منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  کدام قسم مهم تر است؟

    مردی پنج سکه به قاضی شهر داد تا در محکمه ی روز بعد به نفع او رأی صادر کند.
    ولی در روز مقرّر قاضی خلاف وعده کرد و به نفع دیگری رأی داد.
    مرد برای یادآوری در جلسه دادگاه به قاضی گفت : 

    مگر من دیروز شما را به پنج تن آل عبا قسم ندادم که حق با من است!؟
    قاضی پاسخ داد :
    چرا و لیکن پس از تو ، شخص دیگری مرا به چهارده معصوم سوگند داد ..

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • دروغ راستکی!! 


    #یک_داستان_یک_پند 872

    مردی که روان‌شناسی خوبی بلد بود در 15 سالگی پدر شده بود، در 32 سالگی 6 فرزند داشت. هیچ کس به او خانه‌ای اجاره نمی‌داد. در تمام محله‌های شهر سپرده بود که برای او خانه‌ای پیدا کنند.
    در محله‌ای به نام شهانق پیرزنی قصد داشت خانه خود اجاره دهد. خبر به آن مرد جوان رسید و او 6 فرزند خود به قبرستان برد و همه را به دختر بزرگش سپرد تا زمانی که برگردند در قبرستان توت بخورند.
    مرد عیال‌وار با همسرش برای دیدن خانه پیرزن رفتند. پیرزن با دیدن آن‌ها پرسید: 

    چند بچه دارید؟
    مرد گفت: 6 تا. 

    پیرزن پرسید: کجا هستند؟ 

    مرد گفت: در قبرستان. 

    پیرزن گمان کرد که آن‌ها بچه‌های خود سقط کرده و در قبرستان دفن کرده‌اند و اکنون بدون اولاد هستند.
     زمان اثاث‌کشی پیرزن دید 6 فرزند با خود آوردند. تعجب کرد و پرسید: چرا دروغ گفتی؟ گفت: من دروغ نگفتم. شما پرسیدی چند فرزند دارید؟ من گفتم 6 تا و شما گفتید: کجا هستند دقیقاً آن زمان در قبرستان بودند.
    اگر آن راستی که تو دنبالش هستی می‌گفتم دربه‌در بودم و کسی خانه به من نمی‌داد. این جامعه فرد خیلی راستگو را نمی‌پذیرند.

    آخرین ویرایش: سه شنبه 31 تیر 1399 09:49 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  • ره توشه سالکان  
                         
       عالمان فاسد طاغوتی

     یحیی بن معاذ رازی به عالمان دنیازده می گفت:

    یاأَصحابَ العِلمِ!قُصُورُکُم قَیصَرِیَّةُُ،وَبُیُوتُکُم کَسرَوِیَّةُُ
    ،وَأَبوابُکُم طالُوتِیَّةُُ،وَأَخفافُکُم جالُوتِیَّةُُ،وَمَراکِبُکُم قارُونِیَّةُُ،وأَوانیکُم فِرعَونِیَّةُُ،وَمَذاهِبُکُم شَیطانِیَّةُُ،وَ مَآثِمُکُم جاهِلِِیَّةُُ،فَأَین َ المُحَمَّدِیَّةُ؟!:

      ای علما و دانشمندان! کاخ هایتان همچون کاخ های قیصرروم است،

    و خانه هایتان همچون خانه های پادشاهان ایران است، 

    و درهای کاختان همچون درهای کاخ طالوت است، 

    و کفش هایتان همچون کفش های جالوت است،  

    و مراکب و سواری هاتان همچون مراکب قارون است، 

    و ظرف و ظروف منازلتان همچون ظروف کاخ های فراعنه است، 

    و آیین و روشتان شیطانی است،

    و گناهانتان جاهلی است، 

    پس آیین و روش محمّدی شما کجاست؟!


    (تفسیرصدرالمتألّهین ج۳ص۲۶۷)


            ای نجات زندگان و ای حیات مردگان             

    از درونم بت تراشی وز برونم بت شکن


    (دیوان شمس تبریزی ص۷۲۸)(۱۳۰)

    آخرین ویرایش: سه شنبه 31 تیر 1399 04:49 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  #طنزسیاهنمایی/67

    چاره ای ندارم!

    او گفت:مگه دولت مخالف گرون شدن ارز نیست؟ 

    من گفتم :چرا!

    او گفت: مگه منبع ارزها دست دولت نیست؟

    من گفتم: چرا!

    او گفت: پس خودش ارز رو گروه می کنه؟

    من گفتم:چه می دونم! شاید برای تامین هزینه های ریالی چاره ای نداره!

    او گفت: 

    یه نفر می گفت: اگر به قدرت برسم اعدام رو ممنوع می کنم! 

    گفتم: با موافقان اعدام چه می کنی؟

    گفت: همه رو اعدام می کنم!

    گفتم: این که خلاف آرمان خودته!

    گفت: چه کنم چاره ای ندارم!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • لقمه اى به لقمه اى

    #حكایتیزیباو_پندآموز

    در بنى اسرائیل قحطى شدیدى پیش آمد. آذوقه نایاب شد. زنى لقمه نانى داشت آن را به دهان گذاشت كه میل كند، ناگاه گدایى فریاد زد: 

    اى بنده خدا گرسنه ام!

    زن با خود گفت:
    در چنین موقعیت سزاوار است این لقمه نان را صدقه بدهم و به دنبال آن، لقمه را از دهانش بیرون آورد و آن را به گدا داد.

    زن طفل كوچكى داشت ، همراه خود به صحرا برد و در محلى گذاشت تا هیزم جمع كند، ناگهان گرگى جهید و كودك را به دهان گرفت و پا به فرار گذاشت.

    فریاد مردم بلند شد، مادر طفل سراسیمه به دنبال گرگ دوید ولى هیچ كدام اثر نبخشید.
    همچنان گرگ طفل را در دهان گرفته، به سرعت مى دوید.
    خداوند ملكى را فرستاد كودك را از دهان گرگ گرفت و به مادرش تحویل داد.

    سپس به زن گفت:
    آیا راضى شدى لقمه اى به لقمه اى ؟

    یكى لقمه (نان) دادى ،
    یك لقمه (كودك) گرفتى!

    آخرین ویرایش: یکشنبه 29 تیر 1399 08:02 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  #طنزسیاهنمایی/ 66

    آیینۀ عبرت!

    گفت: پریروز 26 تیرماه سالروز تاسیس نهاد شورای نگهبان بود.به ذهنم اومد توصیه هایی دلسوزانه به نمایندگان فعلی مجلس بکنم که مبادا کاری بکنن که به سرنوشت ده ها نفر از نمایندگان مجلس دهم گرفتار بشن! گر چه اینا «خودی هستن!!» یعنی از «خودمون هستن!!»

    گفتم: یعنی چی؟ خب،حالا نمایندگان این دوره چه کنن که ردِّ صلاحیت نشن؟

    گفت:مگه یادت نیست 90 نفر از نمایندگان دورۀ دهم ردِّ صلاحیت شدن؟ 

     اینا از سرنوشت اون  90 نفر عبرت بگیرن . اوّلاً هی وقت و بی وقت به بهانۀ نطق پیش از دستور توی همۀ کارهای کشور دخالت نکنن و دربارۀ هر مسئله ای فضولی!! ببخشید اظهار نظر نکنن!  اصلاً چه معنی داره که نماینده هی حرف بزنه؟ این همه نماینده که هیچی نگفتن،چی شد؟

    ثانیاً برای خالی نبودن عریضه اگه خواستن نطق پیش از دستوری داشته باشن،روز قبل متن نطق خودشون رو یواشکی برای دبیر شورای نگهبان بفرستن.پس از تایید و تصحیح شورای نگهبان توی مجلس بخونن!

    ثالثاً دربارۀ هر طرح و لایحه ای که خواستن رای بدن،اوّل یواشکی از شورای نگهبان یه چراغ سبزی بگیرن که مبادا خدای نکرده اونا ناراحت بشن! و موقع تایید صلاحیت آره دیگه!

    میگن شیری همراه گرگ و روباهی به شکار رفتند و یک گاو وحشی و یک بزِ کوهی و یک خرگوش شکار کردند . آن گاه شیر به گرگ دستور داد تا حیوانات صید شده را میان خود تقسیم کند . 

    گرگ گفت : گاوِ وحشی سهمِ شیر باشد . بزِ کوهی سهمِ خودم و خرگوش سهمِ روباه . 

    شیر ناگهان برآشفت و برای عقوبت گرگ ، پنجه ای قوی بر او زد و در دَم هلاکش کرد . 

    سپس به روباه گفت : صیدها را تو تقسیم کن . روباه که از سرنوشت ناگوار گرگ عبرت گرفته بود، گفت : 

    تقسیم در اینجا معنی ندارد . همۀ این صیدها به حضرت سلطان تعلّق دارد و ما را در آن بهره ای و سهمی نیست . این گاوِ تنومند، چاشت حضرت سلطان است و آن بز ، سهمِ میانۀ روز و آن خرگوش ، سهمِ شامِ سلطان.

    شیر گفت : قسمتی بدین زیبایی از که آموختی ؟ 

    گفت : از آن سر که در پیشِ تختِ ملک نهاده است!

    گفتم: این تمثیل چه ربطی داره؟!

    گفت: راست میگی ها! چه ربطی داره؟!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر 

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

     

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  اگر اسلام این است....

    زمان پهلوی می‌خواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوراى ملّى را بسازند و باید ۳۵ خانه خراب می‌شد، به اطلاع صاحبان خانه‌ها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار می‌خریم. هر كس اعتراض دارد، بنویسد تا رسیدگى شود.
        چون قیمت پیشنهادی خوب بود، هیچ كس به‌جز مرحوم آیت الله حسینعلی راشد اعتراض نكرد. این جریان خیلى بر مسؤولین گران آمد و گفتند: 

    فقط یک آخوند، اعتراض كرده. 

    بعد مرحوم راشد را دعوت به صحبت كردند و آماده شدند تا به بهانه این اعتراض او را تحقیرش نمایند...
     نزد ایشان آمدند، بعد از سلام و احوال پرسى پرسیدند: اعتراض شما چیست؟
        گفت: حقیقتش این است این خانه را من سال‌ها قبل و به قیمت خیلى كم خریده‌ام و در این مدت‌ زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قیمتى كه شما پیشنهاد کرده‌اید، زیاد است! من راضى نیستم از بیت‌المال مردم قیمت بیشترى براى خانه‌ام بگیرم!
     بهت و تعجّب همه را فراگرفت و یكى از اعضاى كمیسیون كه از اقلیت‌های دینى بود، از جا برخاست و مرحوم راشد را بوسید و گفت: 

    اگر اسلام این است، من آماده‌ام براى مسلمان شدن...

     #کتاب #جرعه‌ای از دریا
    حضرت آیت الله شبیری زنجانی

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • یارانۀ طلایی

    قصّه های شهر هرت/قٌصّۀ ۹۲
    شفیعی-مطهر

    مردم شهر هرت مثل همۀ کشورها و جوامع دیگر زندگی معمولی داشتند.  هر شهروندی به شغلی و کاری اشتغال داشت.  کارگران در کارگاه ها و کارخانه ها،کشاورزان در مزارع،معلمان و استادان در کلاس ها وزندگی روال عادی داشت.

    تا این که خبر رسید معدن بزرگی از طلا کشف شده که می تواند سال های سال همۀ هزینه های مملکت را تامین کند.

    اعلی حضرت هردمبیل با خوشحالی دستور داد همۀ طلاها را پس از استخراج و استحصال به خزانۀ دربار تحویل دهند. ولی وقتی خبر آن بین مردم عادی منتشر شد، سر و صدای همۀ مردم بلند شد که ما همه باید در آن سهیم و شریک باشیم. بنابراین برای رفع مناقشه و درگیری قرار شد نصف طلاها را به دربار تحویل دهند و نصف دیگر را بین همۀ مردم تقسیم کنند.

    با انتشار این خبر شادی بخش همۀمردم از هرطبقه  کم کم دست از کار و تولید کشیدند و چشم به راه یارانۀ طلایی خود ماندند. در نتیجه تولید و اقتصاد کشور دگرگون شد. دولت برای تامین ارزاق و دیگر مایحتاج عمومی بخش وسیعی از درآمد طلایی را ناگزیر صرف خرید نیازمندی های مردم از خارج کرد.

    از سوی دیگر استخراج و استحصال طلا و تبدیل آن به پول نقد و توزیع بین مردم، تشکیلات اداری گسترده ای می طلبید .در این بخش، بسیاری از شاغلان بخش تولید، دست از کار سخت تولیدی کشیده به کارِ اداری و مالی پرداختند.

     بخش تولید رو به رکود می رفت و بخش اداری فربه تر و گسترده تر می شد. کم کم همۀ مردم به نوعی حقوق بگیر و یارانه بگیر حاکمیّت شدند.

     سال ها به همین منوال گذشت. همۀ مردم به خوردن و خوابیدن و تن پروری عادت کردند. هر روشنفکر آگاه و تحصیل کرده ای که می دانست این معدن طلا روزی به پایان می رسد و به حاکمان و متولّیان جامعه هشدار می داد و آنان را تشویق به سرمایه گذاری در راه افزایش تولید می کرد، او را متّهم به غرب گرایی و تجدُّدطلبی می کردند! در نتیجه مردم در نشئگی رفاه کاذب و روزمرّگی تصنّعی روزگار می گذراندند.

     یکی از روشنفکران و دردآشنایان وقتی این وضع اسفناک و غفلت مردم و مسئولان را دید،  نامه ای روشنگرانه و انتقادی به اعلی حضرت هردمبیل نوشت و سرنوشت خطرناک نزدیک بودن پایان معدن را به شرف عرض ملوکانه رساند.او به تجربه موفّق کشور نروژ اشاره کرد و نوشت:

    «نروژ پول حاصل از افزایش قیمت نفت و گاز را در خارج از کشور سرمایه‌گذاری و بخشی از سود حاصل از آن را به اقتصاد ملی وارد کرد. این بهترین شیوه‌ای است که می‌توان در برخورد با درآمدهای نفتی پیش گرفت. به‌کار‌گیری این راهکار توسط نروژ باعث شد یک منبع ارزی نزدیک به 800 میلیارد دلاری برای این کشور پنج میلیون‌نفری ایجاد شود و نوسان قیمت نفت نیز هیچ تلاطمی در اقتصاد ملی نروژ ایجاد نکند. درحالی که درکشورهای عضواوپک شاهدعکس قضیه هستیم.

    پس از وصول نامه به دربار، اعلی حضرت فوراً دستور داد نویسندۀ نامه را بازداشت و در قعر سیاهچال زیر شکنجه به مجازات برسانند تا دیگر کسی جرات و جسارت توهین و انتقاد به اعلی حضرت را نداشته باشد!

    روزی مردی را در میدان مرکزی شهر هرت دیدند که اعلامیه پخش می کرد.
    نیروهای امنیّتی دربار، او را دستگیر نموده و پس از بازرسی دیدند تمام ورق هایی که پخش می کرده سفید است!
    از او پرسیدند: این ها چیست؟ چرا برگه‌های سفید و بدون نوشته پخش می کنی؟
    آن مرد جواب داد:

    «چیزی برای نوشتن باقی نمانده، همه چیز مثل روز روشن است. وقتی که یک دردآشنای دلسوخته نامه ای انتقادی ولی محترمانه به اعلی حضرت می نویسد ، او را زیر شکنجه مجازات می کنند،من در اعلامیه ام چه بنویسم که متّهم نشوم آب به آسیاب دشمن ریخته ام ؟!
    کم کم سروصدای ناله وفریاد اعتراضات گوشه و کنار به گوش وزیر رسید. وزیر به حضور اعلی حضرت باریافت و پس از زمین بوسی و عرض ادب به شرف عرض همایونی رسانید که:
    اعلی حضرتا! صدای اعتراض مردم تبدیل به فریاد می شود و دیریا زود ممکن است عصیان و طغیان مردم بالا و بالاتر برود .اخیراً هم مرد رندی را در میدان شهر دستگیر
    کرده ایم.
    هردمبیل گفت :او از کدام تریبون بیگانه استفاده کرده و کدام کشور غربی را برسر ما
    کوبیده است؟
    وزیر گفت: هیچ کدام. او فقط سپیدنامه در بین مردم پخش می کرد که فوراً ما او را دستگیر کردیم.

    هردمبیل گفت: آیا مردم در نامه ها چیزی و اعتراضی نوشته اند؟ 

    وزیر گفت: خیر،قربانت گردم. مردم آن ها را گرفتند ولی چون قلمی نداشتند و دستی برقلم، لذا کاغذ ها همچنان سفید و دست نخورده در دست ماست.
    هردمبیل بر صندلی لم داد و دستی برسبیل خود کشید و گفت: 

    مردک! این که های و هو ندارد، او را رها کنید برود. ما هم که چیزی دراین کاغذ ها
    ندیده ایم و خبری از هیچ چیز نداریم. خدا را شکر....و

    این است سرنوشت ملّتی که در غیاب عقلانیّت ،ذلیلانه  سر بر آستانۀ استبداد می ساید و برای لقمه ای نان، گوهر عزّت و حرّیّت خود را می فروشد!

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

    آخرین ویرایش: جمعه 27 تیر 1399 03:32 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • اختلاس و آلوچه!

    روزی یک دزد با یک نابینا یک کاسه آلوچه خریدند و با هم قرار گذاشتند دو تا دو تا بخورند تا تموم بشه.

    وسط کار نابینا مچ دزد رو گرفت و به او گفت: مردک،  تو چرا مشت مشت می خوری؟
    دزد گفت: تو که کوری از کجا متوجه شدی که من مشت مشت می خورم؟
    نابینا میگه: از آنجا که من چهار تا چهار تا می خورم و تو صدات در نمیاد!
    اندرحکایت ایران عزیزماست!

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 26 تیر 1399 08:07 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  شریک درستکار؟!

    قاضی از دزد سابقه داری پرسید: 

    همه این سرقت ها را به تنهایی انجام دادی یا شریک و همدستانی داشتی؟
    سارق جواب داد: جناب قاضی، تنها بودم.
    مگر در این دوره و زمانه، آدم درستکار هم پیدا می شود که به عنوان شریک انتخاب کنم؟

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 1 2 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات