نویسنده :مهرداد اشک9
تاریخ:1397/05/19-14:29

سرچشمه

هفده سالم بود. از خانه كه بیرون می‌رفتم،
با خودم می‌گفتم: اولین آدمی كه می‌بینم تا آخرین آدم،
اولین اتفاقی كه می‌افتد تا آخرین اتفاق،
باید ببینم و باید بیافتد!
سخت نگیر!
با آدم‌های زیادی برخورد داشتم، مخصوصاً از زمانی
كه جامعه مرا فراخواند و من شبیهِ آدمی بودم كه روی
سرازیریِ آبشار قرار دارد و عده‌ای دستانش را گرفته‌اند 
و می‌گویند: چیزی نیست، بیا بپر.
پریدم و بعد در عمقی قرار گرفتم كه فقط باید خودم را نجات می‌دادم؛
منِ به دنبالِ سرچشمه، باید از جبری عمیق بالا می‌آمدم
و بر خلاف جهت رودخانه حركت می‌كردم.
سرچشمه فكر مرا برد. و من شبیه دست و پا چلفتی‌ها
میان شناگرانی ماهر، فقط از غرق شدن فرار كردم.
سرچشمه مرا می‌خواند.

 Doenload Mp3 03 Alicks abandoned







  • تعداد صفحات :369
  • ...  
  • 3  
  • 4  
  • 5  
  • 6  
  • 7  
  • 8  
  • 9  
  • ...  
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات