مرا خود با تو سری در میان هست
وگرنه روی زیبا در جهان هست
وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست...
وقتی می خواهم برای آمدنت بشمرم تا 10
انگش هایم لج می كنند ...
انگشت كوچكم زانوی غم بغل می گیرد...
اما...
من كه می دانم
تو كه باشی
می دوند برای گرفتن دست تو
گریه کردم گریه هم اینبار آرامم نکرد
هرچه کردم... هرچه... آه! انگار آرامم نکرد
روستا از چشم من افتاد، دیگر مثل قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد
بی تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
درد دل با سایه و دیوار آرامم نکرد
خواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشد
خواستم، اما نشد، این کار آرامم نکرد
سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس
دستمال تب بر نمدار آرامم نکرد
ذوق شعرم را کجا بردی که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد
بـه شـــوق ِ دیــــدارت ..
چه آب و جـارویــی
راه انـــداخــتــه انـــد !
چشـم هـا و پلک هـایـم ..
اگر مانده بودی تو را تا به عرش خدا می رساندم
اگر مانده بودی تو را تا دل قصه ها می کشاندم
اگر با تو بودم ، به شب های غربت که تنها نبودم
اگر مانده بودی ز تو می نوشتم ، تو را می سرودم
مانده بودی اگر ، نازنینم ، زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین غربت ، با حضور تو رنگ سحر داشت
با تو این مرغک پرشکسته ، مانده بودی اگر ، بال و پر داشت
با تو بیمی نبودش ز طوفان ، مانده بودی اگر ، همسفر داشت
هستیم را به آتش کشیدی ، سوختم من ... ندیدی ... ندیدی ...
مرگ دل آرزویت اگر بود ، مانده بودی اگر ، می شنیدی
با تو دریا پر از دیدنی بود ، شب ، ستاره ، گلی چیدنی بود
خاک تن شسته در موج باران ، در کنار تو بوسیدنی بود
بعد تو خشم دریا و ساحل ، بعد تو پای من مانده در گل
مانده بودی اگر ، موج دریا ، تا ابد هم پر از دیدنی بود
با تو و عشق تو زنده بودم ، بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی رو با تو ، مانده بودی اگر ، می سرودم
مانده بودی اگر ، نازنینم ، زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین غربت با حضور تو رنگ سحر داشت
هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد
و نرفت از دل من مهر و وفا ، بدتر شد
مثلا خواستم این بار موقر باشم
و به جای «تو» بگویم که «شما» ، بدتر شد
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس ، فقط رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را ...
جز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد !
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده کوچک
آن هم از دست عزیزی که برایت
هیچ کس چون او گرامی نیست
بی گمان باید همین باشد ...
" مهدی اخوان ثالث "
كنار تو در گیر آرامشم
همین از تمام جهان كافیه
همین كه كنارت نفس میكشم ......
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
تو پایان هر جستجوی منی
تماشهای تو عین ارامشه
تو زیباترین ارزوی منی...................
منو از این عذاب رها نمی كنی
كنارمی ...به من .....نگاه نمیكنی
تمام قلب تو به من نمیرسه
همین كه فكرمی برای من بسه
از این عادت با تو بودن... هنوز
ببین لحظه لحظه ام ... كنارت خوشه
همین عادت با تو بودن .. یه روز
اگه بی تو باشم منو میكشه
یه وقتایی انقدر حالم بده
كه میپرسم از هر كسی حالتو
یه روزایی حس میكنم پشت من ....
همه شهر میگرده دنبال تو
زلیخا، به جان یوسفت قسمت میدهم،
راستش را بگو:
به خدایت چه گفتی که خودش، اینطور پا درمیانی کرد؟؟؟
تورا گریان تر از گریان تر از گریان صدا کردم
دلم تنهاتر از تنها تر از تنهاییت را دید
تو را یکتا لقب دادم،تورا عرفان صدا کردم
کجایی ساحل آرامش دریای طوفانی
پریشان بودم ای دریا تورا طوفان صداکردم
تورا در تابش بی خواهش خورشید فهمیدم
تورا در بارش آرامش باران صدا کردم
صدا کردم صداکردم صدایم را غمت لرزاند
تو را نالان،تو را لرزان تورا از جان صدا کردم
تو می دیدی مرا احساس می کردم چه می خواهی
تو انسان آفریدی... مثل یک انسان صداکردم
سلام ای پاسخ آوازهای بی صدای دل
سلامت می کنم هر روز و هر شب ای خدای دل
سلامم را تو پاسخ گفته ای با تابش عشقت
دلم آرام شد در ساحل آرامش عشقت