نقطه عشق
در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی امیخت و کسی کس را
نمیدید از ره نزدیک یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
و به ناخون ها ی خون الود روی سنگی کند نقشی را
و از ان پس ندیدش هیچس دیگر.
شسته باران رنگ خوبی را که از زخم تنش جوشید و
روی صخره ها خشکید.
از میان برده است طوفان نقش های را که بجا مانده از
کف پایش گر نشان از هر که پرسی باز بر نخواند امد
اوایش.
[ یکشنبه 12 شهریور 1391 ] [ 06:31 ق.ظ ] [ علــــــــــی ]