گفتگو یا خشونت؟!

حمید پسر نوجوان خسته از بازی های پرشور و هیجان در گرمای تابستان برای رفع تشنگی وارد خانه شد و یک راست به سوی یخچال رفت.وقتی در یخچال را باز کرد،دید همه جور خوراکی در یخچال هست جز آب و میوۀ خنک. با نومیدی در یخچال را بست و دید خواهرش حمیده در آشپزخانه مشغول پوست کندن یک پرتقال است. فوراً به سوی او رفت و کوشید پرتقال را از دستش بگیرد. حمیده هم مقاومت کرد.بر اثر درگیری این دو پرتقال به زمین افتاد و زیر پا لِه شد!

بنابراین همدیگر را رها کردند و هر یک غمگین و ناراحت به گوشه ای رفتند و خشمگینانه به یکدیگر زُل زدند!

پس از لحظاتی مادر از راه رسید و علت ناراحتی و خشم آنان را پرسید. حمید گفت:

من تشنه بودم و می خواستم پرتقال را از حمیده بگیرم. او نداد و لجبازی کرد. در نتیجه پرتقال زیر پای ما لِه شد!

حمیده در پاسخ گفت: من می خواستم با پوست پرتقال مربّا درست کنم. حمید کوشید از دستم بگیرد. در نتیجه افتاد و زیر پا لِه شد!

مادر روی به هر دو کرد و گفت: 

به جای اعمال خشونت و درگیری اگر از آغاز باب گفتگو با یکدیگر را می گشودید،بهتر نبود؟

یکی از شما اصل پرتقال را می خواست و دیگری پوست آن را. با گفتگو هر دو به خواسته خود می رسیدید. نه پرتقال از بین می رفت و نه شما دو نفر آزرده و خشمگین می شدید!