به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
1- 31 خرداد - اخرین روز امتحان ها و البته اخرین روز بهار که بهمون یاد اوری میکنه که همه چیز مثل باد از جلومون رد میشه و ما چیزی از زندگیمون نمیفهمیم.
امروز امتحانم خوب بود و حاشیه اخرین روز دانشگاه هم خیلی جالب بود و کلی اتفاق خوب ...

2- یه ریکاوری 10 روزه و ارشد !!!    کم کم باید واسه حرفی که زدم آماده بشم !!!   تا اسمش میاد مو به تنم سیخ میشه ...
امیدوارم خدا بهم کمک کنه ...

3- 10 روز تفریحم رو برنامه اش رو ریختم؛ روز اول که امروز یا فردا صبح میشه میرم خونه و استراحت میکنم. روز دومم که میرم خونه مادر بزرگم. اگه اینترنت نیومدم ببخشین اخه اونجا سوپر مارکتشم خیلی فاصله داره ...
هوا عالی ...   با بهترین و کم استرس ترین ادم های دنیا ...   حس ارامش رو میخوام اونجا داشته باشم ...
روز سومم که بهترین دوستم میاد و باهاش میرم بیرون و ...

4- امیدوارم تک تک هم وبلاگیم حالشون بهتر بشه ...
من روز اولی که این وبلاگ رو راه اندازی کردم بدترین حال رو داشتم وشما حالم رو عالی کردین ...
من حس مسئولیت میکنم ...
میدونم سخته ...     خودمونم توی همین دنیای که میگین درایم زندگی میکنیم ...
تلخش نکنین ...

5- این اخریم پست بهارم هست ...
ببخشید اگه نتونستم زیاد بیام وب و نظرات گرمتون رو بدونه جواب میزارم ...
من ادم مغروری نیستم. اگر دیدین خطایی از من سر زده حتما دلیل داشتم ...

6- شیش شیش شیشتایی ها !!!

7- تک تکتونو از ته دل دوست دارم ولی یکیتون رو بیشتر از همه !!!
خودش میدونه ...

8- همو دوست داشته باشین از ته دل ...

9- دیروز 30 خرداد بود و سالگرد زلزله 31 خرداد رودبار ...
براشون یه فاتحه بدین من نرسیدم مراسم برسم. دومین سالی هست که نتونستم برم ...
خدا رحمتشون کنه ...    خیلی سخته ...

10- منو ببخشین که بعضی مواقع کاری کردم که باعث نارحتیتون شده ...
بخاطر پست های بی کیفیتم ...

11- مواظب خودتون باشین ....
خیلی خیلی خیلی دوستون دارم ...

12- خدایا ظهور اقامون رو نزدیک و نزدیک تر بگردان ...




طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: بهار، اخرین روز بهار، بهار 95، 31 خرداد، سالگرد زلزله، پایان امتحانات،
تاریخ : دوشنبه 31 خرداد 1395 | 04:23 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
نظر یکی از دوستان :

شاید هیچ کس باورش نشه... اما ...
من کسی و ندارم که بخوام بهش توجه کنم ...
پدرو مادر ؟؟؟
دوسشون دارم...     ممنونشونم...    ولی اونا بهم ثابت نکردن که دوستم دارن یا نه...!
نسبت به بقیه هم که ...     اصلا...       مغرور نیستم ولی خوب کاری نمیکنن که من دوسشون داشته باشم...
الکی که نیست دوست، داشتن !!!
خیلی تنها بودن و دوست دارم ...
اون قسمتی که فرمودی:"ازوجودشون خوشال نمیشی و همیشه کنارتن"واقعا خوب اومدی...
درد دل همه است ...



جواب من :
- ببخشید که یه پست درستش کردم چون میخواستم خیلی بنویسم گفتم یه پست باشه بهتره ...
از اینم میخواستم مطمئن شم که به دستتون میرسه ...
نظرتون رو پاک کردم و ویرایشش کردم که کلا هویتتون مشخض نشه ...

- من نه روانشناسم !!!   نه چیزی ازش میدونم.
ولی مطمئنم اونجوری که فکر میکنین نیست ...

- هیچوقت دوست داشتن پدر مادر اثبات نمیخواد.
چند وقت پیش پدرم بهم گفت فلانی رو ببین که چقدر پیشرفت کرده توی زندگیش !!! پسر من !!!  هیچی ...
هیچی سخت تر از یه جمله نیست که پدرم منو با یکی مقایسه کنه که اصلا در حد منم نیست ...
و بدتر از اون از من ناامید بشه ...     اون روز آرزوی مرگ میکردم ...
خیلی واسم سوال بود که چطور به کسی که دوست داریم اینو میگیم ؟؟؟
هر کس جای من بود با باباش دعوا میگرفت وحشتناک - اون روز سخت ترین  اه ... رو کشیدم و هیچوقت یادم نمیره ...
ازش پرسیدم چرا این حرف رو بهم زدی ؟؟؟    گفت میخوام روحیه جوانیت رو تحریک کنم تا پیشرفت کنی !!!
هر کسی یه دیدی داره و یه تصمیمی میگیره ...
اون روز خیلی نارحت شدم.     چند روز بعدش پام شکست !!!
مثل پروانه دورم میچرخید !!!     خیلی نگرانم بود ...   خیلی کمکم میکرد و هر چیزی میخواتسم رو نمیخواستم همیشه جلوم میزاشت ...
هر کسی یه دیدی داره، نمیشه گفت پدر مادر ادمو دوست ندارن !!!   هیچ پدر مادری توی دنیا بد بچش رو نمیخواد
یه رفیق دارم سربازیه ؛ هر وقت میاد اول میاد پیشم یعنی بعد 3 ماه که از سربازی میاد اول میاد یه چند روز پیشم میمونه و بعد دو روز میره خونه و بازم میاد پیشم.
یبار تولدش بود اومده بود پیشم و گفتم میخوام با بهترین رفیقم جشن بگیرم ...
واسم صحبت میکرد من تازه فهمیدم که پدر مادرم واقعا فوق العاده هستن !!!
ما قدر چیزایی رو که داریم نمیدونیم. وای به حال روزی که خدایی نکرده از دستشون بدیم !!!    حسرتش همیشه تو دلمون میمونه ...

- کاری نمیکنن که دوستشون داشته باشی ؟؟؟
اونا کاری نمیکنن که شما دستشون داشته باشین و شما هم کاری نمیکنین که اونا دوستتون داشته باشین !!!
دوست مثل آینه نیست که هر خوبی رو انجام بدی همونن روبهت برگردونه ...
من مخالفم.      دوست داشتن الکیه !!!         شما میتونی همه ادم های کره زمین رو دوست داشته باشی ...
شما ممکنه الان یکی رو دوست داشته باشی 8 دقیقه بعد ازش متنفر بشی !!!
عاشقش نیستی که، دوسش داری ...

-منم تنها بودن رو خیلی دوست دارم ...   همیشه از جمع ها فراری هستم ولی چند وقتی که تنهام دوست دارم بقیه رو ببینم !!!
به نظر من ادم باید بخشی از زندگیش رو تنها باشه و بقیش رو با دیگروون ...
تنهایی ادمو دیوونه میکنه ...    شاید الان بخندین ولی وقتی تنهایی زندگی کنین متوجه میشین ...

- من تحملم زیاده ولی اگه از دست یکی نارحت بشم و بدونم که وجودش واسم بده راحت خطش میزنم !!!
ما مجبور نیستیم کسایی رو که دوست نداریم رو تحمل کنیم !!!
توی یه مجله ای میخوندم که میگفت ادم هایی هستن که میخوان همرو راضی نگه دارن !!!    این ادم ها بیمارن ازشون دوری کنید !!!
یکم به خودم نگاه کردم دیدم من نمیتونم از کسی دل بکنم حتی کسی که دشمنم بوده ...
چند وقت پیش یکی از دوست های 7 ساله ام رو فقط بخاطر یه جمله از زندگیم خط زدم !!!
زیادم جملش بد نبود چون قبلش خیلی بدتر میگفت ولی من نارحت نمیشدم.
از خودم پرسیدم چرا من باید تحملش کنم ؟؟؟
اینو نمیگم که برین با همه قطع رابطه کنین ...
فقط اینو میگم که دوستاتون رو خودتون انتخاب میکنین - هر کسی ارزش اینو نداره که دوست شما باشه ...

- در کل اینارو گفتم. که دوباره به دورتون نگاه کنین ...
همه دوستتون دارن ولی به روش خودششون ...    من خودم کسایی رو که خیلی دوست دارم میزنم !!!
برخورد فزیکی ابراز علاقه منه !!!    قطعا طرف مقابل خوشحال نمیشه ولی جیکار کنم ابراز علاقه هست ...

- زندگی ارزش اینو نداره که بخاطرش خودمون رو عذاب بدیم ...
ممنون که اسمتون رو نگفتین !!!     فکر کنم بدونم که ...

دفعه بعدی که اومدین وبم این دیدتون رو عوض کنین ...
لبتون پر از لبخند و شادی ...     هیچوقت نارحتیتون رو نبینم.
موفقیتتون ادامه دار ...

یا مهدی ( عج ) ...




طبقه بندی: گفتگو،
برچسب ها: گفتگو با دوستان، نظرات قشنگ، صحبت قشنگ، احساس نویسی، دوست داشتن، پدر مادر، زندگی،
تاریخ : شنبه 29 خرداد 1395 | 08:59 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...     نماز روزه هاتون قبول ...

تقریبا سه ماه تنهایی باعث شده که بیشتر حرف بزنم. البته تنهای تنها هم نه !!!
ولی دور بودن از خونه یکم میتونه سخت باشه، همیشه این دور بودن و کسایی که این حرفارو میزدن رو مسخره میکردم. چون من تنهایی رو خیلی دوست دارم.
همیشه تنهایی رو ترجیح میدم !!!
چند روزه دارم به بهترین ها میگم که بهترین هستن چون فهمیدم دوریشون چقدر میتونه سخت باشه حتی چند ماه ...
ولی بعضی ها هم هستن که از وجودشون خوشحال نمیشی ولی همیشه کنارت هستن !!!
ادم توی زندان هم باشه و ملاقاتی هم نداشته باشه نمیخواد که با اینجور ادم ها حتی 10 دقیقه هم حرف بزنه ...

شما چقدر توی زندگیتون تنها هستین ؟؟؟
به پدر مادرتون ، برادر و خواهرتون ، همسرتون ، بچتون و فامیلاتون چقدر توجه میکنین ؟؟؟
گذر زمان رو حس میکنین ؟؟؟     حس میکنین بزرگتر شدین ؟؟؟
چقدر به بهترین افراد زندیگتون ابراز علاقه میکنین ؟؟؟     کسی هست که با یه نگاه تمام درد و غصه هاتون رو نابود کنه ؟؟؟
کسی هست که موقع شادی همراتون و موقع غم مرحمتون باشه ؟؟؟

نه ...     شایدم اره ...
برای بعضی مواقع تعداد لایکامون مهم تر میشه !!!
تعداد نظرات و آمار بازدیدمون ...   
تا دلتون بخدا دوست مجازی داریم.
ماهی  چندبار وقت میشه با بهترین دوستاتون برین بیرون ؟؟؟  ( کوه ، کویر ، جنگل دریا )
زندگی کردن یادمون رفته !!!
باید یک ماه بدونه اینترنت زندگی کنیم تا بفهمیم زندگی کردن چجوریه !!!
میتونیم ؟؟؟    من که به شخصه نمیتونم ...
نمیخواد یه ماه بدونه اینترنت باشیم. هفته 4 ساعت وقت بزاریم واسه بهترین کسی که داریم !!!
اگه بهترین افراد زندگیتون زیادن پس باید بیشتر وقتتون رو بزارین ...

نخواستم نصحیتتون کنم ...
اینارو نگفتم که بگم من بهتر از شمام - من خیلی تنهام.
شاید اونجوری که اولش فکر میکردم جالب نبوده باشه ولی دوست داشتم حسرت روز های که از دست دادیم رو نخوریم.

به اندازه خودتون دوستون دارم  ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: تفاوت، احساس نویسی،
برچسب ها: تنهایی، اینترنت، دوست داشتن، زندگی، زندگی کردن، عشق، علاقه،
تاریخ : شنبه 29 خرداد 1395 | 05:27 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
آسمون اوری گرهد دنیا رو کرد سرد  ( آسمان را ابر فراگرفت و دنیا سرد شد. )
 آسمون اوری گرهد ...

گفته بودم بی تو میمیرم ولی اینبار نه
گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه

هر چه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست
خو نمی گیرم به این تکرار طوطی وار نه

تا که پابندت شوم از خویش میرانی مرا
دوست دارم همدمت باشم ولی سربار نه

قصد رفتن کرده ای تا باز هم گویم بمان
بار دیگر می کنم خواهش ولی اصرار نه

گه مرا پس میزنی گه باز پیشم میکشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه

آسمون اوری گرهد دنیا رو کرد سرد
آسمون اوری گرهد دنیا رو کرد سرد
مو چطور دل خوش کنم لای این همه برد
لای این همه برد  ...
( آسمان را ابر فراگرفت و دنیا سرد شد .من چگونه زیر خاك و سنگ در درون قبر دلخوش باشم ؟)

♫♫♫

 میروی اما خودت هم خوب میدانی عزیز
می کنی گاهی فراموشم ولی انکار نه

سخت میگیری به من با این همه از دست تو
میشوم دلگیر شاید نازنین بی زار نه

گه مرا پس میزنی گه باز پیشم میکشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه

 دادم هی بیدادم هی
مندم خوم تک
مندم خوم تک...
مرقیامت بنشونمون کل یک
مرقیامت بنشونمون کل یک
( داد و بیداد ، من تك و تنها ماندم. مگر قیامت فرا رسد تا بارِ دیگر كنار یكدیگر بنشینیم)

قشنگی آهنگ : 90%




طبقه بندی: آهنگ های قشنگ،
برچسب ها: محسن چاوشی، سینا سرلک، افسار، شهرزاد، اهنگ شهرزاد، چاوشی، معرفی اهنگ،
تاریخ : پنجشنبه 27 خرداد 1395 | 08:15 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
دلم خیلی برای شما ، نوشتن ، وبم و ...   تنگ شده بود.
دیروز یکی از بدترین روز های تحصیلی من بود. عذابی که من کشیدم واسه 3 تا از امتحان هام غیر قابل تحمل بود.
شبش یادمه که سه بار داشتم مرور میکردم که راحت ترین و سریع ترین راه برای راحت شدن چیه !!!
همش به خودم میگفتم دیگه جهنم چجوریه !!!    داشتم میمردم !!!   اخه ستا درس معارف باهم امتحان داشتم. که 2 تاشون هم توی یه ساعت بود.
یعنی وقتم نداشتم !!!
اول این که رکورد درس خوندن خودم رو شکستم تونست توی یه روز 20 ساعت بخونم. تا حالا انقدر نخونده بودم.
جواب کنکور ارشد هم اومد ...
بد نبود ...   بیشتر از انتظارم بود. این بهم انگیزه میده واسه سال بعد ...
امیدوارم واسه شما خوب بوده باشه ...
البته کنکور بسته به تلاش آدم داره ، شانسی نیست ...
انقدر موضوع دارم که نمیدونم کدوم رو بگم.

امیدوارم طاعات و عباداتون قبول درگاه حق تعالی قرار بگیره ...
امیدوارم توی این ماه بتونیم به خدای خودمون نزدیک تر بشیم.
من نتونستم همه روزه هامو بگیرم. خیلی فشار درسیم زیاد بود اگرم میخواستم روزه بگیرم نمیتونستم درس بخونم منطقم بهم اجازه داد روزه نگیرم میدونم کار درستی نیست ...
من کمتر از 10 روز توی خونه هستم. نمیدونم اصلا یه جوری شده ...
نمیدونم باید شکسته نماز بخونم یا کامل !!!
اصلا یه وضعیه ...   هرکسی هم میبینم یچیزی میگه ...
وقتم نشده برم از مکارم شیرازی بپرسم.
اخه من یبار نماز صبح رو یجا خوندم. 50 کیلومتر رفتم و نماز ظهر و عصر و خوندم. بعدشم 100 کیلومتر رفتم مغرب و عشا رو خوندم !!!
همرو هم کامل خوندم. مکان اول میشه خونه اول ، مکان دوم میشه خونه دوم ،  مکان سوم میشه دانشگاه !!!
با دلیل هم میگن ...    خخخ ...
شرایط خاصی گیر کردم ...

امیدوارم پست قبلی انقدری که توی نظرات بهم لطف داشتین نظرتون رو نسبت بهم عوض نکرده باشه ...
البته خوبه ها !!!    قبلا خیلی منو بالا میبردین ...
خداروشکر فهمیدین که من انقدر ها هم خوب نیستم.
از اول قرار شد از واقعیت بنویسم ...
ترسی ندارم از نوشتن چیزایی که چهره ام رو خراب کنه ...
ذهنیتم رو اینجا مینویسم، اگه بخوام مراعات کنم که دیگه چه قشنگی داره ؟؟؟
ببخشید بازم ...

تک تکتون رو دوست دارم به اندازه خودتون ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: خاطره نویسی، ماه رمضان، امتحان پایان ترم، کنکور ارشد، معارف، دروس معارف، احساس نویسی،
تاریخ : پنجشنبه 27 خرداد 1395 | 08:04 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
دیروز روز خیلی عالی واسه من بود. بعد چند روز بهترین دوستم رو دیدم خیلی خوشحال بودم کل روز پیش هم بودیم و نا خواسته از هم جدا شدیم ...
وقتی کنار هم بودیم خوشحال ترین آدم های روی زمین بودیم. چقدر خوبه ...
واقعا عالیه ...
امروز قرار شد باهم به پر خاطره ترین مکان بریم تا دور بشیم از همه چیز ....
میخوایم بریم یه کوه خیلی عالی ...

دیروز چهلم دوستم بود ...     خیلی سخت بود ...    هنوزم باورش نکردم ...
من سر مراسم هیچکس گریه نکردم ولی ...
کی باورش میشد ...
بیچاره زنش که چند ماه بود ازدواج کرده بود ...
مادرش ...    پدرش ...
بعضی از مسسائل حضمشون خیلی سخته و تا آخر با آدم میمونه ...

چند روزه برگشتم تا استراحت کنم،  بدتر خسته شدم ....
بخاطر بقیه همیشه لبخند توی صورتم هست ولی از داخل ...
قول دادم که تلخ ننویسم. ولی احساس که بدونه تلخی نمیشه !!!

دارم برنامه میچینم واسه ارشد بخونم. واسه درس خوندن هم باید یه بستری فراهم بشه تا آدم بتونه درس رو خوب بخونه و اون نتیجه دلخواه روبگیره.
دیروز اولین موج منفی ارسال شد که خیلی قوی تر از موج های مثبتی بود که به من داده شده بود. چون یکی از حامی هام بود.
خیلی سخته ...
توی دانشگاه منو یه آدم باهوش میدونن و همه بهم میگن میتونی ...
ولی کسایی که دوست دارم این حرف از دهن اونا شنیده بشه، خیلی راحت میگن نمیتونی ...
همیشه با مخالفت های مسخره و سلیقه ای زندگیم برگشته...
کاش یکی از من میپرسید که چی احتیاج دارم ...
یه دوستی دارم اسمش ایمانه که حالا سربازه ( نیروی انتظامی )  بهم گفت مرتضی چرا زندگی ما اینجوریه ؟؟؟
گفتم چجوریه ؟؟؟
گفت خدا به یه کسایی نعمت داده که اصلا لایق نیستن ولی ما ...    من هیچ خودتو ببین ...
گفتم: قضاوت سخته ...    حتما تلاش کردن که به اونجا رسیدن ...
توهم تلاش کن بهشون برسی ...

دلم خیلی پره ...
همش پر شده از ای کاش ...
شاید من پر توقع شدم. حتما من پر توقع شدم چون میخوام ادامه تحصیل بدم.
داریم توی جامعه ای زندگی میکنیم که ارزش درس فقط مدرک شده و مقدار درآمد.
هعی ...
دلم میخواد یکی بزنه پشتم بگه مرتضی، خسته نباشی ...
دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم ولی ندای درونم میگه ؛ مرد باش مرد که گریه نمیکنه ...
ولی اگه همه این مسائل رو کنار هم جمع کنی بازم همه تقصیر ها گردن من
میوفته.
 
واقعا هم تقصیر منه ...

موفق تر ببینمتون با امیدواری و شادتر از همیشه ...
نمیخواستم ناراحتتون کنم یا دلتون برام بسوزه ...
دوست داشتم یکم از واقعیت بنویسم که تلخه ...
یا از تلخی بنویسم که واقعیته ...
این روزا میگذره ...     ولی ما از این روزا نمیگذریم.
یا مهدی ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: خدارو شکر، 14 خرداد، خاطره، سختی، درس، درس خوندن، کنکور ارشد،
تاریخ : جمعه 14 خرداد 1395 | 08:08 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
صعود تیم ملی والیبال به المپیک ریو رو تبریک میگم، فوق العاده بودن.
امیدوارم هر روز برای هم وطن هامون به خوشی و شادی سپری بشه ...
خیلی حس خوبیه که هموطنت رو خوشحال کنی، توی عصری که درصد غم توی جامعه خیلی بیشتر از شادی شده ...
یه لحظه راها ببینشون از همه چیز ...
ممنونیم ...
امیدوارم خدا بهتون سلامتی بده ...
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: والیبال، صعود به المپیک، ریو، المپیک ریو، والیبال ایران، صعود تیم ملی، تیم ملی والیبال،
تاریخ : پنجشنبه 13 خرداد 1395 | 09:49 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
برای فراموش کردنت به هر دری زدم اما باز نشد
 *************
عطر تنت بی نیاز ترین عطر دنیاس وقتی تو باشی به عطری نیاز نیست بودنت کافیست ...

************* 
دل تنگ روزی ام که سر سجاده ام از فرط دلتنگی به خدا پناه بردم !

نویسنده: ناشناس
زمان: 12 خرداد




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: دلنوشته، دلتنگی، فراموش کردنت، ارسال دلنوشته، ارسال پست، احساس نویسی، عاشقانه،
تاریخ : چهارشنبه 12 خرداد 1395 | 07:30 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
کاش از اول می دونستم تو ماله دیگرونی
کاش از اول می فهمیدم تو با من نمیمونی

کاش از اول می دونستم تو سهم من نمیشی
کاش می فهمیدم که تو از عشق من گریزونی

از فکر و قلبم تو نمیری که به همین زودی
تو اون فرشته پاکی که من فکر می کردم نبودی

میدونم هرجا که هستی با هرکسی نشستی
به راحتی فراموشم میکنی تو به زودی

این همه عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی


کاش از اول می فهمیدم تو مغروری
کاش میدونستم از دنیای من دوری

کاش آروم آروم از قلب من میرفتی
چه دروغای شیرینی به من میگفتی

این همه عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی



قشنگی آهنگ : 91%



طبقه بندی: آهنگ های قشنگ،
برچسب ها: سیامک عباسی، آهنگ های قشنگ، معرفی آهنگ، فرشته پاک، اهنگ های فوق العاده، سیامک عباسی فرشته پاک، آهنگ های خاص،
تاریخ : سه شنبه 11 خرداد 1395 | 09:47 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم روزتون قشنگ باشه ...
یادم نمیاد صبح پست فرستاده باشم. این رو دارم 8 صبح مینویسم. شاید با بقیه پست هام یه تفاوتی بکنه ...
دلم براتون خیلی تنگ شده، نتونستم زیاد تحمل کنم.
امتحانای ما تازه داره شروع میشه و باید آماده باشم. فکر کنم این آخرین پست خرداد ماه باشه ...

1) بگم که چرا داستان عشق شیشه ای رو پاک کردم:
1- خیلی بد نوشته بودم و باید باز نویسی بشه ...
2-دوست عزیزمون یه اشاره کرد که فامیلی ها باهم نمیخونه، اره ...     اشتباه بزرگی بود.
3-دارم دوباره مینویسم و میخوام فصل فصل بزارم توی وب  ایشالا وقت شد دوباره مینویسمش.
4-ممنون از همتون که لطف داشتین و میگفتین عالیه ...    خیلی خیلی ممنون چون خودم میدونم چقدر افتضاح بود.

2) امروز بعد از 2 ماه اومدم خونه و حالم خیلی خوبه، تنهایی کم کم داشت دیوونم میکرد. امروز داشتم به بویی که توی خرداد ماه کل محله رو گرفته بود توجه میکردم. چه جالبه که اصلا به این چیز ها توجه نمیکنیم.
درخت گیلاس کنار خونمون گیلاس آورده ...
هوا گرم شده، روز ها طولانی تر شده، پرنده فقط دارن میخونن ...
حالا میفهمم کسایی که 10 سال از کشور میرن و بعد بر میگردن چه حسی دارن !!!    منی که 2 ماه نبودم اینجوری شدم !!!
خیلی حس خوبی دارم دوست دارم شماهم این انرژی مثبت رو داشته باشین.

3) فصل امتحان ها هست و همه مشغول درس خوندن. کنکور ماهم که تموم شد ایشالا سال بعد باید قوی تر از این عمل کنیم.
آرزوی موفقیت واسه تک تکتون دارم و از ته دل دوست دارم موفق بشین، یکسال زحمت کشیدین امیدوارم بهترین نتیجه رو بگیرین.
واسه نتیجه بد نارحت نباشین، سعی خودتون رو بکنید و اگر هم به نتیجه نرسیدین مهم نیست.
دوست دارم عمری باشه تا موفقیتتون رو ببینم...

4) دو شب پیش یه خواب دیدم که خیلی وحشتناک بود.
خواب دیده بودم که شهید شدم !!!
خیلی جالب بود وسط جنگ بودم و یه گلوله خورد بهم و شهید شدم.
وقتی که مردم، روحم راحت میتونست هرجا بره و با هر کسی حرف بزنه !!!
ولی نمیتونستم کار های فزیکی انجام بدم. مثلا ایمیل که مینوشتم تموم میشد گزینه ارسال رو میزدم ایمیل ارسال نمیشد.
خیلی حس بدیه...     کسی رو
که منتظرته تنها بزاری ...
با دوستام حرف میزدم، به مادرم میگفتم گریه نکن ...
دوستم توی خواب بهم میگفت تو مردنت هم مثل آدم نیست.
خیلی باحال بود میتونستم چشم هامو ببندم و توی هر جایی باشم. دوست داشتم پرواز کنم به سمت آسمون ولی نمیتونستم. خیلی حس بدی بود.
از همه هم میپرسیدم من چجوری باید پرواز کنم ؟؟؟
همه مسخرم میکردن ...   دوباره تنها شده بودم اینبار خدا رو با خودم نداشتم. انگار اون هم منو نمیخواست.
خیلی خیلی حس بدی بود. حتی خدا هم قبول نداشته باشه تورو ...
توی خیابون ها قدم میزدم و از ارتفاع خودمو پرت میکردم تا بتونم پرواز رو یاد بگیرم ولی نمیتونستم !!!
خیلی سخته که اضافه باشی توی این دنیا ...
به نظرتون چه معنی داره این خواب هام ؟؟؟
خدا خودش بخیر کنه.

دوستون دارم خیلی زیاد، مواظب خودتون باشین !!!
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: املت، خواب، داستان نویسی، احساس نویسی، خواب وحشتناک، خرداد ماه، خونه،
تاریخ : دوشنبه 10 خرداد 1395 | 07:57 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات