او را به شدّت توبیخ کرد که چرا فضای کشور به گونه ای است که عدّه ای به خود اجازه می دهند به من نامه بنویسند و از من انتقاد کنند!

صدراعظم ضمن عذرخواهی از شاه خواهش کرد که رهبر گروه مذکور را به حضور بطلبد و عرایض او را گوش کند،اگر حرفی منطقی برای گفتن نداشت،آن گاه آنان را به سخت ترین شیوه مجازات کند. 

هردمبیل با اکراه این پیشنهاد را پذیرفت. روز بعد رهبر فرهیختگان که یکی از استادان دانشگاه بود در دربار حضور یافت و طیّ توضیحاتی دلسوزانه کوشید هردمبیل را از خواب غفلت بیدار کند.

هردمبیل در پاسخ هشدارهای آن استاد گفت:

من گارد مسلّح و بی رحمی دارم که هر گونه حرکت اعتراضی را در نطفه خفه می کنند؛بنابراین ترسی از قیام توده های مردم ندارم.

استاد برای تفهیم نظریات خود تمثیلی ذکر کرد. او افزود:

اعلی حضرتا! بنایی درحال فروریختن بود.برخی افراد تیزهوش و زیرک از درزها و شکاف های ساختمان فروریختن آن را فهمیدند و دربارۀ خطر ریزش بنا به دیگران هُشدار دادند. بسیاری از افراد ساده اندیش با توجه به رنگ های زیبای دیوارها و نقّاشی های اطراف خطر فروریختن را انکار می کردند. 

روزی که خطر ریزش قطعی تر شده بود،افراد زیرک با تخلیۀ محل و اثاث کشی از جان و اموال خویش محافظت کردند. ولی در این بین شخص ابلهی را دیدند که چتری بر فراز سر گرفته و در حال رفتن به داخل ساختمان است! به او گفتند: نرو! در زیر آوار هلاک می شوی!

او مغرورانه پاسخ داد: چتر من قوی و محکم ساخته شده و در برابر هر آواری مقاوم است!

او خیره سرانه به حرکت خود ادامه داد. لحظاتی بعد خود و چترش زیر خروارها آوار لِه شد!

حالا اعلی حضرت بدانند نیروهای سرکوبگر شما هر چه قوی و نیرومند باشند، قدرت آن ها در برابر خشم تودۀ محروم و گرسنه چون چتر آن ابله هستند. مگر چقدر می توانند بکشند و زندان کنند؟

شاه عربده ای مغرورانه کشید و گفت: سال هاست شما لیبرال ها همیشه وعدۀ سقوط حکومت مرا می دهید و به قول خودتان هشدار می دهید. من خیلی از این تهدیدها و هشدارها شنیده ام. گوشم از این حرف ها پر است!

استاد گفت: حرف آخرم را می گویم و دیگر با شما حرفی ندارم.

یک نفر از طبقۀ صدم یک ساختمان پرت شد! وقتی 99 طبقه را رد کرد،از او پرسیدند: 

در چه حالی؟

او گفت: 99 طبقه را با خیر و خوشی طی کرده ام و مشکلی نداشتم. فقط یک طبقه مانده که آن هم چیز مهمّی نیست و به سلامتی طی می شود!!  

حالا اعلی حضرتا!از کجا معلوم که شما هم 99 طبقه را به سلامت رد کرده باشید؟!!

کانال رسمی گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar