منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 31 فروردین 1399 06:10 ق.ظ نظرات ()
    #سیاهنمایی/  42

    سیر نزولی کرونا

    پخمه گفت: طبق آخرین آمار وزارت بهداشت و درمان  آنقدر شیب ابتلا به کرونا سیر نزولی پیدا کرده که من می ترسم دو روز دیگر بگویند نه تنها امروز کشته نداشتیم ،بلکه چند نفر از فوتی ها هم دوباره زنده شدند و بر سر کار خود برگشتند!!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟! 

    #شفیعی_مطهر
     

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • خوش خدمتی یا دستور از جایی دیگر؟
     
    ✍️مجتبی لطفی

     در خرداد سال ۸۲ آیت الله شیخ صادق کرباسچی تهرانی(پدر غلامحسین کرباسچی شهردار سابق تهران) در قم درگذشت. آیت الله تهرانی از علمای قم و از شاگردان مرحوم آیات بروجردی و حجت بود. وی متولی و امام مسجد جامع و متولی مدسه رضویه قم بود و 300 نفر از مردم فقیر را تحت تکفل داشت. وی نزد امام خمینی اعتبار خاصی داشت و از معدود علمایی بود که وکالت تام و خاص از ایشان داشت. 

    مرحوم تهرانی هر روز ساعت ها در دفتر آیت الله منتظری جلوس داشت به گونه ای که یکی از اعضای دفتر آیت الله منتظری محسوب می شد و علاقه خاصی به ایشان داشت تا جایی که وصیت کرده بود پس از مرگ، از آیت الله منتظری بخواهید نماز میت مرا بخواند و اگر قبول نکردند، اصرار کنید. 

    پس از درگذشت آیت الله تهرانی، ورثه وی، قبری را در یکی از رواق های حرم حضرت معصومه در قم خریداری کردند. وقتی خبر به تولیت وقت حرم رسیده بود که وی وصیت کرده نمازش را آقای منتظری در صحن بخواند، پیغام داده بود در این صورت اجازه دفن در رواق حرم را نمی دهد! 

    خبر به آقای منتظری رسید و ایشان گفتند با این وصف نیازی نیست من نماز بخوانم. بازماندگان، برای رفع این مانع از آیت الله منتظری می خواهند به منزل مرحوم تهرانی آمده و نماز بخوانند تا به وصیت عمل شده باشد. همان روز به همراه مرحوم استاد به منزل مرحوم تهرانی در باجک عزیمت کرده و در معیت چند نفر انگشت شمار، نماز میت را خواندیم. سپس در صحن، آیت الله شبیری زنجانی، با حضور افراد کثیری نماز دیگری بر پیکر مرحوم تهرانی خواندند. 

    اما خبرهای بدی به گوش می رسید! تولیت حرم گفته بود حالا که نماز میت در خانه! توسط آیت الله منتظری خوانده شده، باز هم اجازه دفن داده نمی شود! مدت مدیدی جنازه روی زمین ماند، کم کم جمعیت رفتند، اما رایزنی ها به جایی نرسید و قبر حفر شده توسط خدّام حرم پر شد. مرحوم آیت الله نصرالله شاه آبادی فرزند مرحوم آیت الله شاه آبادی بزرگ که استاد آیت الله خمینی بود همان جا در باره دفن در قبرستان نو قم استخاره می کند و این آیه می آید: 

    «و من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا» 

    و جنازه مرحوم تهرانی پس از ساعت ها روی زمین ماندن در قبرستان نو قم به خاک سپرده شد!
    معلوم نبود که خواندن یک نماز میت با تعداد اندک آن هم در خانه متوفی چه مشکلی برای نظام ایجاد می کند که به این بهانه دستور پر کردن قبر عالمی با آن سابقه صادر شد؟! آیا تولیت وقت حرم حضرت معصومه، برای خوش خدمتی چنین کرد یا از جای دیگری دستور گرفت؟ چه زمینه ایجاد شده به وی رخصت چنین برخوردی را داد؟
    همه می میریم و چند وجب زمین و چند خروار خاک آخرین مأوای ماست! و میز و خوش خدمتی وفا نمی کند چنان که تولیت حرم پس از چند سالی به دیگری واگذار شد اما، چه خاطره ای از آدم ها به یاد می ماند، این مهم است.
    @Sahamnewsorg

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  شگرد دشمن تراشی!

     قصه های شهر هرت /قصه 83

    #شفیعی_مطهر

    مدّتی از پادشاهی اعلی حضرت هردمبیل بر شهر هرت می گذشت. کم کم بی کفایتی و عدم درایت و ضعف مدیریت او در ارکان جامعه جلوه گر می شد. فساد فراگیر،فقر و فحشا،اختلاف فاحش و روزافزون طبقاتی،کاهش سن اعتیاد و فحشای جوانان،بیکاری و...روز به روز بر امواج نارضایی مردم می افزود.

    سلطان از هر گونه فریاد اعتراض و تظاهرات مردمی بشدّت می هراسید.ولی گاهی در گوشه کنار شهر مواردی از خشم و طغیان توده های مردمی دیده و شنیده می شد. 

    هردمبیل برای جُستن راه چاره دست به دامان یکی از سازمان های امنیتی خارجی به نام «داسوم» شد.او وزیر دربار خود را مامور کرد تا با پرداخت مبالغی کلان کارشناسی از سازمان «داسوم» به شهر هرت دعوت کند تا راه حل هایی برای توجیه این همه  نابسامانی بیابند.

    خلاصۀ راه حلّی که کارشناس سازمان امنیتی داسوم ارائه داد ،طرحی به نام «شگرد دشمن تراشی» بود!!

    بنابراین روزی اعلی حضرت هردمبیل همۀ درباریان و هیئت دولت را به دربار فراخواند و طی یک سخنرانی مبسوط گفت : 

    چرا مسالۀ دشمن را آن چنان که باید و شاید جدّی نمی گیرید و نگرانی لازم را در مردم ایجاد نمی کنید !!!

    نخست وزیر گفت: قربان! کدام دشمن ؟؟؟!!!

    پادشاه پاسخ داد: مردک الاغ ! اگر دشمن موجود بود که کار ما به این سختی نمی شد ! دشمن را باید خلق کنیم ،تولید کنیم آن هم تولید متنوّع و رنگارنگ و انبوه!

    درباریان و دولتیان ضمن گوش دادن به این رهنموهای ملوکانه با شگفتی به یکدیگر می نگریستند و معلوم بود نسبت به این راه حل توجیه نیستند .

    بنابراین قرار شد کارشناس ارشد سازمان داسوم در کلاس هایی محرمانه عوامل حکومت را توجیه کند.

    او در نخستین کلاس توجیهی پس از بیان مقدّماتی گفت:
    دشمن یعنی کسی که شما می توانید همۀ ضعف ها و کم کاری هایتان را بر گردن او بیندازید!
    دشمن یعنی چیزی که شما می توانید مردم را با آن بترسانید تا ناگزیر به آغوش شما پناه بگیرند!
    دشمن یعنی کسی که اگر کاری کردید، با وجود او مهم تر جلوه اش بدهید و اگر نکردید، او را مقصّر جلوه دهید!
    دشمن یعنی کسی که وقت و بی وقت به او فحش بدهید، بی آن که جواب فحش بشنوید!
    دشمن یعنی کسی که حواس مردم را پرت او کنید تا هوس نکنند که از شما چیزی بخواهند ...

    همزمان با اجرای برنامه های دشمن تراشی موهوم در اذهان مردم،معلّم روشنفکر شهر هرت می کوشید با روشنگری اذهان مردم را نسبت به این عوامفریبی ها روشن کند. او ضمن تشریح جنبه های این توطئه می گفت:
    در ﻗﺮﻥ ۱۳ ﻃﺎﻋﻮﻥ ﺷﺎﯾﻊ ﺷﺪ، ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﯾﻬﻮﺩﯾﺎﻥ ﺩﺍﻧﺴﺖ.  ۱۲ﻫﺰﺍﺭ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺍﺭﯾﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺍﺳﺒﻮﺭﮒ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ. ﺑﻘﯿّۀ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻃﺎﻋﻮﻥ ﮐﺸﺖ.

    ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻗﺮﻥ ۱۶ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪّﺗﯽ ﺟﺮّﺍﺣﯽ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺷﺪ. ﭘﺎﭖ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰ ﻗﻄﻌﺎﺕ ﺑﺪﻥ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ! ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻧﻔﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﭘﺎﭖ ﻣُﺮﺩﻧﺪ، تا مبادا ﺍﺟﺰﺍﯼ ﺑﺪﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰ ﮔﻢ شوﺩ!

    ﻗﺮﻥ ۱۷ ﺍﺩّﻋﺎ ﺷﺪ ﻟﻤﺲ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﻗﺪّﯾﺲ ﺩﺭ ﻓﻠﻮﺭﺍﻧﺲ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻔﺎ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺯﯾﺴﺖﺷﻨﺎﺳﯽ ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﮐﺸﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ آن قدّیس ﯾﮏ ﺑُﺰ ﺍﺳﺖ!!، ﺍﻣﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍن ها ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺷﻔﺎ ﻣﯽﺩﺍﺩ!
    برتراند راسل می گوید:
    ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ نه ﻧﺎﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻰ ﺁﻳﻨﺪ و ﻧﻪ ﺍﺣﻤﻖ!
     ﺁن ها ﺗﻮﺳّﻂ آﻣﻮﺯﺵ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ، ﺍﺣﻤﻖ می شوﻧﺪ!
    ﺑﺰﺭگ ترﻳﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻮﺭﮐﻮﺭﺍﻧﻪ ﺍﺯ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﻯ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ.

    هردمبیل خوش خیال همچنان مست از بادۀ عوامفریبی بود و هر جای کار مملکت که می لنگید، یک سر نخی خیالی پیدا می کردند و به توطئۀ دشمن نسبت می دادند!

    وقتی که کشور نسبتاً آرام شد و با این کلَک توانستند سرِ مردم شیره بمالند،در روز تودیع کارشناس داسوم از او پرسید:

    فلسفۀ موفّقیّت تو در کاربرد این کلک چه بود؟

    کارشناس با تمثیلی این شگرد را این طور توضیح داد:

    دو سیاستمدار داشتند در داخل یک رستوران با هم بحث می کردند.
    گارسون از آن ها پرسید: در مورد چه چیزی بحث می کنید؟
    یکی از آن دو گفت: ما داشتیم برای کشتن ١۴ هزار نفر انسان و یک الاغ برنامه ریزی می کردیم.
    گارسون گفت: چرا یک الاغ ؟!
    سپس سیاستمدار رو به همکارش کرد و گفت: 

    ببین، نگفتم با این روش هیچ کس به ١۴ هزار نفر انسان اهمیّتی نمی دهد!

    خیلی مسائل جزئی و کم اهمّیّت که در اخبار روزانۀ رسانه های حاکم مطرح می شود، برای این است که مسائل مهم و اصلی را به حاشیه ببرد و توجّه کسی به آن ها جلب نشود!

     

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

     https://t.me/amotahar

    آخرین ویرایش: جمعه 29 فروردین 1399 04:08 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 28 فروردین 1399 04:06 ق.ظ نظرات ()
    #سیاهنمایی/ 41

    ارز دولتی گم شده یا نشده؟!

    پخمه گفت: دیوان محاسبات اعلام کرد : 

    چهار میلیارد و 825 میلیون دلار ارز دولتی گم شده است! 

    ربیعی: به مردم اطمینان می‌دهم حتی یک دلار هم گم نشده است!

    گفتم: کدام درست می گویند؟

    پخمه گفت: هر دو!!

    گفتم :هر دو که نمی شود درست باشد.یا گم شده یا نشده!

    پخمه گفت: دیوان درست می گوید،چون واقعاً این مبلغ گم شده! آقای ربیعی هم درست می گویند چون لابد می دانند جای آن کجاست! پس واقعاً گم نشده!

    گفتم: من که گیج شدم! یعنی چه؟!

    گفت: یکی از پیشخدمت های شاه در کشتی شاهانه مشغول شستن ظروف بود. یکی از ظرف های گرانقیمت طلایی سلطان از دستش رها شد و به اعماق دریا رفت. او بشدّت نگران توبیخ و مجازات شاهانه شد.ولی زیرکانه نزد شاه رفت و گفت:

    اعلی حضرتا! اگر یکی از خدمه چیزی را گم کند ولی جای آن را بداند،مرتکب خلافی شده است؟

    سلطان گفت: البتّه نه!

    پیشخدمت گفت: پس اگر شنیدید یکی از ظروف طلایی گم شده ،نگران نباشید جای آن را من می دانم،در تهِ دریاست!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

    #شفیعی_مطهر

    ------------------------------ 

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 28 فروردین 1399 04:07 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 27 فروردین 1399 08:56 ق.ظ نظرات ()

    ﺍﻻﻧﻢ همین كار ﺭﻭ می کنم !!!

    یک ﺗﺎﺟﺮ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎیی در ﻣﮑﺰیک ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﺎﯾﻖ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺎﻫﯿ ﮕﯿﺮﻯ ﺍﺯ ﺑﻐﻠﺶ ﺭﺩ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﺵ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺎﻫﻰ ﺑﻮﺩ !
    مرد امریكایی ﺍﺯ ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻘﺪﺭ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻯ؟

    مرد ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﻣﺪﺕ ﺧﯿﻠﻰ ﮐﻤﻰ !

    مرد ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺻﺒﺮ ﻧﮑﺮﺩﻯ ﺗﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎﻫﻰ ﮔﯿﺮﺕ ﺑﯿﺎﺩ؟

    ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ام ﮐﺎﻓﯿﻪ !

    مرد ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﺍﻣﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﻭﻗﺘﺖ ﺭﻭ ﭼﯿﮑﺎﺭ می کنی؟

    مرد ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﺗﺎ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ می خوﺍﺑﻢ ! ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﺎهی گیرﻯ می کنم ! ﺑﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎﻡ ﺑﺎﺯﻯ می کنم ! ﺑﺎ ﺯﻧﻢ ﺧﻮﺵ می گذﺭﻭﻧﻢ ! ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﺩﻫﮑﺪﻩ می چرﺧﻢ ! ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺷﺮﻭﻉ می کنیم ﺑﻪ ﮔﯿﺘﺎﺭ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺷﮕﺬﺭﻭﻧﻰ! ﺧﻼﺻﻪ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺯﻧﺪﮔﻰ !

    ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﻭ می توﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ! ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎهی گیرﻯ ﺑﮑﻨﻰ ! ﺍﻭن وﻗﺖ می توﻧﻰ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﯾﮏ ﻗﺎﯾﻖ ﺑﺰﺭگ تر ﺑﺨﺮﻯ ! ﻭ ﺑﺎ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﻭﻥ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﺎﯾﻖ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ بخری و به قایقات ﺍﺿﺎﻓﻪ می کنی ! ﺍﻭن وﻗﺖ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﻗﺎﯾﻖ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺎهی گیرﻯ ﺩﺍﺭﻯ !

    ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﺧﺐ ! ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ؟

    ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : به جاﻯ ﺍین که ﻣﺎﻫﻰﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﻰ، ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎً ﺑﻪ ﻣﺸﺘﺮی ها ﻣﯿﺪﻯ ﻭ یك مغازه بزرگ اجاره می کنی یا می خری و ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﺭ  خوبی ﺩﺭﺳﺖ می کنی...

    ﺑﻌﺪﺵ ﮐﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻯ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪﺍﺗﺶ ﻧﻈﺎﺭﺕ می کنی و ماهی ها رو بسته بندی و به بیشتر سوپرماركت ها می فرستی ، ﺍﯾﻦ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺗﺮﮎ می کنی ﻭ ﻣﯿﺮﻯ ﻣﮑﺰﯾﮑﻮ ﺳﯿﺘﻰ ! ﺑﻌﺪﺵ لس آنجلس ! ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭن جا ﻫﻢ ﻧﯿﻮﯾﻮﺭﮎ... ﺍﻭﻧﺠﺎﺱ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﻯ مهم تر ﻫﻢ می زﻧﻰ و شروع به ساختمان سازی و شاید برج سازی دست می زنی .

    مرد ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎ ! ﺍین کاﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﻃﻮﻝ می کشه؟

    مرد ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ !

    ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ میشه ،ﺁﻗﺎ؟

    ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﻫﻤﯿﻨﻪ ! ﻣﻮﻗﻊ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﮐﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻭﻣﺪ، ﻣﯿﺮﻯ ﻭ ﺳﻬﺎﻡ ﺷﺮﮐت هات  ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﯿﻠﻰ ﺑﺎﻻ می فرﻭﺷﻰ ! ﺍین کاﺭ ﻣﯿﻠﯿﻮن ها ﺩﻻﺭ ﺑﺮﺍﺕ ﻋﺎﯾﺪﻯ ﺩﺍﺭﻩ !

    ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﻣﯿﻠﯿﻮن ها ﺩﻻﺭ؟؟؟ ﺧﺐ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ؟

    ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﺍﻭن وﻗﺖ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻰ ! ﻣﯿﺮﻯ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﺳﺎﺣﻠﻰ ﮐﻮﭼﯿﮏ ! ﺟﺎﯾﻰ ﮐﻪ می توﻧﻰ ﺗﺎ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻰ ! ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﺎهی گیرﻯ ﮐﻨﻰ ! ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺖ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺷﻰ ! ﻭ گیتار بزنی و از زندگی ات لذت ببری!

    مرد ﻣﮑﺰﯾﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : 

    ﺧﺐ ﻣﻦ ﺍﻻﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ همین كار ﺭﻭ می کنم !!!

    ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﭼﻮ ﭘﺮﮔﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺩﻭﯾﺪﯾﻢ
    ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﻄﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ

    *****************

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 26 فروردین 1399 05:20 ق.ظ نظرات ()

    #سیاهنمایی/40

    بهای بنزین در ایران و آمریکا

    پخمه: آیا قیمت بنزین در ایران را با آمریکا مقایسه کردی؟

    گفتم: بله! بنزین در آمریکا هر لیتر ٠/٧٨٣$ است،ولی در ایران 3000 تومان. یعنی در ایران بسیار ارزان تر است! تو در اینجا دیگر نمی توانی #سیاهنمایی کنی!

    پخمه : اشتباه می کنی.متوسط درآمد سالانه خانوار آمریکایی ۵۶۵١۶$ و بنزین هر لیتر ٠/٧٨٣$ است ، کل درآمد سالانه یک آمریکایی مساوی است با ٧٢١٧٨ لیتر بنزین !

    ولی متوسط درآمد سالانه خانوار ایرانی :
    ۴٣۴٩٠٠٠٠ تومان و بنزین ٣٠٠٠ تومان است.
    کل درآمد مساوی است با ١۴۴٩۶ لیتر بنزین یعنی یک چیزی حدود یک پنجم آمریکا!

    به‌ نسبت درآمد ، بنزین در ایران 5 برابر گران تر از آمریکاست !

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟ 

    پخمه :کارفرمایی یک کارگر داشت که چشم چپش نابینا بود،هر روز ظهر وقت ناهار می دید صاحبکارش خیلی غذا سر سفره می گذارد،ولی باز هم شکمش سیر نمی شود.

    روزی سر سفره صورتش را به چپ برگرداند.دید صاحبکار از سمت راست مقابل چشم بینا خیلی غذا می آورد،ولی از سمت چپ یواشکی غذاها را برمی دارد!

    حالا دولتمردان ما ارزان تر بودن قیمت بنزین را به رخ ما می کشند،ولی درآمد یک شهروند آمریکایی را که حدود 20برابر درآمد ماست،مطرح نمی کنند!

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 25 فروردین 1399 09:11 ق.ظ نظرات ()

     شاه عباس و شیخ بهایی

    یک حـــــکایت آموزنده

    روزی شاه عباس به همراه وزیرش شیخ بهایی و چند تن از فرماندهان به شکار می روند.
    در بین راه ، شاه عباس به شیخ بهایی گفت:
     یاشیخ! نقل ، داستان ، یا پندی بگویید که این فرماندهان با ما آمده اند درسی گیرند!
    شیخ بگفتا :این سه تپه خاک را می بینید؟ 

    گفتند: بله!
    شیخ گفت: خاک آن تپه اولی بر سر کسی که راز دلش را به هر کسی بگوید حتی به همسرش!
    گفت: آن تپه وسطی را می بینید؟
    گفتند! بله ، 

    شیخ گفت: خاک آن تپه بر سر کسی که به آدم بی اصل و نسب و بی نام و نشان خدمت می کند.
    شیخ گفت: آن تپه (آخری) سومی را می بینید؟

    گفتند :بله!
    شیخ گفتا :خاک آن تپه بر سر کسی که خود تلاش نمی کند و بزرگ ترها دائم به او خدمت می کنند.
    شاه عباس گفت: آن دو مورد اول بماند ، اما بند سوم به من خطاب شده؟؟ چه بدی به شما کردم؟
    شیخ گفتا :اگر صبر کنید جواب هر سه را یک جا خواهم داد.
    مدتی گذشت شاه عباس آهوی بسیار زیبایی داشت و با اسبش دور آهو می دوید و سرگرم می شد، برای این آهو هر روز وقت کافی می گذاشت.
    تا این که روزی شیخ بهایی آهوی شاه عباس را می دزدد و در جایی مخفی می کند و گوسفندی را سر می برد و در کیسه ای گذاشته و به خانه می برد.
    همسر شیخ بهایی با دیدن کیسه خون آلود جویای محتوای آن می شود که شیخ در جواب می گوید این آهوی شاه عباس است که کشته ام.
    همسر شیخ بهایی شیون کنان بر سر خود می زند و با لحنی تند می گوید:

    متوجه هستی چکاری انجام داده ای؟ شاه عباس اگر متوجه شود گردنت را خواهد زد ، دلیل این کارت چی بوده؟
    شیخ می گوید :من وزیر شاه عباس هستم اما او اصلاً به من و خدمات من توجه نمی کند و بیشتر وقتش را با این آهو سپری می کند ، از ناراحتی این کار را انجام دادم و قرار نیست کسی بفهمد! فقط من و تو می دانیم آن را درگوشه حیاط خاک می کنیم و کسی هم متوجه نمی شود. ممکن است ، رفتار شاه با من بهتر شود ، 

    خبر گم شدن آهو به گوش شاه عباس می رسد ، وی عده ای را مأموریافتن آهو در شهر و بیابان می کند اما هیچ خبری از آهو نیست.
    شاه عباس هزار سکه طلا را برای یافتن آهو جایزه تعیین می کند ، خبر هزار سکه به گوش همسر شیخ بهایی می رسد و بی وقفه به دربار شاه می رود تا خبر کشته شدن آهو را بدهد و هزار سکه جایزه اش را دریافت کند.
    شاه عباس باشنیدن این خبر شیخ را احضار می کند تا دلیل این کارش را بگوید. شاه عباس فریاد می زند: 

    شیخ من چه بدی و چه کوتاهی در حق تو و خانواده ات کرده ام که جوابش این باشد ؟
    شیخ گفت: اعلاحضرت از آن جایی که من وزیر شما بودم ، اما هیچ وقت به من توجه نکردید و بیشر وقت خود  را با بازی کردن با آهو می گذراندید و من هم از سر حسادت آهو را دزدیده و سر بریدم.
     شاه عباس عصبانی شد و جلاد را خبر کرد و به او گفت: 

    سزای اعمال شیخ قطع گردن اوست همین جا حکم را اجرا کن و گردن شیخ بهایی رابزن!
    جـــــلاد شمشیرش را بالا برد و در حین فرودآمدن رو به پادشاه کرد و گفت: 

    اعلاحضرت ،شیخ خیلی به من وخانواده ام لطف داشته و من توان چنین کاری را ندارم. مرا عفو بفرمایید.
     شاه عباس جلاد بعدی و جلادان دیگر را فراخواند.
    اما هیچ کدام راضی نبودند که گردن شیخ بهایی را بزنند.
    شاه عباس گفت: صد سکه طلا به هر کسی می دهم که امروز گردن شیخ را بزند.
    خبر به نگهبان قصر پادشاه رسید.
    به سوی شاه عباس آمد و گفت: صد سکه را بدهید من گردن شیخ را خواهم زد!
    شمشیر را از جلاد گرفت و بالا برد. موقع فرود آمدن شمشیر ، شیخ گفت: 

    دست نگه دارید. آهو زنده است ، من او را نکشته ام.
    شیخ به خدمتکارش دستور داد تا آهو‌ را بیاورد.شاه عباس متعجب شد و دلیل این کارش راپرسید؟
    شیخ گفت:
    زمانی باهم به شکار رفتیم و به من گفتی به این جوانان پندی بیاموز  و من خاک آن سه تپه را مثال زدم که باعث نگرانی شما شد! الان جواب آن پند همین است.
    گفتم:
    خاک آن تپه اول بر سر کسی که راز دلش رابه هر کسی می گوید حتی به همسرش. همسر من که پدر فرزندانش بودم راز نگهدار من نبود و مرا به هزار سکه طلا فروخت. پس خاک آن تپه اول بر سر من که راز دل خودم را برای کسی بازگو کردم!
    شاه عباس حیرت زده از دو تپه خاک بعدی پرسید.
    شیخ گفت :به یاد بیاورید گفتم خاک آن تپه  دومی ، بر سر کسی که به آدم بی اصل و نسب خدمت کند.
    این نگهبان در گوشه شهر گدایی می کرد و شکم زن و بچه اش را نمی توانست سیرکند !من به اوخدمت کردم و او را به قصر آوردم صاحب مال و زندگی پست و مقام کردم و حالا به خاطر صد سکه قصد زدن گردن مرا داشت.
    پس خاک آن تپه دوم هم بر سر من که به آدم بی اصل و نسب خدمت کردم.
    و آن تپه سوم که گفتم خاکش بر سر کسی که روی پای خود نایستد به بزرگ تر از خودش خدمت کند.
    من که وزیر شما بودم سال ها به شما مشاوره دادم و هزاران کار نیک و خیر در شهر و در راه خدمت به شما انجام دادم.
    به خاطر یک آهو می خواستید گردن مرا بزنید که سال ها به شما وفادار بوده ام.

    پس خاک آن تپه سوم هم بر سر من!
    آیا حکایت پندآموزی است؟

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 24 فروردین 1399 10:32 ق.ظ نظرات ()

     گربه مقسِّم!

    دو موش سر تقسیم پنیری دچار اختلاف شدند و نزد گربه ای رفتند تا با استفاده از ترازویی که داشت، پنیر را به طور مساوی بین آن ها تقسیم کند. 

    گربه پنیر را به نحوی تقسیم کرد که یک تکه سنگین تر از تکه بعدی شد. پس از تکه سنگین مقداری جدا کرد و خورد. این بار تکه بعدی سنگین گردید. گربه دوباره از آن مقداری جدا کرد و خورد باز هم یکی از دو تکه پنیر از دیگری سنگین ترشد. 

    گربه آنقدر این عمل را تکرار کرد تا تنها تکه ای کوچکی باقی ماند. پس گربه آخرین تکه را به موش ها نشان داد و گفت : 

    این هم مزد کارم است و آن را بر دهان گذاشت و خورد و دو موش با شکم گرسنه بازگشتند!

    ***************
    این حکایت، حکایت یارانه ماست. اول گفتند یارانه عادلانه نیست و برخی افراد ثروتمند چندین اتومبیل دارند و از بنزین یارانه ای استفاده می کنند و برخی افراد فقیر اصلا ماشینی ندارند که از یارانه استفاده کنند پس باید یارانه را هدفمند کنند. پس به آن بهانه برق ،گاز، آب، بنزین و نان و ... را گران کردند. بعد یارانه را نصف کردند و نصف آن را خوردند و نصف دیگر را هر ماهه به مردم دادند. بعد گفتند یارانه به برخی افراد تعلق نمی گیرد و بدین سان نصف نصف را باز خوردند و به مابقی افراد یارانه را از اول ماه به آخر ماه کشاندند (بگذریم که در تمام این سال ها مبلغ یارانه همان 45 تومان ماند و قبض ها هر سال افزایش یافتند)!

    در آغاز این 45 هزار تومان معادل 15دلار بود. اکنون کمتر از 3 دلار است!!
     و حالا جناب آقای نوبخت اعلان کردند که پرداخت یارانه به شکل نقدی برای دولت میسر نیست و این پول باید صرف اشتغال شود...
    و این همان آخرین تکه ی پنیر است!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 24 فروردین 1399 04:39 ق.ظ نظرات ()

    #سیاهنمایی/ 39

    ما چقدر خوبیم!

    پَخمه گفت: ما چرا این قدر خوبیم؟!

    گفتم: شکسته نفسی می فرمایید!! شما از کجا فهمیدید که این قدر خوبید؟

    پخمه گفت: وقتی آدم اخبار 20/30 شبکۀ دو تلویزیون را می بیند و می شنود،احساس می کند که ما ایرانی ها خیلی وضعمان خوب است،ولی غیر از ما همۀ کشورهای دنیا بدبخت و گرفتار و بیچاره و فاسدند!

    گفتم: در فضای واقعی کشور هم چنین احساسی داری؟

    پخمه گفت: نه! هر کجا و به هر چه نگاه می کنم عکس آن را حس می کنم! حالا گیج شدم و نمی دانم کدام حس را باور کنم! مگر این که بگویم من در عین سیری،دارم از گُرسنگی می میرم!!

    می گویند یکی از مشاهیر بشدّت بیمار شده بود. پزشکی بر بالینش آوردند. پزشک می خواست به او روحیّه بدهد و سعی می کرد بیماری او را جزئی و قابل درمان وانمود کند.

    پزشک از هر چه می پرسید،بیمار بشدّت از دردهای مزمن سر و پا و دست و معده و ریه و...می نالید و پزشک مرتّب او را دلداری می داد و همه را رد می کرد و می گفت خیال می کنی ،چیزی نیست!

    ناگهان بیمار فریاد زد: پس من در عین سلامتی دارم می میرم!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

    #شفیعی_مطهر

     

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: یکشنبه 24 فروردین 1399 04:39 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  هر که او بیدارتر پر دردتر!

    یک مهندس کشاورزی نقل می کرد و می گفت:
    روزی در دامنه های سبلان تحقیقی در مورد بعض بذرهای کشاورزی داشتیم و کارمان زیادی طول کشید و خیلی گرسنه شدیم . من از گروه جدا بودم و دیدم چند چوپان سفره ی ناهار پهن کرده و مشغول خوردن هستند و به من هم تعارف کردند . من به دلیل شدت گرسنگی نتوانستم تعارفشان را رد کنم و نشستم از غذایشان که گوشتی کاملا کوبیده و بی نهایت لذیذ بود خوردم . شکمم درد گرفت ولی تمایل و اشتهایم نسبت به خوردن کور نشد و بالاخره غذا تمام شد. 

    پرسیدم: این که خوردیم گوشت چه بود و چگونه پخته بودید که من هم از آن غذا در خانه تهیه کنم؟ 

    تا این سوال را کردم هر سه چوپان بدون جواب، از من دور شدند و به عبارتی فرار کردند . من یکی از آنان تعقیب کردم و اصرار کردم که باید به من بگوید گوشتی که خوردم گوشت چه بود؟ و او به ناچار و همراه با دلهره و ترس گفت که آقا مهندس، گوشت مار بود.
    می گوید تا این جواب را از او شنیدم احساس کردم همه ی سلول های بدنم مار شده و در هم می لولند و حال خیلی خیلی بدی به من دست داد و تا حدود شش ماه از حس و فهم مزه ی غذاها محروم بودم.
    اگر نپرسیده بودم و جواب نشنیده بودم برای همیشه لذت آن غذا بیخ دندانم می ماند ولی وقتی پرسیدم و جواب شنیدم، به حکم تخیل، شش ماه تمام مریض بودم.


     مولانا می‌گوید:
    هر که او بیدارتر پر دردتر
    هر که او آگاه‌تر رخ زردتر

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 4 1 2 3 4
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات