Banooyeshomali
درباره وبلاگ



مدیر وبلاگ : ماتیسا
نویسندگان
آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :

ژاپن موزیک
شنبه 13 آبان 1396 :: نویسنده : ماتیسا

 

زمین در انتظار تولد یک برگ.....

من در حال شمارش معکوس.....

صفر همیشه پایان نیست.......

گاه آغاز پرواز است.......





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

شنبه 21 بهمن 1396 :: نویسنده : ماتیسا

مَردها
نمیدانم از کدام سیّاره آمده اند
امّا از هَر کجا که آمده اند
خوب است که هَستند ..
که ته مایه بازوانشان ، امنیّت است ،
که ته صدایشان بَم است و آرامش میدهد ،
که ابهت دارند تا تکیه گاه شَوند ،
که حافظه شان کوتاه مُدت است و
زود یادشان میرود
که جنس قَلبشان مَخملی است
که آغوشِشان
تمام تَرس ها را بلد است حل کند ،
که جِنسشان بیشتر از پیچیدگی ،
صاف و سادگیست ..
که دلشان گرم به لبخند جنس زن است
که بَلدند تمام خستگی شان را
تَه فنجان چای زَن جا بگذارند ..
خوب است که هَستند و دُنیا ،
به این مُحکم های مُقتدر و
اخموهای خوش قَلب نیازمند است ..
اگر نبودند ،
چه کسی میخواست
این همه حس خواستنی بودن را
به جنس زَن بدهد ؟!
چه کسی میخواست
خَریدار این همه ناز و دلبری بشَود ؟!
این محکم های مقتدر ،
این مَغرورهای خوش قلب ،
خوب است که هستند
از هَرکجا که آمدند ،
خوش آمدند ... 





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

دوشنبه 16 بهمن 1396 :: نویسنده : ماتیسا
دورهمی این ماه با همه ی دورهمیهای دیگه مون فرق داشت 
بقیه رو نمیدونم اما برا من که خیلی مفید و پرخاصیت و پرخاطره بود 
قبلش که خیلی پرچالش بود برا برگزاریش 
هر بار بخاطر غیبت چند تا از اعضا دورهمی موکول میشد به هفته ی بعد 
این روند تا سه هفته ادامه داشت 
در این بین من تنها کسی بودم که از تاخیر دورهمی معترض میشدم 
به سختی هم تونستم به دوستانم بفهمونم که چرا مخالفم 
یکی از دوستان خیلی صمیمیم تو هفته اول غیبت داشت و از من دلخور شد که از تو انتظار نداشتم بدون من راضی به برگزاری جلسه باشی 
منم کلی براش روضه خوندم که منظور من چیز دیگه ایه 
هفته ی دوم که اکثر بچه ها مخصوصا صاحب خونه دعوت به عروسی بودیم 
هفته ی سوم هم بخاطر غیبت دو تا از بچه ها در شرف کنسل شدن دورهمی بودیم که من تو گروه دوباره مخالفت کردم 
با کلی دلیل و منطق به اونی نمیتونست شرکت کنه فهموندم که من خیلی خیلی خوشحال میشم که تو جمع دورهمی همه ی بچه ها حضور داشته باشن و مطمئنا به همگی بیشتر خوش خواهد گذشت 
اما اینکه هر هفته چند نفری غایب باشن اجتناب ناپذیره و حق مقدم با اکثریته 
اگه اکثرا حضور داشته باشن جلسه بایست برگزار شه 
و اگه چنانچه اکثرا غائب باشن جلسه کنسل باشه 
دیدن حرفم منطقیه بالاخره طلسم شکسته شد و برنامه ی دورهمی برگزار شد 

جلسه خونه ی مدیر جلسه و مدیر گروه تلگرام همکلاسبها که باسوادترین و آرام ترین و منطقی ترین فرد گروهمونه برگزار شد 
خونه ی مریم جون تنها جاییه که برا رفتن بایست با ماشین بریم برا همین همه ی بچه ها قرار گذاشتیم با همدیگه از در خونمون راه افتادیم 
خیلی عالی بود  اولین بار بود که همه با هم رسیدیم به دور همی 
جدای از مهمون نوازی خیلی عالی و بگو بخند های همیشگی در کمال ناباوری متوجه شدیم که شوهرجانشون تو اتاق خوابه
پرسیدیم شوهرت رو کجا فرستادی 
گفت تو اتاق خواب گرفته خوابیده 
فکر کردیم شوخی میکنه 
دیدیم نه اتفاقا خیلی هم جدی گفته و بعله شوهرجانش تو خونست 
اولش درک نمیکردیم که چرا شوهرش از خونه نرفته بیرون 
اما یه خورده که فکر کردیم دیدیم اصلا چه معنی داره شوهر رو بخاطر دورهمی دوستانه از خونه اخراج کنیم 
بیچاره شوهرای ما که چه ظلمی در حقشون کرده بودیم  گوششون رو گرفته بودیم و گفتیم برو بیرون  تا دوستامون اینجان بر نگرد خونه خخخخخخخخخخخخخخ

البته نا گفته نماند که شوهر جان دوست جان عزیزم  دکترای روانشناسی دارن و خودشون هم نویسنده ی چند کتاب روان شناسی هستن 
آخرای جلسه بود که به گوشی خانمش زنگ زد و اجازه خواست وارد جمع ما بشه 
یه جورایی هم میخواست با دوستان خانمش آشنا شه و هم که به خانمش کمک کنه و بحث روانشناسی ما رو که در قالب دوستانه مطرح میشه همیشه جمع کنه و از اطلاعاتش ما هم سود و بهره ای ببیریم 
برا همه جالب بود که جمع دوستانه ی ما اونقدر مهم شده بود که یک استاد مشاور پایان جلسه رو بدست گرفت 
نه تنها من  که رضایت رو تو چهره ی همه ی اعضای گروه همکلاسیها دیدم 
دوست جان و شوهر جانش سورپرایز قشنگی برا مهمونیشون ترتیب داده بودن 
مریم جان ممنونم ازت بابت روز قشنگی که برامون ترتیب دادی




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

دوشنبه 16 بهمن 1396 :: نویسنده : ماتیسا
برای من ماجرای مردی را نقل کردند
که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کف اتاق میخوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده...
چه کسی...؟
چه کسی
برای ما بر زمین خواهد خفت ..؟





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

سه شنبه 10 بهمن 1396 :: نویسنده : ماتیسا

آدم های شلخته را دوست دارم. 
می توانی در کنارشان با لباس راحتی بنشینی و هر حرفی توی دلت سنگینی می کند بزنی و نگران اینکه جمله ای بهشان بر بخورد یا وسط حرف هایت بگویند مراقب باش چایی ات نریزد روی فرش هم نباشی.
وقتی می گویم حرفی بهشان بر نمی خورد به این خاطر است که اکثرا توی عالم خودشانند و اصلا حواسشان نیست چه می گویی اما تو خالی میشوی و می دانی کسی هست که بتوانی در خانه اش خودت را سبک کنی. 
شلخته ها با نگاه و زبان تیزشان دل و روحت را خط نمی اندازند و رهایت می کنند تا هر کاری دلت می خواهد برای بهتر شدن حالت انجام بدهی و سسی که گوشه ی لبت مانده را تا آخر غذا خوردن همان جا نگه داری بدون اینکه نگران تذکر کسی بشوی و لذت چشیدنش را از دست بدهی. 
می توانی وقتی خداحافظی میکنی محکم در آغوششان بگیری بدون اینکه بگویند مراقب باش خط اتوی لباست خراب نشود یا بهتر نیست گوشه ی روسری ات را با آن گوشه اش هم اندازه کنی؟!
 شلخته ها چقدر دوست داشتنی اند و چقدر به درد دوست بودن می خورند. 
وقتی حالت از آدم آهنی های منظم بهم خورده است و می خواهی کمی پاهایت را دراز کنی و عمیق نفس بکشی. 





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

دوشنبه 9 بهمن 1396 :: نویسنده : ماتیسا
یکسال گذشت
روزایه خوب و بد زیادی بود!
به خیلیا بدی کردم که حقشون نبود
بدی های زیادی هم دیدم که حقم نبود
با آدمای جدیدی اشنا شدم
یه کوچولو #عاقل تر شدم
پستی و بلندی زیادی دیدم
عوضش هرجا ناامید شدم #خدارو دیدم
یه تشکر از همه دوستای گلم که هوامو داشتن
امیدوارم هرچی میخوان تو #زندگی داشته باشن
#تولد
#تولدم_مبارک
امیدوارم هرکی به هرچی میخواد برسه

عکس تولدت مبارک , عکس تبریک تولد , عکس تولد متحرک , دانلود عکس تبریک تولد


بفرمایین  

اینم از کیک ......بعدا نشنوم اینور اونور بگین  این دنیا خانم روز تولدش حتی یه تیکه کیک هم نداد بهمون هااااااااااااااااا

راستی تو شب تولدم اگه بدونین چه برف خوشگلی باریده اینجا 

صبح که پاشدم همه جا رو سفید دیدم  سفید مثل لباس عروس 





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

یکشنبه 8 بهمن 1396 :: نویسنده : ماتیسا
حالا که دلبری را بلد شدید
هنر دل نگه داشتن را هم زودتر یاد بگیرید!
دل هر کسی آداب خاص خودش را دارد
باید هوای دلی که به شما سپرده را داشته باشید
حال دل را باید بلد باشید تا از دست ندهید!
باید بلد باشید تا زخمی اش نکنید
تا همیشه صاحبش بمانید
نباید به حال خودش رهایش کنید
یادتان نرود
نگهداری از دل خیلی سخت تر است از دلبری
آدم های زیادی دلبری را بلدند
اما نگهداری از دل را بلد نیستند
اگر اینگونه اید
لطفا دل دیگری را هوایی نکنید...

♡سیما_امیرخانی ♡





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

چهارشنبه 4 بهمن 1396 :: نویسنده : ماتیسا
وقتی یک زنِ موفق را می بینم 
که خستگی ناپذیر کار می کند..
اغلب گوشهء لبش لبخندی نامحسوس وجود دارد..
و با اعتماد به نفس و مطمئن گام بر می دارد..
با خود می گویم : 
" بی شک این زن در گوشه ای از این دنیا یک مردِ عاشق دارد ! "
تنها ، نیرویی عظیم چون عشق 
قدرتی شکست ناپذیر به زن ها می دهد . . .

 #ویکتوریا_هولت




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

شنبه 30 دی 1396 :: نویسنده : ماتیسا
‍ زیباترین زن زندگیم را امروز دیدم!

با او قرارى در خیابانى داشتم و وقتى كه نشست، وقتى كه انحناهاى طبیعى تنش نیمكت سنگى را مثل رودى آرام لمس كردند، با چشمهاى كنجكاوش نگاهم كرد. بى مضایقه "زن" بود.
پیكرى رنسانسى و فربه داشت و این ناهمخوانیش با جریان روز، جذابش می‌کرد. كتاب خوانده و دانا، قشنگ حرف میزد و صلحى با جهان داشت.
او هیج شبیه عكسهاى روى مجله‌های مد نبود. چیزى بود كه دوست داشت باشد. دوست داشت در قهوه‌اش شكر زیاد بریزد و سالادش را با نمك بخورد. زیر چانه اش چروك هایى ریز داشت و در تمام آن مدت، شكم بعد از زایمان بزرگ شده اش را مخفى نكرد. خوب دیده بود و خوب خوانده بود و تبلیغات گسترده "چگونه لاغر شویم" و "چگونه چروك زیر چشم ها را مخفى كنیم"، گولش نزده بودند.
او در انتهایى ترین روزهاى سى سالگى، پذیرفته بود كه هزار بار شكست خورده و نمرده.
بعد، راه رفتیم. شاد بود و از خندیدن نمی‌ترسید. بلند می‌خندید و صداى زنانه محكمش ، می‌پیچید همه جا. #گرتا_گاربو نبود، #مارلنه_دیتریش نبود، #جین_فوندا نبود، #الیزابت_تیلور و #جین_سیبرگ نبود؛ خودش بود. خودش را پیدا كرده بود و همچنان كه قدم میزد، سنگ هایى را برمیداشت كه مجسمه بسازد. 
او، همان زن كمیابی ست كه از یاد رفته. او همان زنیست كه قرنهاست كم پیدا شده و جایش را روبوتهاى كم هوش گرفته‌اند. او از جایى در همان رنسانس، دیگر تكثیر نشده. این است كه دور از اجتماع ظاهربینى هاى مفرط، در جنگل هاى خلوت قدم میزند و می‌داند كه كیست و چه می‌خواهد.
اوست كه وزن می‌دهد به جهان.



نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

یکشنبه 24 دی 1396 :: نویسنده : ماتیسا
در زندگی یک روز هایی هست
که نمی‌دانی دقیقا چه می‌خواهی !
نمی‌دانی چه مرگت است !
فقط می‌دانی که خوب نیستی ..

از همان خوب نیستم هایی که
با یک احوال پرسی ساده لب وا نمی‌کند ...
باید یک نفر بنشیند دست بگذارد روی شانه ات
از ته دل بگوید :
چه مرگت است دیوانه جان ؟
سِفت بغلش کنی و تمامِ خوب نبودن هایت 
از چشم هایت بزند بیرون ...

مهم نیست چگونه دلت گرفته
یا چرا ..
مهم همان آدمی ست
که باید خوب نبودنت را ببیند ...
همانی که آغوشش
جان می‌دهد برای
یک خوب نبودنِ راحت ...

خودمانیم !
چقدر از این احوال پرسی های جانانه
به هم بدهکاریم ..
چقدر ...

#مریم_قهرمانلو




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

شنبه 16 دی 1396 :: نویسنده : ماتیسا
پشت هر مرد موفق
 زنیست که صبح ها قبل از همسرش از خواب بیدار میشود ، برایش صبحانه آماده میکند و با بوسه و آرزوهای خوب به خدا میسپاردش...
که بعد از رفتنش ، با عشق لباس هایش را اتو میکند و با عطری که دوست دارد روی چوب لباسی می آویزد...

وقتی ظهر شد ، گوشی را برمیدارد پیامکی مینویسد و میگوید "بدون تو هیچ چیز از گلویم پایین نمیرود " و به شام مورد علاقه ی همسرش فکر میکند و لباس زیبایی که به تازگی خریده است و میخواهد بپوشد...

بیکار که میشود کتاب میخواند و توی دفترخاطرات مشترکشان از عشقی مینویسد که هر روز بیشتر میشود و هردویشان را وفادارتر میکند...

به زمان آمدن همسرش که نزدیک شد ، زیباترین لباسش را میپوشد و موهایش را می بافد ، صدای زنگ که می آید میرود سراغ در ، آرام بازش میکند و همسرش را در آغوش میگیرد ، بعد با لیوان شربت کنارش مینشیند و از روزی که در خانه گذراند می گوید و شعر تازه أش را میخواند.

پشت هر زن خوشبخت 
مردیست که 
عاشقانه دوستش دارد ،
که روزهای تعطیل زودتر از بانویش بیدار میشود ، نان تازه میخرد و صبحانه را آماده میکند ، برای بیدار کردن همسرش پرده هارا کنار میزند و نور را به مهمانی چهره ی پر آرامشش میبرد ، موهایش را نوازش میکند و می بوسد.
ناهار را در کنارش درست میکند و مدام قربان صدقه ی مهربانی أش میرود ، بعد از شستن ظرف ها به گوشی همسرش که توی اتاق است پیامک میدهد "خانوم زیبایی که دلتان خرید میخواهد و هوس عکاسی کرده اید ، لطفأ لباس هایتان را پوشیده و برای رفتن آماده شوید "

وقتی همسرش می آید و با ذوق در آغوش میگیردش ، میخندد و دست توی دست میروند که خوشبختیشان را با آدم ها تقسیم کنند.

برای همسرش لباس های گلدار انتخاب میکند و توی اتاق پرو با چشمک میگوید "چقدر زیباتر شدی " هردو عاشقانه به هم نگاه میکنند و با دستانی پر از عشق میروند پاتوق همیشگیشان شام میخورند و بعد می آیند خانه.

"پشت هر زندگی عاشقانه ای 
مرد موفق 
و زن خوشبختیست که 
برای عاشق ماندن تمام تلاششان را  میکند" !





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

همش سه روز رفتم سر کار 
سه روز کاری که جدای از  خستگی و کوفتگی تجربه ی شیرینی به همراه داشت 
در کنارش کلی هم به بار اطلاعات شیرینی پزیم اضافه شد 
مثلا اسم شیرینیها و قیمتاشون  و نون خامه ایها و تفاوتاشون چگونگی پذیرفتن سفارش کیک و شیرینی مجالس یاد گرفتم .با مشتریهای متفاوتی سر و کله زدم 
از مودباش و با کلاساش گرفته تا بی اعصاباش که بیشتر هولت میکردن و از هر چی فروشندگیه پشیمونت میکردن 
جدا از کیک و شیرینی و مشتری با کلاس و بی کلاس همکارای خوب و خانم و مهربون و خوشرفتاری داشتم  
البته یه دو سه تا تخس هم توشون بود اما من در کل حساب کردم که اکثرا آدمای خوبی بودن 
از  روابط اجتماعی و مشکلات و گرفتاریهای اقتصادی که مردم شدیدا بهش دچارن و بخاطر رفع مشکلاتشون مجبورن چه سختیهای جانفرسایی رو به جون بخرن از نزدیک آشنا شدم 
حساب کنین یه خانم با توانایی مشخص شده با روحیات لطیف با دلواپسی که از خونه و شوهر و بچه هاش داره با این سختی داره کار میکنه چرا چون به پولش نیاز داره 
منم طبق یه سری گیر و گرفتاریهای مالی و اقتصادی کلی دوندگی کردم تا این کار رو بدست آوردم 
روز اول که ساعت ۷ شب رسیدم خونه جنازه بودم  شوهرجان رفته بود تهران و دختر جان تو خونه تنها بود 
سر کار کلا ارتباط از خونه و خانواده قطع قطع میشد 
چون به هیچ وجه اجازه نداشتی گوشی دستت باشه 
از قنادی که اومدم بیرون دیدم شوهرجان پیام داده اونم ساعت دو یا سه سه عصر که دارم میرم تهران و نیمه شب بر میگردم 
دلم گرفت ....اولین باری بوده که شوهرجان رفته بود ماموریت و من جدای از خدا حافظی و کلی ایه و دعا اینبار حتی خبر هم نداشتم 
فورا بهش زنگ زدم و باهاش صحبت کردم  گفتم اولین باریه که رفتی ماموریت و ازت خداحافظی نکردم 
اومدم خونه فقط در همین حد که فاطمه پرسید روز اول کار چطور بود نا نداشتم زیاد توضیح بدم فقط گفتم بد نبود 
یه استکان چای خوردم و کنار بخاری دراز کشیدم و خوابیدم 
ساعت ۱۱ شب شوهرجان زنگ زد به گوشیم که تو راه برگشت هستم و از فیروزکوه دارم میام  آخر حرفش بهم گفت دلم خیلی برات تنگ شده .
خلاصه روز دوم کاری هم شروع شد و من دوباره رفتم سر کار 
شب تو راه برگشت به خونه فاطمه زنگ زد که برم خونه مهدیه شون اون و پدرش اونجا بودن .....تا زنگ زدم فاطمه اومد دم در بغلم کرد و بوسید ک گفت مامان خواهش میکنم ازت نرو سر کار 
گفت بجان خودت دو روز که نیستی دارم افسردگی میگیرم جدا از خستگی و فشاری که داره بهت میاد من و بابا هم نمیتونیم جای خالیت رو تحمل کنیم تو خونه 
تازه شم تو هنوز شب کار نشدی و ما به این حال و روز افتادیم 
من و بابا مثل عزیز گم کرده ها هی بدنبال تو و نشانه ی حضورت تو خونه میگردیم 
پیدات که نمیکنیم عجیب کلافه میشیم 
مامان تو اگه ماهی یک تومن حقوق بگیری و حقوق هر ماهت رو هم تمام و کمال بدی به من بازم ازت خواهش میکنم نری 
وجود خودت تو خونه خیلی با ارزش تر از این پولاییه که تو بخوای بیاری سر سفره مون 
با شوهرجان هم مشورت کردم تصمیم گرفتم فردا صبح که رفتم سر کار اولین کاری که میکنم استعفام رو اعلام کنن 
درسته که کارم رو از دست دادم و از ماهیانه حقوقم صرف نظر کردم اما در عوض چیز گرانبهاتری بدست آوردم اونم اینکه فهمیدم اجر و قربم تو خونه پیش دخترم و شوهرم چه مقداره 
خدا رو شکر که فاطمه رو دارم خدا رو شکر که شوهرجان بعد از این بیشتر قدرم رو میدونه 




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

پنجشنبه 7 دی 1396 :: نویسنده : ماتیسا

عاشقِ زنی که عاشقت هست بودن،
سخت نیست
کافیست حواست پرت نشود از دوست داشتنش 
کافیست جواب احساسش را با منطقت ندهی
کافیست یک وقتهایی با دلش راه بیایی
و وقت‌های دیگر 
راه‌های نیامده را
با آغوش
با بوسه
جبران کنی
یک زن همین که احساس کند دوستش داری و به فکرش هستی و بخاطر دلش حاضری قیدِ بعضی چیزها را بزنی یا بعضی کارها را بکنی،
خوشبخت‌ترین میشود
زن‌ها توقعِ زیادی از زندگی ندارند
امنشان که کنی،
دلشان گرمِ زندگی میشود




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

یکشنبه 3 دی 1396 :: نویسنده : ماتیسا
آرزو می کنم این هفته را خودت باشی
و باشی؛
چشمت به روزهایی که گذشت نمانده باشد
دلشوره روزهای پیش رو را نداشته باشی...
آرزو می کنم این یک هفته را شبیه آنهایی زندگی کنی که از تمام عمر همین چند روز برایشان مانده
پر از دوستت دارم های نگفته
آغوش های دریغ کرده
راه های نرفته
خنده های بی دلیل
اشتیاق بی حد...
آرزو می کنم زندگی را محکم بغل کنی
بوسه بباری به لحظه هایش
و از اینهمه قدر دانی شگفت زده اش کنی...
آرزو می کنم دلت به خودت گرم باشد آنقدر که یخِ دلگیری ها و سردی های پیرامونت را ذوب کنی...
آرزو می کنم این یک هفته را با قدم هایت، با دست هایت، با کلماتت خدا را مناجات کنی
و آنگونه منتشر شوی در سراسر هستی که انگار یک عمر زیسته ای...
آرزو می کنم این یک هفته برایت بارها و بارها تکرار شود اما تکراری نه
آمین



نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

چهارشنبه 29 آذر 1396 :: نویسنده : ماتیسا
یلدا، مجالی است برای تکرار هر آنچه روزگاری، سرمشق خوبی هایمان بوده اند و امروز بر روی طاقچه عادت هایمان غبار می گیرند و فراموش می شوند. مجالی است برای دیدن عزیزانی که تصویر و صدایشان در پس مشغله های زندگی رنگ باخته اند. مجالی است برای نشستن لبخند بر لبان کودکان، در آغوش پر مهر بزرگ ترها. یلدا مجالی است؛ مجالی برای من، مجالی برای تو، تا همگی، لحظه های شیرین با هم بودن را تجربه کنیم.

عکس برای شب یلدا

یلداتون مبارک دوستان





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

سه شنبه 28 آذر 1396 :: نویسنده : ماتیسا
دیشب زودتر از بقیه خوابیدم 
ساعت ۱۱ بود که دیدم کلافه ی خوابم 
شوهرجان قرار بود ساعت ۴ صبح بره ماموریت اما نمیدونم چرا بجای اینکه اون دلهره ی خواب داشته باشه من اینهمه خوابم میومد 
من گرفتم خوابیدم در حالی فاطمه و پدرش بیدار بودن و به قول خودشون وقت خوابشون نشده بود هنوز.
نمیدونم ۴۰ دقیقه ی بعد بود یا که یکساعت بعد  تو خواب و بیداری متوجه شدم شوهرجان و فاطمه با تشویش و دلهره رفتن رو سکو دارن یه چیزایی میگن 
منم با وحشت از خواب بیدار شدم 
متوجه صدای خیلی عجیبی شدم که از سمت شالیزارهای اطراف روستا میومد 
هر سه تا مون گیج و مات و مبهوت که این صدا مال چی میتونه باشه 
صداش اونقدر بلند بوده که تصور کنین صدای یه هواپیمای در حال برخواستن که درست تو چند متری بالای سرتونه و صداش اصلا قطع نمیشه 
پشت سر هم و مداوم و صداش هم ترس برانگیز و دلهره آور 
مخصوصا برا کسی که از یه خواب خیلی سنگین بیدار شده 
شوهرجان لباس پوشید و رفت سمت بیرون که ببینه چه خبر شده 
که بعدا فهمیدیم اکثر مردای روستا رفته بودن به سمت این صدا 
دوست فاطمه تو اینستا بهش پیام داده بود که ظاهرا لوله ی گاز انشعاب اصلی شرگت گاز آسیب دیده و این صدا دلیلش بر همون مشکله 
دلهره و ترسم خیلی شدید تر شده بود 
گاز بود ....شوخی که نبود 
درسته که لوله ی گاز با ما فاصله داشت اما لوله ش اوتقدر بزرگ و طویل هست که اگه بخواد انفجاری صورت بگیره کل رو ستا هم باهاش منفجر شه 
البته شاید من زیادی ترسیده بودم و تو اون لحظه هنچین فکرایی میزد به کله م 
شوهرجان رفت و یکساعت تو تشویش و دلهره بر من گذشت 
وقتی که برگشت گفت مشکل حادی نیست 
ظاهرا شرکت گاز متوجه نشتی قسمتی از لوله شده بود و به صورت اورژاتسی مجبور شده بودن هواگیری کنن از لوله تا بتونن اون قسمت نشتی رو جوش بدن 
یه چیزی در حدود دو ساعت این صدای وحشتناک رو مخ اهالی روستا بود 
تا خواستیم یکساعت چشم رو هم بذارم شوهر جان وقت رفتنش بود  
بیدار شدم و بدرقه ش کردم 
بعد از اینکه رفت تازه گرفتم خوابیدم که شوهرجا ن ساعت ۶ و خورده ای زنگ زد که خواب نمونی فاطمه دیرش بشه 
گفتم فاطمه از خستگی دیشب امروز دیرتر میره 
بازم گرفتم خوابیدم
خلاصه خواب دیشب به من یکی که زهر مار شد 
خدا برا هیچکس پیش نیاره که خواب خوش شبانه ش تبدیل به کابوس بشه 





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :



( کل صفحات : 9 )    ...   4   5   6   7   8   9   
 
   
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات