سلام ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: سیاه، 30 فروردین، رنگ سیاه، از دست دادن دوستان، دوست داشتن، فوتبال، چپ پا،
دیروز یکی از بهترین روز های عمرم بود - توی اون روز انقدر خندیده بودم که مهره های فکم درد میکرد ...
نمیدونم چرا ولی میخندیدم - شاید از نظر بقیه دیونه به نظر میرسیدم ...
هر ماه یبار این روز رو تجربه میکنم. عید امسال انقدر سخت بود که من این روز رو توی 29 فروردین تجربه کردم.
یعنی نفهمیدم چطور عید شد !!! تا میخواستم ببینم که چطور میگذره یکی از مهربون ترین اقواممون رو از دست دادم ...
گذشت و گذشت تا دیروز ...
تونستم یه روز کامل فکر کنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم ...
دیروز داشتم با دوستم بحث میکردم که چقدر جالب میشه بریم دزدی ... اونم ز قنادی بعدا کیک تولد یکی رو بدزدیم و بیایم !!!
خیلی انرژی داشتم و به همه انرژی میدادم - با 10 نفر آدم جدید آشنا شدم !!!
شب خوابم نمیبرد واسه همون امروز رو بیخواب بودم ولی انرژیم رو داشتم ...
دانشگاه رو عالی شروع کردم و یه چند ساعت بیکار بودم و رفتم توی کارگاه تا به بچه های دیگه درس یاد بدم و با استاد مورد علاقه هم کمک کنم ...
کلا کلاس رو سپرد دستم و رفت ...
توی حال و هوای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد ...
یعنی کی میتونه باشه ؟؟؟
دوستم بهم زنگ زده ...
دوستم بهم زنگ زده ...
سلام مرتضی علی چپ پا رو میشناسی ...
اره همون علی که باهاش میرفتیم فوتبال ...
توی تلگرام یه عکس گذاشتن ازش !!!
دیروز تصادف کرد ...
دیروز تصادف کرد ...
گفتم حالش چطوره ؟؟؟
گفت : فوت شده ...
گفت : فوت شده ...
من توی بچگی هر روز فوتبال بازی میکردم و علی بازیش عالی بود. خیلی خوشم میومد که میتونست توپ رو روی هوا نگه داره ...
چپ پا بود واسه همون بهش میگفتن علی چپ پا ...
خیلی باهام خاطره داشتیم - کلا فوتبال بازی نمیکردیم بیشتر میخندیدم که دل درد میگرفتیم.
یادمه اهنگ فوتبالیستا رو میزد و 5 نفر رو دیریپ میکرد و وقتی میخواست شوت بزنه میگفت : دیششش
یادمه اهنگ فوتبالیستا رو میزد و 5 نفر رو دیریپ میکرد و وقتی میخواست شوت بزنه میگفت : دیششش
هم سنم بود ...
یک لحظه زمان وایستاد ...
یک لحظه زمان وایستاد ...
نمیتونستم چیزی بگم - خواستم برم ولی کلاس داشتم رفتم استادش رو پیدا کردم موضوع رو بهش گفتم ...
گفت من اجازه نمیدم بری ...
میخواستم همونجا بزنم لهش کنم !!!
اعصابم خورد شد و رفتم - مردم چقدر سنگ دل شدن ...
دیشب یکی از دوست هام یه عکس واسم فرستاد گفت اینو بزار رو پروفایلت خوب نیست این همه مدت مشکی گذاشتی ...
خدا به خانوادش و خواهرهاش صبر بده ...
جوون بود - لطفا یه فاتحه براش بخونین ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: سیاه، 30 فروردین، رنگ سیاه، از دست دادن دوستان، دوست داشتن، فوتبال، چپ پا،
رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده اند: «رجب ماه بزرگ خداست و هیچ ماهی در حرمت و فضیلت به پایه آن نمی رسد و قتال با کافران در این ماه حرام است، آگاه باشید که رجب ماه پروردگار است و شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است و اگر کسی در ماه رجب حتی یک روز روزه بدارد خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهی از او دور میگردد .»
پنج شنبه بود. پول زیادی برام نمیمونده بود تا بتونم واسه خودم غذا و نون بگیرم ...
اگه دانشجو باشی بعضی وقت ها این مشکلات پیش میاد که نتونی ضروریات رو بخری - یعنی از حداقل ها هم دور میمونی ...
پنج شنبه از اون روز ها بود ...
صبح رفتم دانشگاه واقعا هر جور محاسبه میکردم نمیتونستم نون بخرم !!!
من توی زندگی خیلی آدم خوشحالیم درسته بعضی وقتا توی این بلاگ بد میگم ولی توی واقعیت هیچوقت ضعفم رو نشون نمیدم و همیشه خوشحالم این از موقعی مونده بودم که باشگاه رزمی میرفتیم بعد 2 ساعت تمرین خیلی خیلی شدید داغون میشدم ولی استادم یبار بهم گفت " کاری نکن که بقیه از صورتت بفهمن که خسته شدی "
این جملرو سعی کردم توی زندگیم بهش پایبند باشم.
بگذریم از موضوع اصلی خارج نشیم پیرو همین روحیه ای که گفتم رفتم کتابخونه تا شاید یکم حالم بهتر بشه ...
موقع برگشت بود که یه درمانگاه انتقال خون دیدم ( من چند سال میخوام خون اهدا کنم ولی واقعا مقعیتش پیش نیومده بود. )
نمیدونم چی شد واسه خنده یا ... رفتم که خون بدم !!!
رفتم داخل ، با تاکتیک مسخره بازی وارد شدم ...
همه فکر میکردن من روزی 8 بار خون اهدا میکنم ...
نشستم و شرایطش رو میخوندم و منتظر شدم تا صدام کنن - رفتم داخل تا مدارکم رو تکمیل کنه ...
اینجور جاها میرم انگار سنم کمه !!!
من بیست سالمه ها !!! بیخیال رفتم پیش دکتر ...
ازم پرسید هدفت از اومدن به اینجا چی بود ؟؟؟
گفتم : داشتم رد میشدم دیدم میتونم خون اهدا کنم اومدم خون بدم - همین
نگاه کرد خندید ...
چنتا سوال پرسید تا بفهمه میتونم خون بدم یا نه بعد همه چیز اوکی شد تا برم خون بدم ...
اخرش اومد گفت قلبت داره تند میزنه نمیتونی خون بدی ...
حرف شد قلبم دوست داره میخواد سریع میزنه ... ای بابا تا حال به این مشکل بر نخورده بودم که واسه تند زدن قلبم نتونم خون بدم بهم گفت برو یه روز دیگه بیا با آمادگی بیشتر ...
خدایا خودت شاهد باش من نیتم خوب بود. ولی بدن من یاری نکرد ( یه روز دیگه حتما میرم )
برگشتم و با همون حس و حال عالی رفتم خونه ...
به این داشتم فکر میکردم که من میتونم چی بخورم !!!
خونه همه چیز بود ولی پول نداشتم نون بخرم ...
گفتم نون میگیرم میزارم توی کیفم بقیه مسیر هم پیدا میرم !!!
نمیگم اگر جای من میبودین چیکار میکردین - امیدوارم هیچوقت نباشین ...
به یکی از دوستام میگفتم که خدا منو دوست داره منو مسخره میکرد ...
رفتم نون بگیرم تا بزارم توی کیفم و بقیه مسیر رو پیاده برم ( واقعا خسته بودم )
رفتم که پول رو بدم نونوا گفت نمیخواد !!!
گفتم بفرمایید... گفت برو صلواتیه !!!
شاید شما خیلی راحت از کنارش بگذرین ولی برای من خیلی سنگین بود ...
واقعا میشه بعضی اوقات خدا رو حس کنی ...
بخاطر این موضوع تصمیم گرفتم 7 روز روزه بگیرم - خدایا ممنونم ...
یا مهدی ( عج ) ...
طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: ماه رجب، خاطره زیبا، خاطره ماه رجب، فضائل ماه رجب، برکات ماه رجب، لیلة الرغائب، حس خوب،
یه صبح دیگه / یه صدایی توی گوشم میگه
ثانیه های تو داره میره / امروزو زندگی کن / فردا دیگه دیره
نم نم بارون / میزنه به کوچه و خیابون/ یکی میخنده یکی غمگینه
زندگی اینه / همه ی قشنگیش همینه
خورشید و نور و / ابرای دور و / هرچی که تو زمین و آسمونه
بهم انگیزه میده / رها کن دیروزو / زندگی کن امروزو
هر روز یه زندگی دوبارس / یه شروع جدیده
♫♫♫
دوست دارم زندگی رو / دوست دارم زندگی رو / خوب یا بد
اگه آسون یا سخت / نا امید نمیشم / چون دوست دارم زندگی رو
♫♫♫
دوست دارم زندگی رو
♫♫♫
چشماتو وا کن / یه نگاه به خودتو دنیا کن
اگه یه هدف تو دلت باشه / میتونه کل دنیا تو دستای تو جا شه
جاده ی دنیا / میسازه واست کابوس و رویا
یکی بیدار و یکی خوابه / راهتو مشخص کن / این یه انتخابه
اگه ابرای سیاهو دیدی / اگه از آینده ترسیدی
پاشو و پرواز کن / تو افق های پیش رو
اگه به سرنوشت میبازی / تو بخوای فردا رو میسازی
پس دستاتو ببر بالا و بگو / دوست دارم زندگی رو / دوست دارم زندگی رو
خوب یا بد / اگه آسون یا سخت / نا امید نمیشم / چون دوست دارم زندگی رو / دوست دارم زندگی رو
♫♫♫
دوست دارم زندگی رو / دوست دارم زندگی رو / خوب یا بد / اگه آسون یا سخت / نا امید نمیشم
چون دوست دارم زندگی رو / دوست دارم زندگی رو
♫♫♫
قشنگی آهنگ : 85%
طبقه بندی: آهنگ های قشنگ،
برچسب ها: سیروان خسروی، دوست دارم زندگی رو، متن آهنگ، متن آهنگ های قشنگ، متن آهنگ دوست دارم زندگی رو، سیروان خسروی دوست دارم زندگیرو، سیروان خسروی - دوست دارم زندگیرو،
سلام ...
پی نوشت : یه فاتحه واسه عزیز از دست رفتمون بخونین - ممنون
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: فروردین، عید، آرزو، اردیبهشت، بهترین سال، بهترین سال عمرم، احساس نویس،
خوبین ؟؟؟
عید چطور بود ؟؟؟
عید چطور بود ؟؟؟
شروع بهترین سال به نظر من خوب نبود. ( ببخشید یه چند روزی نبودم خیلی سرم شلوغ بود )
نمیدونم ...
میگن شاهنامه آخرش خوشه بعد میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست.
بزارین از اولش بگم ...
پنج روز اول که فقط مهمونی و شلوغی و ...
پنج روز اول که فقط مهمونی و شلوغی و ...
بعدش هم که یکی از فامیلامون فوت شد.
یه دو سالی سرطان داشت و بعد رفته بود واسه شیمی درمانی و همونجا فوت شد.
یه پسر همسن من داره و یه دختر کوچیک - واقعا خدا بهشون صبر بده ...
یکم عید سخت بود ...
عید امسال یکم فرق داشت - اون خوشحالیش رو نداشت ...
خدا رو شکر که سالمیم ، آرزو دارم همتون سالم و سلامت باشین ...
یکم زندگیم از قبل سخت تر شده ...
انگار از بچگی دوتا کش محکم به دستم بسته شده بود و نمیتونستم اونارو بکنم ( الانم نمیتونم )
هرچی جلو تر میرم این کش محکم تر میشه و واسه قدم بعدی باید تلاش خیلی بیشتری بکنم.
باید خودم رو انقدر قوی کنم تا بتونم این کش هارو پاره کنم !!!
کاری که قبلا نکرده بودم ...
چند ماه هست که دارم یه کار با ریسک بالا انجام میدم ( دعا کنین عملی بشه )
یکی از دوستام که میخواست خصلتم رو بگه بهم گفت تو دیکتاتور و عجولی !!!
عجلشو کم کردم ولی توی دیکتاتور بودن همین 2 روز پیش یه ضربه خیلی محکم خوردم - نمیگم چون درست نیست ( سجاد افشاری )
نمیدونم چرا از گذشته کم درس میگیرم .
نیمی از فروردین گذشته ...
اردیبهشت خیلی چیز ها منتظرم هستن !!!
غمم گرفته - خدایا به همه کمک کن
ممنون بخاطر مهربونیتون ...
یا مهدی ( عج ) ...
پی نوشت : یه فاتحه واسه عزیز از دست رفتمون بخونین - ممنون
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: فروردین، عید، آرزو، اردیبهشت، بهترین سال، بهترین سال عمرم، احساس نویس،