Banooyeshomali درباره وبلاگ مطالب اخیر آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه نویسندگان آمار وبلاگ
شنبه 13 آبان 1396 :: نویسنده : ماتیسا
زمین در انتظار تولد یک برگ..... نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 24 آذر 1397 :: نویسنده : ماتیسا
نه اینکه چون زن خونه ام دارم این حرفا رو میگم هاااا نه والا اما تجربه به من ثابت کرده ناخوشی هر کدوم از اهل منزل قابل تحمله الا بانوی خانه زن خانه که ناخوشه چه جسما چه روحا همه ی اهل منزل ناخوش میشن به یکباره ماتم و غم از در و دیوار خونه میباره ذوق و شوق از خونه رخت میبنده محیط خونه تبدیل میشه به خفقان و غم و اندوه همه هم دست به دست بدن برا اینکه اوضاع رو روال عادی خودش پیش بره نمیشه که نمیشه بازم یه گوشه ی کار میلنگه درست حال و هوایی که این روزا اهالی منزل ما دارن تجربه ش میکنن به گمونم شوهرجان و دخترجان خیلی بیشتر از قبل برا سلامتی من دعا میکنن آخه یک جای زندگیشون بد جور داره میلنگه .خخخخخخخخ نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : بوی یلدا را میشنوی؟ انتهای خیابان آذر... باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان.. قراری طولانی به بلندای یک شب.. شب عشق بازی برگ و برف... پاییز چمدان به دست ایستاده! عزم رفتن دارد... آسمان بغض کرده و میبارد. خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست... کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز... و... تمام میشود پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی، رفتنت به خیر... سفرت بی خطر ... نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : سه شنبه 6 آذر 1397 :: نویسنده : ماتیسا
کاری به کار همدیگه نداشتهباشیم ! باور کنید تکتک آدمها زخمیاند ... هرکس درد خودش را دارد ، دغدغهی خودش را دارد ، مشغله خودش را دارد . باور کنید ... ذهنها خستهاند . قلبها زخمیاند . زبانها بستهاند . برای دیگران آرزو کنیم بهترین را ... راحتی را ... همه گم شدهایم ، یاری کنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود . آدمها آرام آرام پیر نمیشوند ... آدمها در یک لحظه ، با یک تلفن ، با یک جمله ، با یک نگاه ، با یک اتفاق ، با یک نیامدن ، با یک دیر رسیدن ، با یک "باید برویم" ، با یک "تمام کنیم" پیر میشوند ... آدم را لحظهها پیر نمیکنند . آدم را آدمها پیر میکنند . سعیکنیم هوای دل همدیگر را داشتهباشیم همدیگر را پیر نکنیم ... نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
به بعضی ها که نگاه میکنی شبیه ویتامین سی هستندوقتی در برنامه غذایی شما ویتامین c باشدکمتر سرما میخوریدو اگر هم سرما خوردیدهمان ویتامین c، کمک میکند زودتر خوب شویدوجود بعضی ها در زندگی مان همین است با وجودشان کمتر آسیب میبینیم ولی اگر هم آسیب دیدیم دستمان را رها نمیکنندکمک میکنند زودتر خوب شویم حال و هوایتان را خوب میکنندپس مراقب ویتامین c زندگیتان باشیدموجودات مهربانی که باید خودتان بخواهیدتا درکنارتان بمانند . ..#سیما امیرخانی#
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 21 آبان 1397 :: نویسنده : ماتیسا
یک قلپ چای خوردم و رسیدم به خط هشتم... نوشته بود "مردها تنوعطلبند. باید با تمایلاتِ ذاتی آنها کنار آمد." این "باید گفتنش" کمی به زنانگیام برخورد. کتاب را بستم و فکر کردم به اینکه چرا هیچ کجای دنیا نمیگویند که زنها تنوعطلبند. چرا همیشه زنها سازگارند. راضیاند به آنچه یا آنکس که دارند. این خصلتشان هم وظیفهشان شده! اما مردها طبیعتشان تنوعطلبیست. انگار حق دارند که چشمشان بچرخد. فکرشان برود. زنها هم باید این را درک کنند! یادم آمد که یک بار آقاجان به ماهمنیر گفته بود: خانمجان من یک دانه دل دارم و تو آنقدر بزرگی که دلم را با هزار مشقّت اندازهی داشتنت کردم. دیگر نه چشمم میچرخد نه دلم. هیچ گمان نکنی که مردها دلشان هم که گیر باشد فکر و ذهنشان طبیعیست که بپرد. اصلا! مرد اگر مرد باشد هیچکس جز محبوبش را نمیبیند و نمیخواهد. اگر دید تکلیفش مشخص است. بعد رو کرد به من و با صدایی آرام گفت: وقتش که رسید، همین یک اخلاق را اگر در مردت ببینی باقی ماجرا را، اگر از من میشنوی، عشق حل میکند. غیر از این باشد یک دل است و یک چمدان که تا به خودش بیاید میبیند که دارد از خمِ کوچه میگذرد... نگاهی کردم به کتاب و با خودم گفتم همانی که اولین بار تنوعطلبی را به زبان آورد یَحتَمِل محبوبش آنچنان هم محبوب نبوده... وگرنه به قول آقاجان، مرد اگر مرد باشد فکر و ذکرش این است که قد و قوارهی دلش به قدرِ بزرگیِ محبوبش باشد و لاغِیر... . برگرفته از کانال هوای حوا نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 5 آبان 1397 :: نویسنده : ماتیسا
دو روزی دندون سر جیگر گذاشتم دیدم نمیتونم بیتفاوت بمونم .....شایدم فضولیم گل کرده بودعلت رفتار دوست جان رو حتما بدونم آقااااااااا اگه میخواستمم نمیتونستم رهاش کنم شوخی که نیست دوست دوران بچگیمه و رفیق گرمابه و گلستانم . بهش پیام دادم که فردا اگه فرصت داری و چنانچه حوصله ی منو داری میخوام بیام پیشت .چنانچه خودت هم اگه مایلی میتونی تشریف بیاری خونمون اول پیامش جواب داد که چه عجب میشناسی منو احیانا؟؟ فردا هستم خونه تشریف بیار خلاصه ....فردا شد و من رهسپار خونه ی دوست جان شدم . اولین برخوردش خیلی سرد و بی روح بود ازش دلیل جدا شدن از جمع دوستان رو پرسیدم هزار و یک دلیل ریز و درشت آورد که قانعم نمیکرد ازش پرسیدم ببین اصل مطلب رو بگو ...تو چته؟؟؟ نگام کرد و گفت همش تقصیر توئه میدونی چند وقته سراغم رو نمیگیری میدونی چند وقته دیگه حوصله نداری با همباشیم ؟ هر بار هم برا با هم نبودنمون بهانه میاری خلاصه کلی از بی توجیهام و کم کاریهام گله کرد منم فقط گوش دادم و اجازه دادم هرر میخواهد دل تنگش بگه ازش ناراحت نشدم چون خوب میدونستم همه ی این قهر کردنها و گلایه کردنها بوی عشق و مهر و محبت میده قبلا یادمه یه بار بهش گفته بودم اینجور که شما بهم علاقه داری مردم دوست دخترشون رو دوست ندارن هههههههههههههههه جالب اینجاست که انکار هم نکرد حرفمو کلی با هم اختلاط کردیم بهش گفتم خب آخه دختر خوب بجای این بچه بازیها مستقیما میومدی هر چی تو دل تنگت بود رو برام میگفتی . دیدی که منم کم حرف نداشتم برات .دیدی که منم دلایل خاص خودم رو داشتم که وقتی شنیدی خودت هم پذیرفتی یادت باشه هر دوری و فاصله ای رو با نگاه و دنیای خودت تجزبه و تحلیل نکن پیش خودت و حکم صادر نکن برا طرف مقابلت گاهی لازمه پای حرف طرف مقابلت بشینی و بعد از کلی سبک و سنگین کردن حکم مجازات صادر بشه . . . تا امروز , در هیچ جای تاریخ نوشته نشده , کسی چیزی را از سکوت یا چشمان کسی خوانده باشد ! چشمان ِ شما کاغذ فکس ندارد که بلینگ کند و خش خش خش کاغذ از خودش خارج کند تا ما حرفهای نگفته تان را از رویش بخوانیم لازم به توضیح است که سکوت شما , دود نمیدهد ! که ما از سفیدش بفهمیم فلان است و از سیاهش بفهمیم فلان نیست راحت حرفتان را بزنید جان عزیزتان ! دردتان را بگوئید! آخرش هم ننشینید اینور و اونو بگوئید سکوتم را نفهمید ! نگاهم را نخواند. رابطه ها و رفاقت هایتان به خاطر همین حرف نزدن هایتان به گندکشیده میشود. مشکلتان را رک بگویید.حرف بزنید با تشکر
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 2 آبان 1397 :: نویسنده : ماتیسا
قبل از هر چیز جا داره صعود تیم منتخب کشور رو به همه طرفداران تیم پرسپولیس تبریک عرض کنم راستش چندان پیگیر تماشای مسابقات فوتبال نیستم اما از آنحایی که این مسابقات برا دور و بریهام حائز اهمیته ناخواسته برا منم مهم میشه از خوشحالیشون خوشحال و از ناراحتیشون ناراحت و صد االبته حرص و جوش خوردنشون حرص منم در میاره در هر صورت پرسپولیسیهای عزیز تبررررررررریییییییییییییییک . . چند روز پیش موضوعی پیش اومد که تلنگری شد برام برا اینکه حواسم خیلی بیشتر از قبل به دور و بریها و عزیزانم باشه یه روز عصر تو گروه تلگرام همکلاسیها دیدم صمیمی ترین دوستم و رفیق بیست و چند ساله م با عذرخواهی و حلالیت طلبیدن از گروه لفت داد و رفت بیرون برا همه ی ما یه علامت سوال خیلی گنده پیش اومد بالای سرمون که چی شده همه اومدن و پرسیدن چه خبر شده؟؟ اما دریغ از جواب سوال این علامت سوال بالای سرمون رفتم از خودش پرسیدم که چی شده ازش انتظار نداشتم در کمال ناباوری برگشت بهم گفت که حال روحی مناسبی ندارم و متاسفانه صمیمیتی هم در خودم با تو احساس نمیکنم که بخوام برات توضیح بدم و خدا حافظی کرد راستش خیلی بهم برخورد ، دروغ چرا از دستش عصبانی شدم یه جورایی . بهش گفتم که هر زمان حال خوشت برگشت سر جاش و حوصله ی من داشتی بیا برام تعریف کن چی شده و یا نه حتی چنانچه حوصله ی منم نداشتی خلاصه به یکی از بچه های گروه توضیح بده دلیل اینیه هویی رفتنت رو چند روز بیخیالش شدم البته به ظاهر بیخیال شدم اما دروغ چرا همش فکرم درگیرش بود اونقدری که راه براه پیش فاطمه و خواهرجان غر این دوست جان رو میزدم میدونم الان میگین خب غر زدن که کار شماست و چیز عجیبی نیست اما انصافا سر این یه موضوع حسابی غر غر میکردم در جریان یکی از همین غر زدنهام فاطمه برگشت بهم گفت خب مامان یه خورده به خاله حق بده خب اون خیلی تنهاست و خواهر هم که نداره تو هم یه جورایی جای خواهر نداشته رو براش پر کرده بودی این مدت اونقدر درگیر خودت و کار خودت شدی که دیگه مثل قبل سراغش رو نگرفتی اونم روحیه ی حساسی داره و قتی دیده تو رو که نداره بیخیال کل گروه شده و از همه کنار گرفته . . ادامه دارد
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 28 مهر 1397 :: نویسنده : ماتیسا
براى اینكه خانه اى، خانه باشد باید كسى مدام در آن راه برود. باید یكى باشد كه ظرفهاى كثیف را بگذارد توى سینك. تمیزها را بچیند سر جایش. تختها را مرتب كند. زنگ بزند سوپر رب گوجه فرنگى و ماكارونى سفارش بدهد. میوه ها را بشورد. قبضها را پرداخت كند. به گلدانها آب بدهد. ملافه ها را عوض كند. لباسها را مرتب كند. به ناهار فردا و شام شب فكر كند. جارو بزند و گردگیرى كند. براى اینكه خانه، خانه باشد یك عالمه قدمهاى خاموش از تراس تا آشپزخانه، از آشپزخانه تا اتاق خواب، از اتاق خواب تا حمام، از حمام تا دم در بارها و بارها باید تكرار شود. تازه آن موقع مى شود نشست و خیره شد به خانه اى كه آرام و در صلح به نظر مى رسد. انگار نه انگار كه براى رسیدن به این ثبات و سكون كسى ساعتها راه رفته و به هیچ جا نرسیده. آرامش و ثبات جایزه ى كسى است كه راه مى رود. بقیه اما فكر مى كنند خانه خود به خود اداره مى شود. فكر مى كنند داشتن غذایى آماده روى میز و یخچال و فریزرى پر ، طبیعى و عادى است. تا وقتى كه خود خانه اى داشته باشند و بفهمند كه معجزه اى اتفاق نمى افتد مگر با راه رفتن. آرام... ممتد و بى پایان. از این طرف به آن طرف و براى ساعتهاى متمادى. این همه راه رفتن فقط براى اینكه خانه همین سكون را حفظ كند. این همه راه رفتن، فقط براى حفظ یك سكون. یک نفر باید عاشقانه در خانه راه برود و الا راه رفتن از هر کسی بر میاید... قدر دان این قدمها باشیم
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 21 مهر 1397 :: نویسنده : ماتیسا
بازم تا چشم روی هم گذاشتیم دورهمی همکلاسیهامون فرا رسید و البته فرقش با دورهمیهای قبلی این بوده که اینبار دوره نوبت خونه ی ما بود زحمت پذیراییش به عهده ی من این هفته رو کلا هر بار بنا به دلایلی ناخوش بودم شب و روز پنج شنبه حالم خیلی بد چند بار تصمیم گرفتم که برنامه رو کنسل کنم اما تا میومدم تو گروه اعلام کنم دلم نمیومد عاشق این دورهمی دوستانه مون هستم انصافا هر بار با روحیه ی خراب هم شرکت کردم بین جمع دوستان بعد از پایان جلسه دیگه اون روحیه خراب رو سپردم بدست باد و لااقل تا چند روز هم شده حال دلم خوش بوده اینو اهل خانواده هم خوب فهمیدن که این دورهمی چقدر برام عزیزه و چقدر تاثیر گذار در حال خوش چند وقته م مریم جون سرگروه بچه ها که باعث و بانی جمع شدن همکلاسیهای دوران دبستان و دبیرستان بوده سرشار از امید و انرژی و منبع روحیه و سواد اجتماعی و رفتاری بیست و با منبع اطلاعات بالا یه جور راهنما و مشاور جمع و گروه و دوستان ناگفته نماند شوهر جان ایشون استاد این دوست جانمونه و هر کجا کم میاره از اون کمک میگیره از به چیز این مریم جون خیلی خوشم میاد اینه که پا به پای شوهرجان از حرفه ش حمایت و همراهیش میکنه . این خیلی خوبه که یکی از شوهرش تو هر حرفه و شعلی حمایت کنه کتابی نیست که این آقای دکتر به چاپ رسونده باشه و اسم بانوجانش به عنوان دست اندر کار نیومده باشه تو کتابها و مقاله هاش البته نه اینکه برا خودشیرینی ازش تقدیر و تشکر کرده باشه نه هاااااااااا خوب میسناسم مریم جون رو از تواناییها و پشت کارش کاملا با خبرم چند ماهی میشه با همکاری همدیگه دفتر مشاوره زدن خوشم میاد که پا به پاش داره اون دفتر رو اداره میکنه همیشه پیش خودم فکر میکنم اگه شوهرجان بنده هم یه مشاور و یا روانشناس میبود منم دقیقا همون راهی رو میرفتم که مریم جون رفته کما اینکه الان پا به پاش تو امور زمین و کشاورزی و مزرعه رفتم فقط حیف که از رانندگی میترسم وگرنه تا بحال منم مثل شوهرجان برا خودم یه پا راننده بودم و جایی مشغول به خدمت ههههههههههههه این یعنی حمایت روحی و روانی یک زن از شغل و حرفه ی مرد زندگیش حالا خوش به حال اون زنی که شوهرجانش علاقه ی خاصی به خوردن و خواببدن داشته باشه ههههههههههههههههههههههههه نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 16 مهر 1397 :: نویسنده : ماتیسا
کمپین نخریم ایرانی های عزیز دوستان محترم لطفا فقط از روی نیاز ضروری اقدام به خرید بفرمایید. تا این شرکت ها و دولت بفهمند ما مردم متوجه این بازی های کثیف پشت پرده هستیم. لطفا هر کجا که میتوانید در شبکه های مجازی انتشار دهید. چرا مجددا لبنیات را گران کردید؟ محتکر و دلال، سکه و طلا و دلار و مای بی بی و... را احتکار می کنند آیا شیر و لبنیات را می شود احتکار کرد که گران می کنید؟ اعتصاب به این گرانی با نخریدن حدالمقدور فعلا تا جایی که می توانید نخرید یا فقط به میزان مصرف بخرید. با هم هر روز قدرتمندتر از دیروز بیایید برای یک بار هم شده متحد شدن را یاد بگیرم و چیزی نخریم. لطفا در تار نماهای خود به صورت پست ثابت این مطلب را گسترش دهید و بی تفاوت نباشید.. این پست موقت بنا به خواهش داداش مجید ای باباا
میدونین ضد حال یعنی چی؟ یعنی اینکه برا نوشتن احساساتت وقت بذاری و کلی بری تو حس و هی تند و تند بنویسی تو یه لحظه نت قاط بزنه و قبل از ثبت کلش بپره آی ادم حرصش میگیره آی آدم حرصش میگیره نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
یه وقتایی فکرت اونقدر درگیره که متوجه گذر زمان نیستی عادت میکنی به روز مرگی منتظر یه اتفاقی که بیفته و بواسطه ی اون اتفاق شاد بشی امروز عصر که از خونه زدمبیرون به هوای خونه ی آبجی نمیدونم چطور شد که همون حس و حال قدیم اومد سراغم حس شادی بی دلیل نه مثل این الکی خوش ها .....نههههههه یادمه همیشه اتفاقات خیلی ساده منقلبم میکرده یه درخت سبز طول مسیر خانه ی ما تا خانه ی آبجی سر خیابون اصلی یه درخت خیلی بزرگ و پر شاخ و برگ قرار داره از پیچ کوچه که رد میشم همیشه خیره به این درخت و غرق تماشای بزرگی و سرسبزیش میشدم نمونه ی کوچکی از شادی درونی یا صدای اواز گنجشکایی که رو درخت ۱۶ ساله ی یوکای حیاط خونمون با هم جیک و جیک میکنن یا یه گیاه سبز کوچولو که بعد از چند روز بارندگی پاییزی تو گوشه و کنار زمین و حیاط و دیوار خونه سبز شده مدتی بود که نه مجال و نه حال و حوصله ی این حس و حال زیبا رو نداشتم دیروز یه هو و بی دلیل دلتنگ شدم دلتنگ حس ساده ی لذت بردن خیلی ساده از قشنگیهای ساده ی زندگیم دیدم یه هویی خیابون با درختاش گلهای دم در حیاط خونه ی دوست و فامیل درخت کنار خیابون و آدماش و پرندگان رو درخت و غروب خورشید و باد ملایم و هوای ملس پاییزی چقدر به دلم نشست تمام لذتهایی که مدتها بود بهش فکر نکرده بودم بازم مثل ایام گذشته گریبانگیرم شده بود و همگی دست به دست میدادن تا دوست قدیمیشون رو به آغوش خودشون برگردونن و نهایت لذت و حس قشنگ رو نثارش کنن عصر دیروز یه عصر رویایی بود برام با وجود تمام روزمرگیهام که به ظاهر هیچ فرقی با روز قبل و روزهای قبلش نداشت فقط نگاهم به دنیا و پیرامونم زیباتر شده بود زندگیتون سرشار از این نگاه زیبا نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : همه چیز برای اولین بار بود.. برای اولین بار صبح یک روز پاییزی ما را از خانه هایمان جدا کردند. سخت بود دلتنگ می شدیم اما چاره چه بود. برای اولین بار نشستیم روی نیمکت های چوبی و معلم با صدای بلند از قوانین کلاسش گفت. قوانینی که گاهی باب میلمان هم نبودند اما مجبور به انجامش بودیم. همه چیز برای اولین بار بود. اولین باری که بابت اشتباهمان تنبیه شدیم را یادمان نمی رود. از زنگ تفریح محروم شدیم، یک لنگه پا گوشه ی کلاس ایستادیم تا چوب اشتباهمان را خورده باشیم. اولین باری که حرف از امتحان آمد دل توی دلمان نبود. اگر با وجود همه ی تلاش ها نتیجه آن چیزی نمی شد که میخواستیم، اگر سخت تر از حد تصورمان بود، اگر مردود می شدیم... همه چیز برای اولین بار بود اما سال های بعد؛ بزرگ تر که شدیم؛ مدرسه که تمام شد، همه چیز هزار بار دیگر تکرار شد. فقط سخت تر فقط واقعی تر... جدایی هایی که بند دلمان را پاره کرد اما چاره چه بود. شرایطی که باب میلمان نبودند اما زندگی ما را اجبار به پذیرفتنش می کرد؛ همه چیز را نمی شد تغییر داد؛ زندگی قانون های خودش را داشت. با کوچکترین اشتباه تنبیه شدیم و تاوان دادیم. چوب زندگی دردش زیاد بود. امتحان های کوچک و بزرگ غافلگیرمان می کردند حتی اگر آماده بودیم؛ حتی اگر تلاش می کردیم خیلی وقت ها نتیجه چیزی نمی شد که می خواستیم. در مدرسه ی زندگی همه چیز هزار بار دیگر تکرار میشد فقط سخت تر فقط واقعی تر... نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 29 شهریور 1397 :: نویسنده : ماتیسا
امروز ، حق مظلوم را می خورند ، فردا ، در عزایِ حسین سینه می زنند و برای مظلومیتش گریه می کنند ! امروز ، بانیِ فساد و فقر و فلاکت می شوند ، فردا بانیِ سفره های محرم ! امروز دل می شکنند ، و تا سرحدِ جنون ، بی انصافی می کنند ، فردا با چه آب و تابی از حسین و انصاف و آزادگی اش می گویند و چشم و دل هایِ خسته و بیقرار را می گریانند . محرم که تمام شد ؛ روز از نو ، و بی انصافی هایشان از نو ... قرار بود این حادثه ، در یادها بماند تا مبادا ظلم و ستم ، تکرار شود . قرار نبود این واقعه و روایتش ، سفره ی پر رونقی باشد برایِ اهالیِ ریا و تزویر ! قرار نبود ، کارِ دنیایمان به اینجا بکشد ! عده ای بگریند و عده ای بگریانند ، عده ای بزنند و عده ای تماشا کنند ، عده ای ببرند و عده ای بخورند ، و لابلایِ این تکرارها ، اوضاعمان هر ثانیه وخیم تر شود ! ما راه را اشتباه رفته ایم ، اگر به جایِ عزاداری ، پیروی می کردیم ؛ جیبِ ستمکاران هر روز پر تر ، و سفره ی قشرِ مظلوم ، هر ثانیه خالی تر نمی شد ! اگر به جای تظاهر و تعصب ، عمل می کردیم ؛ سایه ی بی عدالتی ، انقدر گسترده نمی شد . حسین ، برایِ روشنگری رفته بود ، نه برایِ اعلامِ مظلومیت !!! افسوس ... ما مدت هاست که اصلِ مطلب را باخته ایم ... کاش ، در این روزها ؛ کمی انسانیت را فریاد می زدیم ... کاش کمی شعورِ حسینی داشتیم ... نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : زنها وقتی خوشحالند، لباسهای زیبا می پوشند. وقتی خوشحال ترند، گوشواره آویزان می کنند. غمگین که باشند، با موهایشان ور می روند. تنها که باشند، کفش می خرند، کتاب می خرند، قهوه زیاد می خورند. دلتنگ که باشند، عینک سیاه بزرگ می زنند و دور از چشم دنیا با واژه های تلخ، جمله های قشنگ می سازند. دلگیر که می شوند، فرق می کند؛ گاهی با لباسی زیبا در را برایت باز می کنند و با لبخند به یک چای دعوتت می کنند، گاهی با کتابی در دست، کنج یک کافه، بی خیال حضور چشمهای کنجکاو با موهایشان بازی می کنند. ... حالا اگر تو مردی باشی که در هر شرایطی با همان لباس ساده، با همان عینکی که گاه به گاه روی صورتت جابجا می کنی، با همان حالت خودمانی همیشگی و دستهایی که بیشتر وقتها تکلیفشان را نمی دانند، به دیدن زن محبوبت بروی، از کجا خواهی فهمید در درون این موجود آراسته چگونه توفان جایش را به تعادلی پرچذبه می دهد؟ چگونه زمان در لحظه درد می ایستد تا به وقت تنهایی بغض را به سلاخی چشمهای منتظرش بفرستد؟ چگونه خواهی فهمید زنی که تا مرز جنون به معجزه رویا ایمان دارد، از پشت عینک سیاهش دیوانه وار دوستت دارد؟!!! *نیكی فیروزكوهی* #در خانه ما عشق کجا ضیافت داشت#
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||