منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • استاد راهنمای شیطان!

    فرد متمول و میلیاردری که ثروت نامشروع زیادی در طی سال های گذشته به دست آورده بود تصمیم به توبه گرفت .او پیش عالمی رفت و نحوه به دست آوردن ثروتش از راه نامشروع را توضیح داد.

    عالم به او گفت: تو باید تمام ثروتت را به خیابان بریزی و بعد یک سال هر آنچه باقی مانده بود از آن توست!

    مرد متمول پذیرفت و تمام ثروتش را نقد کرده و با آن تیرآهن ۱۸ خرید و در خیابان رها کرد . بعد از یک سال رفت دید آهن‌ها اصلا تکان نخورده اند، در حالی که با بالا رفتن دلار قیمت ها ۴ برابر شده بود!

    شیطان که نظاره گر این واقعه بود، آن مرد را به عنوان استاد رهنما انتخاب کرد!!

    @Ajibvalivaghaei

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • لطایف شیرین
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
     سه تا شیرازی شب می خواستن بخوابن , میگن یکی پاشه چراغ رو خاموش کنه. کسی بلند نمیشه .

     باهم شرط می بندن که هرکی حرف بزنه باید بلند شه چراغ رو خاموش کنه....
    چند روزی شد ازشون خبری نبود تا این که همسایه ها در خونشون رو شکوندن سه تاشونو مرده پیدا کردن!
    اولی رو غسل دادن و کفن کردن...
    دومی رو هم غسل و کفن کردن...
    سومی رو تا غسلش دادن گفت: من زنده ام! 

    یهو اون دوتا گفتن هورااااا باختی پاشو چراغ رو خاموش کن!!

    ******************

     ‏من پنج تا حیوون درون دارم:


    پاندا: همیشه خسته
    كوالا: تنبل
    جغد: شب زنده دار
    پنگوئن: بی حوصله
    ماهی: كم حافظه
    *****************
     زنبور آبادانی رو نیش می زنه.

    آبادانیه میگه: اوووووف کااا دمت گرم یعنی مو گلم؟؟!!!

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*********************

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ از یە لامپ می پرسن: در چە حالی؟

    میگە: کار بەجاهای خوب کە می رسە منو خاموش میکنن!

    ******************
      یه بارم یه مغازه آتیش گرفته بود.

     پریدم تو عمق آتیش یه دختر رو نجات بدم.

     آتش نشانه گفت: بیا بیرون!

     گفتم: انسانیتت کجا رفته ؟
     گفت: باشه ،ولی اون مانکنه بیا بیرون!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  یک ثانیه صبر کن!!

    گفتم :خدایا! یک میلیون سال نزد تو چقدره؟

    گفت: یک ثانیه؟

    پرسیدم: یک میلیون یورو چقدره؟

    پاسخ داد: یک سنت!

    گفتم: خدایا! یک سنت به من بده!

    گفت: یک ثانیه صبر کن!!

    آخرین ویرایش: شنبه 15 آذر 1399 04:02 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  لطیفه های نمکین!

    ما یه مرغی داریم. از وقتی فهمیده شده کیلو 37 تومن دیگه تو خونه تخم نمی کنه،

    میگه منو ببرید بیمارستان سزارین طبیعی. هیکلم خراب میشه !

    ***************

     ﻟﭗ ﺗﺎﭘﻢ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﯿﺶ. ﻣﯽ ﮔﻢ ﺿﺮﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﺎﺭ نمی کنه،
    ﯾﺎﺭﻭ ﻣﯿﮕﻪ :
    ﺿﺮﺑﻪ ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ؟ !!
    ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ ، ﺑﯽ ﻣﺤﻠﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﮑﻢ ، ﺿﺮﺑﻪ ﺭﻭﺣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ!!

    *******************
     هیچ وقت یه مدیر گروه رو تهدید نكن!

    چون اون مثل ظریف نیست كه لبخند بزنه، یا شام ایرونی دعوتت كنه!

    جیك ثانیه حذفت می كنه!
    به این میگن دیپلماسی مجازی!

    *******************

    دنیای عجیبی شده!
    آمار دقیق کرونای ایران رو باید از صدای آمریکا بشنویم
    و دقیق ترین آمار لحظه ای مبتلاهای آمریکا رو از صدا و سیمای خودمون؛
    زیبا نیست؟
    **********************

    مسخره ترین سوال تو خواستگاری اینه که می پرسن: دخترمونو خوش بخت می کنی؟

    نه نوکرتم می خوایم ببریمش خونه برعکس از سقف آویزونش کنیم با چوب بیسبال بزنیم .
    ****************
     دیدین تو ﻓﯿﻠﻤﺎ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﭽﻪ ﻫﻪ ﮔﻢ ﻣﯿﺸﻪ. ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ۲۰ ﺳﺎﻝ ﺍﺗﺎﻗﺸﻮ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩه ﻧﮕﻪ می داره؛
    ﻣﻦ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ۳ ﺭﻭﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺭﺩﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ بابام ﺍﺗﺎﻗﻤﻮ ﺑﻪ ۴ ﺗﺎ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩه!
    ********************
     ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﺑﺨﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﯾﺴﺖ ...

    ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮔﺮﯾﺴﺖ!
    ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺳﻼﻡ، ﺧﻮﺑﯽ ﺷﯿﺸﻪ؟ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﯾﺴﺖ!
    ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ..

     **********************

    کاش منوی کافه ها عکس هم داشتن که بدونیم چی سفارش می دیم !

    دیروز رفتم کافی شاپ یه lesdiosdv سفارش دادم ...

    همون آب خوردن خودمون بود یه زیتون انداخته بودن ته لیوان !

    *************************
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
    ‏رفتم کلاس زبان انگلیسی ثبت نام کنم. یارو گفت بیا این فرمو پر کن.

    پر که کردم گفت: بهتر نیست از زبان فارسی شروع کنی؟

    آخرین ویرایش: جمعه 14 آذر 1399 03:47 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  مش تقی برای که نحسه؟!

    مش حسن تو بیمارستان بستری بود.
    ۱۵ نفر از اهالی محل خواستن برن عیادتش.

    یک مینی بوس دربست گرفتن با راننده توافق کردن که نفری ۵ تومن بدن.

    راننده گفت: یک نفر دیگه هم بیارید که صندلی ها تکمیل بشن.

    بهش گفتن: نه دیگه کسی نیست. فقط ماییم .

    خواستن حرکت کنند که یکی از دور بدو اومد طرف مینی بوس !

    راننده گفت: آها یک نفر هم جور شد!

    بهش گفتن: ولش کن، این  مش تقی نحسه!
     اگه بامون بیاد حتما نحسی اش ما رو می گیره و یک اتفاقی میفته!

    راننده گفت: نه من اعتقاد ندارم به این خرافات!
    مهم صندلی ها هست که تکمیل بشن و ۵ تومن بیشتر گیرم بیاد!
    خلاصه ایستاد تا مش تقی رسید.
    مش تقی در مینی بوس رو باز کرد و گفت: 

    همه پیاده شید. مش حسن مرخص شد. نمی خواد برید بیمارستان!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  یافتم، یافتم.../طنز

     روزی که ارشمیدس به حمام رفت، لابد چرک بود. اما به جای این که کیسه بکشد شروع به بازی و غوطه‌خوردن در آب کرد. پایین می‌رفت و بالا می‌آمد، باز پایین می‌رفت و بالا می‌آمد، خیلی آرام، یک بار دیگر که پایین رفت یکهو از آب بیرون جست. فریاد کشید: یافتم، یافتم...

    کسانی که حمام نرفته‌اند نمی‌دانند که فریاد در حمام چه انعکاس پرابهت و چندباره‌ای دارد. پژواک صدا در خود صدا می‌پیچد و باز ارشمیدس انگار که «مویش» را می‌کشند از ته دل فریاد می‌زد: یافتم، یافتم...

    اولین گمان این بود که ارشمیدس سنگ پا پیدا کرده است، اما تا آن روز کسی برای سنگ پا این طور نعره نکشیده بود. آن هایی که به ارشمیدس نزدیک‌تر بودند بی‌اختیار ذهن‌شان به ثروت و جواهری رفت که ارشمیدس از روی خوش‌شانسی و اتفاق آن را پیدا کرده است که فریاد در فریاد ارشمیدس انداختند: مال ماست، مال ماست...

    اما ارشمیدس بی‌اعتنا به همه‌چیز و همه‌کس و حتی لباس‌هایش، از سر شوق، لخت مادرزاد از حمام بیرون زد.

    صاحب حمام فقط یک فریاد کوتاه داشت: پس پول حمام چی؟

    بعد یکهو مثل تیر از ذهنش گذشت که ارشمیدس چیز باارزشی یافته و فریاد‌زنان به دنبالش افتاد: مال من است، مال من است!

    حمامی پس از این که دویست، سیصد متر به دنبال ارشمیدس دوید، دیگر کاملاً باورش شد که ارشمیدس چیز باارزشی پیدا کرده و حالا فریاد می‌زد: دزد، دزد، بگیریدش...

    وقتی ارشمیدس از کنار بازار شهر گذشت جمعیتی که از پی‌اش می‌دوید به هجده نفر رسید، در حالی که ارشمیدس همچنان فریاد می‌زد: یافتم، یافتم...

    شمع‌فروشان و نعل‌بندان و خلاصه کاسب‌کارها از کسانی که به دنبال ارشمیدس بودند می‌پرسیدند: «مگر چه شده است؟» و آن ها جواب می‌دادند: «یافتش، یافتش» و همین‌طور از پی ارشمیدس می‌دویدند.

    پیرزنی گفت: چه بی‌حیاست این مرد!

    لاتی به محض این که ارشمیدس را آن‌طور لخت مادرزاد دید گفت: 

    این چی‌چی پیدا کرده که باید حتماً لخت باشه تا نشون بده؟!

    در سرکوی سگ‌بازها، آنجا که «کلبی»‌ها جمع می‌شدند، بالاخره جلوی ارشمیدس را گرفتند. لنگی به دور تنش پیچیدند، پیرمردی نفس‌نفس‌زنان از راه رسید: 

    من هفته قبل در حمام انگشتر طلایم را گم کردم، زنم شاهد است!

    حمامی هم رسید: منطقاً آنچه در حمام است، مال حمامی است.

    یکی از سوفسطائیان خواست با این نظر مخالفت کند که مأمور دولت آمد: 

    حرف بی‌حرف! این چیزها مال دولت است.

    مرد میانسالی از جمعیت گفت: قربان هنوز معلوم نیست چی‌چی هست.

    مأمور خود را از تک و تا نینداخت: پس زودتر معلوم کنید تا بفهمیم صاحب چه چیزی هستیم!

    اما ارشمیدس که غافل از دور و برش بود همین‌طور داد و فریاد می‌کرد: یافتم، یافتم، یافتم...

    جمعیت که هر دم بیشتر می‌شد و کلافه بود دسته‌جمعی فریاد زدند: آخه بگو چی ‌یافتی؟

    ارشمیدس با همان شور و حرارت فریاد کرد: 

    هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع هم‌حجمش سبک می‌شود.

    مردم گفتند: چی‌، چی گفتی؟

    ارشمیدس که از دقت و توجه مردم نسبت به مسائل علمی شوق‌زده شده بود شمرده گفت: دقت کنید، ‌هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع هم‌حجمش سبک می‌شود.

    همگی با هم گفتند: «این مردک خر چه می‌گوید، دیوانه است» 

    و از دورش پراکنده شدند و ارشمیدس از دور صدای مردی را شنید که می‌گفت: 

    «هر جسمی که در آب فرورود به اندازه ارشمیدس دیوانه نمی‌شود» .

    و صدای خنده مردم بلند شد.

    فردای آن روز به سردر حمام یک تابلوی کوچک نصب شد که روی آن با خط خوش یونانی نوشته شده بود: برای حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم.

    از کتاب «مو، لای درز فلسفه»/اردلان عطارپور/

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  لطیفه های بانمک!


    دماغ ایرانی در حال انقراض است!

    لطفا در حفظ این سرمایه ملی و الهی بکوشیم!

    ***********************

    زنگ زدم خونه خواهرم،بچه خواهرم گوشی رو برداشت.
    گفتم:سلام،بگو مامانت صحبت کنه.
    گفت:نمیشه،داله گلیه می تونه :
    گفتم:بابات کجاست؟
    گفت:دم دله،داله با آقا پلیسه صحبت می تونه.
    گفتم:داداش حامد کو؟

    گفت:اونم لفته بیمالستانالو بگلده.
    .درحالی که داشتم از شدت نگرانی سکته می کردم،
    بلندگفتم:مگه چی شده؟
    گفت:من گم شدم.
    گفتم:مگه الان کجایی؟
    گفت:زیل تخت!!
    ...تف تو رووحت بچه!!

    ***********************

    ﺁﻗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮﯼ ﭘﻤﭗ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﻮﺩﻡ. ﻣﯿ ﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﺰﻧﻢ. ﯾﻪ ﺁﺧﻮ‌ﻧﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ و ﮔﻔﺖ :
    ﺁﻗﺎ ،ﺳﻮﭘﺮ ﺩﺍﺭﯼ؟

    ﯾﻪ دختر ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺑﻠﻮﺗﻮﺙ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻦ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ !!

    ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻤﭗ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺭﻓﺖ ﺭﻭ ﻫﻮﺍﺍ ... ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻦ ﺧﺎﻣﻮﺷﺶ ﮐﻨﻦ!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ!!

    ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﺿـﺎﺷﺎﻩ ﮔﻔﺘﻦ:ﮐﺮﺍﯾﻪ ﺩﺭﺷﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪﻩ !!!
    ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﺨﺼﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ،ﺭﻓﺖ ﻣﯿﺪﻭﻥ ﺗﻮﭘﺨﻮﻧﻪ. ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺭﺷﮑﭽﯽ ﮔﻔﺖ: 

    ﺁﻫﺎﯼ ﺗﺎ ﺷﻤﺮﻭﻥ ﭼﻘﺪ می گیرﯼ؟
    ﺩﺭشکه چی ﺑﺪﻭﻥ ﺍین که ﺑﺸﻨﺎﺳﻪ ﮔﻔﺖ :ﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﺮﺥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﮐﺎﺭ نمی کنیم!
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ : ۵ ﺷﺎﻫﯽ؟
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ : ۱۰ ﺷﺎﻫﯽ؟
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ : ۱۵ ﺷﺎﻫﯽ؟
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ : ۳۰ ﺷﺎﻫﯽ؟
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ !

    رضا شاه ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪ.
    ﯾﺎﺭﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
    ﮔﻔﺖ: ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻi
    ﯾﺎﺭﻭ:ﮔﺮﻭﻫﺒﺎﻧﯽ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺍﻓﺴﺮﯼ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﯾﺎﺭﻭ:ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﯾﺎﺭﻭ: ﻧﮑﻨﻪ ﺭﺿﺎﺷﺎﻫﯽ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ !
     
    ﯾﺎﺭﻭ ﺭﻧﮕﺶ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ.
    ﯾﺎﺭﻭ: ﻣﻨﻮﻣﯽ ﺑﺮﯾﺪ ﺯﻧﺪﺍﻥ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺗﺒﻌﯿﺪ می کنید؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ !!!

    ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ
    مرغ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪ؟
    ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ
    پوشک گرون شد؟
    برو بالا
     دلار گرون ﺷﺪ؟
    ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ
    طلا گرون شد؟
    بروبالا
    ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ؟
    ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    نابود شدیم؟
    ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  نفر بعد!!

    بابام تقریباً هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شد، یه لگد می‌زد و می‌گفت:
    «پس کی این درس کوفتیت تموم میشه؟ ٣٠ سالت شد، هنوز داری انتگرال می خونی!»

    می‌گفتم: «پدرِ من؛ انتگرال، ترم دوم لیسانس بود، من الان دانشجوی ترم آخر دکترام»

    ...الان ٦ ماهه مدرک دکترا رو گرفتم با معدل ١٧ از دانشگاه تهران. به‌هرحال ٦ ماهه دنبال کار می‌گردم. روزهایی بوده که سه تا مصاحبه کاری داشتم.

    اتفاقاً دیروز برای شغل رانندگی تاکسی باید مصاحبه می‌شدم. صبح زود خودم رو رسوندم اون جا برای مصاحبه. اولین نفر بودم.

    منشی سبیل کلفت، اسمم رو با صدای بلند خوند. رفتم داخل دفتر.
    یه آقایی پشت میز نشسته بود، ترجیح میدم راجع به ضخامتش چیزی نگم، با لحنی سرشار از بی‌مهری پرسید: چند کلاس سواد داری؟
    گفتم: «از دانشگاه تهران دکترا دارم»،

    بدون این‌که سرش رو بالا بیاره گفت: این روزا چوب تو سر سگ بزنی، دکتر مهندس می‌ریزه.
    گفتم: بله ماشاالله!

    گفت: ببین! چند تا سوال می‌پرسم، جواب بدی استخدامی؛ خط آزادی - انقلاب خوبه؟
    گفتم: خوب شمایی.

    گفت: مزه نریز، جواب بده: رهبر حزب کمونیست‌های شوروی در‌ سال ١٩٢٥ کی بود؟
    گفتم: «جان؟! »

    گفت: نمی دونی؟! تو دانشگاه چی به شما یاد می‌دن؟
    اولین جلسه جنبش عدم تعهد، کی برگزار شد و اعضای اون چند نفر بودند؟

    داشتم مِن و مِن می‌کردم که گفت: اینم که بلد نبودی!
    فکر می‌کنی رویکرد مردم در انتخابات‌ سال ١٤٠٠ چی باشه؟ تحلیلت رو در ٣٠ ثانیه بگو.
    گفتم: من گواهی نامه پایه یک هم دارم‌ها.

    گفت: اون رو بذار درِ کوزه آبش رو بخور، گواهی نامه به چه درد من می‌خوره، مسافر از راننده، تحلیل درست می‌خواد؟ تحلیل دقیق، دنده یک و دو کردن رو که هر ننه قمری بلده.

    همین دیروز ١٠٠ نفر رو اخراج کردیم به خاطر این‌که روی کار اومدنِ ترامپ رو اشتباه پیش‌بینی کردند، قیمت نفت برنت شمال رو اشتباه تحلیل کردند، بازار بورس رو برا مسافر درست نشکافتند.

    حالا تو اومدی از پایه یک حرف می‌زنی؟ ببین بچه‌جون، تاکسی، دانشگاه و مدرسه نیست، باید بتونی جامعه‌ات رو آنالیز کنی، گنده‌تر از تو نشستند این‌جا من ردشون کردم، زیباکلام و سریع القلم، تو مصاحبهٔ من رد شدند.
     استاد هلاکویی رو این‌جا به چالش کشیدم.

     راننده تاکسی شدن که بچه‌بازی نیست! این را گفت و خطاب به منشی‌ داد زد: نفر بعد.

     ناامید، سوار تاکسی شدم که برگردم خونه، راننده تاکسی می‌گفت: 

    بد دور و زمونه‌ای شده، اصلاً دلیل اصلی شکست کمونیست‌ها هم، انشقاق توی خودشون بود...!!!

      از کتاب!
     راننده تاکسی
     محمود فرجامى

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 6 آذر 1399 09:02 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  چند لطیفۀ شیرین

    پلیسا دوست دارن ما جرم کنیم!
     دکترا دوست دارن ما مریض بشیم!
     دندون پزشکا دوست دارن دندونای ما فاسد بشه!
     مکانیکا دوست دارن ماشینامون خراب بشه!
     فقط این دزدا هستن که آرزوی یه زندگی پر پول و موفق و خوب برامون دارن!
    خدا نگهدارشون باشه!!

    **********************
    : بعضیا تو اتوبان وقتی به دوربین میرسن

     یه جور ریزی سرعت كم میكنن كه خود دوربینه ی لبخند میزنه میگه:
    عَى شیطوووون‌!!
     ********************

    ‏شما یادتون نمیاد...
    اما قدیما پدر مادرا قبل از خرید هفت سین و وسایل عید حتما باید یه قلک براى بچه ها می خریدن و می گفتن عیدى هاتو بریز این تو گم نشه...

    آخر تعطیلات هم خود قلک گم می شد!

    اختلاس همیشه بوده و حالا هم هست!
    *****************

    یه سوال.....

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 69 1 2 3 4 5 6 7 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات