به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

من برگشتم ...
دوره قشنگی بود در مجموع ...
دلتنگیش فقط زیاد بود ...

چند وقت پیش بهم گفت سجاد تا 10 سال آینده میخوای چیکار کنی؟
من چند روز توی خدمت فقط داشتم به این فکر میکردم ...
واقعا 10 سال دیگه چه اتفاقی میوفته ؟

خیلی فکر کردم. تا ۴ سال بعد برنامه دقیقی دارم ...
بعدش هرچقدر فکر میکردم به نتیجه ای نمیرسیدم ...
هرچی مینوشتم یه طوری میشد که اصلا هدف نیست و فقط برای اینه که خنده روی لب هاش از بین نره ...
آخرش به این رسیدم که تموم سعیم رو بکنم تا اونی که دوستش دارم احساس خوشبختی کنه ...
چقدر حس قشنگیه ...
هدفت توی زندگیت لبخند رضایت روی لب عزیزترینت باشه ...

امیدوارم بتونم موفق بشم ...
امیدوارم بتونم کاری کنم که وقتی ازش میپرسن "احساس خوشبختی میکنید؟" سرش رو بالا بیار و با غرور بگه آره ...

زندگیتون پر از حس قشنگ ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: گفتگو، اعتراف، خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: عشق، دوست داشتن، خوشبختی، احساس خوشبختی، هدف، زندگی،
تاریخ : جمعه 31 فروردین 1397 | 12:44 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

نمیدونم چیکار میکنه با ادم انقدر حال ادم خوب میشه !!! 
مگه میشه 
خیلی خوبه یکی رو به اندازه جونت دوست داشته باشی ...
حس جالبی دارم مثل سرباز هایی که با شمشیر رو در رو با دشمن جنگ میکردن و ترس توی وجودشون نبود !!!
فقط به حرفی که رهبرشون زده اعتقاد داشتن و به هیچ چیز فکر نمیکردن ...
این سرباز ها مرگ همراه با پیروزی بیشتر خوشحالشون میکرد تا زنده بودن همراه با شکست ...
حسی که الان دارم شبیه به اون سربازیه که هر کاری میکنه که به چیزی که میخواد برسه ...
فقط خودم ، شمشیرم و یه ارتش که جلوی روم هست !!! ( من سپر ندارم )
واسه شکست دادن مرتضی به یه چیز بیشتر از چیزی که هست، احتیاج هست !!! (عجب جمله ای)

میخواستم بگم من واسه هر چیزی که گفتم و حرفش رو زدم آماده هستم 
نه جا میزنم !!!
نه شک دارم !!!
نه میترسم !!!

چون من مرتضی هستم 
و هدف دارم !!!

یبار باید بیشنیم و به کسایی که بهمون میگن نمیتونی یا افتضاحی بگیم ؛
برو گمشو ... 
12 تا دلیل بهت میدم که از حرفت برگردی عزیزم !!!
چی پیش خودشون فکر میکنن ؟ 

یادت باشه با خوشبخت ترین و فوق العاده ترین ادم دنیا درست حرف بزنی  
ساکت دارم حرف میزنم 

+ واقعا پیش خودشون چی فکر کردن ؟
به نظرت خوب میشن ؟
امیدی بهشون هست ؟
البته تقصیری هم ندارن ...
دیونه ها نمیدونن تو کنارم هستی  
ههه ...

واسه متوقف کردن من به چیزی خیلی بیشتر از اون چیزی که توی سر هر آدمی وجود داره، احتیاج هست 
بازم میگم من مرتضی هستم !!!
نقشه مشکل نداره عزیزم ...
پس چشماتون رو ببندید و مسیرتون رو عوض کنین ...
اره ...

دوستون دارم ...
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: گفتگو، اعتراف، تفاوت، یک پله بالاتر، رفتار های درست، موضوع آزاد،
برچسب ها: اعتماد به نفس، دوست داشتن، سرباز، جنگیدن، زندگی، باور، هدف،
تاریخ : یکشنبه 9 آبان 1395 | 09:08 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

روزای شاد من شروع شده ...
امروز که عالی بود، خداروشکر داره حالم بهتر و بهتر میشه ...
دیروز میخواستم یه پست درباره کمک کردن بنویسم. ولی اتفاق هایی افتاد که دیگه نتونستم بنویسم ...  ( خداروشکر به خیر گذشت )
تمام بدنم درد میکنه، دیشب قرار بود کششی کار کنیم !!!
مثل پنیر پیتزا کش اومدم و الان نمیتونم تکون بخورم ولی یه نکته مثبت داشت این بود که کمکم کرد بتونم درس بخونم!!!
دلم برای دوستام که  پیشم نیستن تنگ شده و دوست دارم هرجا هستن حس حال قشنگی به زندگی فوق العادشون اضافه بشه ...
بعد مدت ها حالم داره خیلی خیلی عالی میشه ...
همین که مینویسم حالم خیلی خیلی عالیه حالم خیلی خیلی خیلی عالی میشه ...
نصف تابستون هم تموم شد ...
کم کم داریم به سردی و غم انگیزی شهریور عزیز  نزدیک میشیم ...

دیشب بعد مدت ها یه خواب قشنگ دیدم ...
خیلی حس قشنگی دارم، این حس همیشه با پویا بیاتی تقسیم میکنم ...
عالیه ...
همین که میگه : آرزومه ...
آرزومه دستای تو دستام جا بگیره  / خدا کنه شعله عشقم تو دلت پا بگیره ...
فوق العاده هست ...

نمیخوام بگم چیزی رو فراموش کردم نه...    باهاش کنار اومدم.
یه حسی دارم مثل این که خیلی شیک بری کنار رودخونه و دوستات بیان دستو پاتو بگیرن بندازنت توی آب ...
خیس میشی ولی خیلی حس قشنگی بهت دست میده و بجای این که از خیس شدن ناراحت باشی بیشتر دوستات رو دوست داری ...
زندگی پر از این خیسی هاست ولی باید امید داشته باشیم که آفتابی هم هست ...
البته بسته به فصل داره که دیر خشک بشیم یا زود ...

وایییییی ...   خدا این زندگی چقدر قشنگه !!!
عالیه ...
دوست دارم ...
انقدر که میخوام یه گاز ازش بگیرم و یه ساعت روی دستش درست بشه ...
بشینم روز و شبش ، سختی آسونیش ، تلخی و شیرینی ، مهربونی و عصبانیتش رو مسخره کنم.
بعد بهم بگه؛ بی مزه ...     باهات دیگه قهرم !!!
همینجور بهش نگاه کنم و با مهربونی بهم بگه خوب باشه!!!  بخشیدمت، دیگه مشکلات رو واست نمیفرستم.
فردا هم روز از نوع ...
خیلی خوبه تنهام نمیزاره و همیشه هست ...     عالی نیست ؟
آدم باید سالم باشه تا دوسش نداشته باشه ...
من که دیوونشم !!!


ببخشید سرتون رو درد آوردم ...
نمیدونم متنام چرا اینجوری شده 
زندگیتون نارگیلی ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: زندگی، همراه، رودخونه، ارامش، حال قشنگ، قشنگ، حال عالی،
تاریخ : دوشنبه 18 مرداد 1395 | 10:18 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
نظر یکی از دوستان :

شاید هیچ کس باورش نشه... اما ...
من کسی و ندارم که بخوام بهش توجه کنم ...
پدرو مادر ؟؟؟
دوسشون دارم...     ممنونشونم...    ولی اونا بهم ثابت نکردن که دوستم دارن یا نه...!
نسبت به بقیه هم که ...     اصلا...       مغرور نیستم ولی خوب کاری نمیکنن که من دوسشون داشته باشم...
الکی که نیست دوست، داشتن !!!
خیلی تنها بودن و دوست دارم ...
اون قسمتی که فرمودی:"ازوجودشون خوشال نمیشی و همیشه کنارتن"واقعا خوب اومدی...
درد دل همه است ...



جواب من :
- ببخشید که یه پست درستش کردم چون میخواستم خیلی بنویسم گفتم یه پست باشه بهتره ...
از اینم میخواستم مطمئن شم که به دستتون میرسه ...
نظرتون رو پاک کردم و ویرایشش کردم که کلا هویتتون مشخض نشه ...

- من نه روانشناسم !!!   نه چیزی ازش میدونم.
ولی مطمئنم اونجوری که فکر میکنین نیست ...

- هیچوقت دوست داشتن پدر مادر اثبات نمیخواد.
چند وقت پیش پدرم بهم گفت فلانی رو ببین که چقدر پیشرفت کرده توی زندگیش !!! پسر من !!!  هیچی ...
هیچی سخت تر از یه جمله نیست که پدرم منو با یکی مقایسه کنه که اصلا در حد منم نیست ...
و بدتر از اون از من ناامید بشه ...     اون روز آرزوی مرگ میکردم ...
خیلی واسم سوال بود که چطور به کسی که دوست داریم اینو میگیم ؟؟؟
هر کس جای من بود با باباش دعوا میگرفت وحشتناک - اون روز سخت ترین  اه ... رو کشیدم و هیچوقت یادم نمیره ...
ازش پرسیدم چرا این حرف رو بهم زدی ؟؟؟    گفت میخوام روحیه جوانیت رو تحریک کنم تا پیشرفت کنی !!!
هر کسی یه دیدی داره و یه تصمیمی میگیره ...
اون روز خیلی نارحت شدم.     چند روز بعدش پام شکست !!!
مثل پروانه دورم میچرخید !!!     خیلی نگرانم بود ...   خیلی کمکم میکرد و هر چیزی میخواتسم رو نمیخواستم همیشه جلوم میزاشت ...
هر کسی یه دیدی داره، نمیشه گفت پدر مادر ادمو دوست ندارن !!!   هیچ پدر مادری توی دنیا بد بچش رو نمیخواد
یه رفیق دارم سربازیه ؛ هر وقت میاد اول میاد پیشم یعنی بعد 3 ماه که از سربازی میاد اول میاد یه چند روز پیشم میمونه و بعد دو روز میره خونه و بازم میاد پیشم.
یبار تولدش بود اومده بود پیشم و گفتم میخوام با بهترین رفیقم جشن بگیرم ...
واسم صحبت میکرد من تازه فهمیدم که پدر مادرم واقعا فوق العاده هستن !!!
ما قدر چیزایی رو که داریم نمیدونیم. وای به حال روزی که خدایی نکرده از دستشون بدیم !!!    حسرتش همیشه تو دلمون میمونه ...

- کاری نمیکنن که دوستشون داشته باشی ؟؟؟
اونا کاری نمیکنن که شما دستشون داشته باشین و شما هم کاری نمیکنین که اونا دوستتون داشته باشین !!!
دوست مثل آینه نیست که هر خوبی رو انجام بدی همونن روبهت برگردونه ...
من مخالفم.      دوست داشتن الکیه !!!         شما میتونی همه ادم های کره زمین رو دوست داشته باشی ...
شما ممکنه الان یکی رو دوست داشته باشی 8 دقیقه بعد ازش متنفر بشی !!!
عاشقش نیستی که، دوسش داری ...

-منم تنها بودن رو خیلی دوست دارم ...   همیشه از جمع ها فراری هستم ولی چند وقتی که تنهام دوست دارم بقیه رو ببینم !!!
به نظر من ادم باید بخشی از زندگیش رو تنها باشه و بقیش رو با دیگروون ...
تنهایی ادمو دیوونه میکنه ...    شاید الان بخندین ولی وقتی تنهایی زندگی کنین متوجه میشین ...

- من تحملم زیاده ولی اگه از دست یکی نارحت بشم و بدونم که وجودش واسم بده راحت خطش میزنم !!!
ما مجبور نیستیم کسایی رو که دوست نداریم رو تحمل کنیم !!!
توی یه مجله ای میخوندم که میگفت ادم هایی هستن که میخوان همرو راضی نگه دارن !!!    این ادم ها بیمارن ازشون دوری کنید !!!
یکم به خودم نگاه کردم دیدم من نمیتونم از کسی دل بکنم حتی کسی که دشمنم بوده ...
چند وقت پیش یکی از دوست های 7 ساله ام رو فقط بخاطر یه جمله از زندگیم خط زدم !!!
زیادم جملش بد نبود چون قبلش خیلی بدتر میگفت ولی من نارحت نمیشدم.
از خودم پرسیدم چرا من باید تحملش کنم ؟؟؟
اینو نمیگم که برین با همه قطع رابطه کنین ...
فقط اینو میگم که دوستاتون رو خودتون انتخاب میکنین - هر کسی ارزش اینو نداره که دوست شما باشه ...

- در کل اینارو گفتم. که دوباره به دورتون نگاه کنین ...
همه دوستتون دارن ولی به روش خودششون ...    من خودم کسایی رو که خیلی دوست دارم میزنم !!!
برخورد فزیکی ابراز علاقه منه !!!    قطعا طرف مقابل خوشحال نمیشه ولی جیکار کنم ابراز علاقه هست ...

- زندگی ارزش اینو نداره که بخاطرش خودمون رو عذاب بدیم ...
ممنون که اسمتون رو نگفتین !!!     فکر کنم بدونم که ...

دفعه بعدی که اومدین وبم این دیدتون رو عوض کنین ...
لبتون پر از لبخند و شادی ...     هیچوقت نارحتیتون رو نبینم.
موفقیتتون ادامه دار ...

یا مهدی ( عج ) ...




طبقه بندی: گفتگو،
برچسب ها: گفتگو با دوستان، نظرات قشنگ، صحبت قشنگ، احساس نویسی، دوست داشتن، پدر مادر، زندگی،
تاریخ : شنبه 29 خرداد 1395 | 08:59 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...     نماز روزه هاتون قبول ...

تقریبا سه ماه تنهایی باعث شده که بیشتر حرف بزنم. البته تنهای تنها هم نه !!!
ولی دور بودن از خونه یکم میتونه سخت باشه، همیشه این دور بودن و کسایی که این حرفارو میزدن رو مسخره میکردم. چون من تنهایی رو خیلی دوست دارم.
همیشه تنهایی رو ترجیح میدم !!!
چند روزه دارم به بهترین ها میگم که بهترین هستن چون فهمیدم دوریشون چقدر میتونه سخت باشه حتی چند ماه ...
ولی بعضی ها هم هستن که از وجودشون خوشحال نمیشی ولی همیشه کنارت هستن !!!
ادم توی زندان هم باشه و ملاقاتی هم نداشته باشه نمیخواد که با اینجور ادم ها حتی 10 دقیقه هم حرف بزنه ...

شما چقدر توی زندگیتون تنها هستین ؟؟؟
به پدر مادرتون ، برادر و خواهرتون ، همسرتون ، بچتون و فامیلاتون چقدر توجه میکنین ؟؟؟
گذر زمان رو حس میکنین ؟؟؟     حس میکنین بزرگتر شدین ؟؟؟
چقدر به بهترین افراد زندیگتون ابراز علاقه میکنین ؟؟؟     کسی هست که با یه نگاه تمام درد و غصه هاتون رو نابود کنه ؟؟؟
کسی هست که موقع شادی همراتون و موقع غم مرحمتون باشه ؟؟؟

نه ...     شایدم اره ...
برای بعضی مواقع تعداد لایکامون مهم تر میشه !!!
تعداد نظرات و آمار بازدیدمون ...   
تا دلتون بخدا دوست مجازی داریم.
ماهی  چندبار وقت میشه با بهترین دوستاتون برین بیرون ؟؟؟  ( کوه ، کویر ، جنگل دریا )
زندگی کردن یادمون رفته !!!
باید یک ماه بدونه اینترنت زندگی کنیم تا بفهمیم زندگی کردن چجوریه !!!
میتونیم ؟؟؟    من که به شخصه نمیتونم ...
نمیخواد یه ماه بدونه اینترنت باشیم. هفته 4 ساعت وقت بزاریم واسه بهترین کسی که داریم !!!
اگه بهترین افراد زندگیتون زیادن پس باید بیشتر وقتتون رو بزارین ...

نخواستم نصحیتتون کنم ...
اینارو نگفتم که بگم من بهتر از شمام - من خیلی تنهام.
شاید اونجوری که اولش فکر میکردم جالب نبوده باشه ولی دوست داشتم حسرت روز های که از دست دادیم رو نخوریم.

به اندازه خودتون دوستون دارم  ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: تفاوت، احساس نویسی،
برچسب ها: تنهایی، اینترنت، دوست داشتن، زندگی، زندگی کردن، عشق، علاقه،
تاریخ : شنبه 29 خرداد 1395 | 05:27 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
ممنونم بخاطر راهکار هایی که دادین ...
توی صحبت های بعضی از شما به این اشاره شده بود که رابطه اینترتی انتها نداره ...
من با خیلی ها توی اینترنت اشنا شدم ولی وابسته نشدم به نظر شما این متفاوت نیست ؟؟؟
چون من دنیا خانوم رو توی رویام دیدم ؟؟؟ هعی ...
دو روز پیش همه چیز تموم شد. جوابم رو گرفتم ...
تموم شد ولی فراموش نشد ...
یکی از دوستان توی نظرات گفته بود : فراموش کردنش سخته ولی سعیتو بکن !!! 
شاید از نظر شما من دیوونه شده باشم ...
ولی نمیتونم به روی  چیزی که اتفاق افتاده چشم هامو ببندم  - من واقعا اون رو دیده بودم !!!
یه حس خوبی دارم ... مثل این میمونه که روی چمن سرد دراز کشیدم و دارم به آسمون نگاه میکنم ...
یه حالیه که همه دورت هستن ولی کسی نیست !!!
حالم خیلی خوبه  - ولی خوشحال نیستم
توی همه متن هایی که نوشتم اینجوریه  به نظر که من آدم خوبم ...
نه !!! بعضی وقتا کارایی که نباید رو انجام دادم و ...
همیشه همینجور بودم - شاید اگه یکم ... شاید ... 
بزارین یه مثال بزنم :
من موقع امتحان های پایان ترم  توی یه روز 2 تا درس داشتم ...
من سه روز قبلش یک دقیقه هم نخوابیده بودم !!!
امتحان اولی مون خوندنی بود ( مدیریت اقتصاد ) خیلی هم فرار بود و فقط بینشون 2 ساعت وقت داشتیم ، واسه یه امتحان سخت محاسباتی دیگه ... ( ترمو دینامیک 2 )
بین امتحانا من میرم توی یه کلاس و اونجا میشینم میخونم و هیچکس هم حق تو اومدن رو نداشت ( خلاف مقرارت بود )
یکی از دوستام اومد تا ازم سوال بپرسه من ... (انصافا حل کردن هر سوالش 20 دقیقه وقت میگرفت )
با کمال احترام پرتش کردم از اکلاس بیرون - رفت و برگشت !!!
عصبانی شدم ... دیدم  رفته واسم از بوفه چایی خریده و یه چنتایی کیک ... 
باصدای آروم بهم گفت بین دوتا امتحان بخور تا استرس نگیری ، توباید خودتو تقویت کنی ...
حتما فکر میکنین با دیدن این صحنه اشک توی چشمام حلقه بست و گفتم بیا واست سوالو حل کنم ؟؟؟
بهش گفتم برو بیرون باو حوصلتو ندارم ... نمیخورم ... کشتین مارو !!! ( 3 روز نخوابیده بودم خیلی کم حوصله بودم حوصله خودم رو هم نداشتم )
وسایلی که گرفته بود رو گذاشت و گفت فقط بخورشون ... رفت. ( 6 سال ازم بزرگتر بود )
نمره ها اومد :
ترمودینامیک 18
مدیریت اقتصاد 20

ولی یه درسی رو افتادم که توی واحد هام نبود !!!
درسته من رفاقت رو افتاد - معرفت رو افتادم  و ...
با این که بعد امتحان ازش معذرت خواستم و مطمئنم که همون موقعی که سرش داد میزدم من بخشیده بود ولی ...
خودم از خوم متنفرم ... حالا دنیا خانوم که یکی دیگه هست !!!
من خوب نیستم ...
همیشه اگه به مشکلاتتون نگاه کنین متوجه میشین که اکثرشون رو خودتون رقم زدین ...
ولی یه عادتی که داریم اینه که میخوایم بندازیم تقصیر اینو اون ...
مشکل کسی نیست فقط منم ...

یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: مشکل منم، ترمو دینامیک، مدیریت اقتصاد، مشکل، زندگی، احساس نویسی، خاصره نویسی،
تاریخ : سه شنبه 20 بهمن 1394 | 03:29 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
چرا انقدر ناامیدی ؟؟؟
واقعا چرا !!!
خیلی از نظرات چه خصوصی چه عمومی منو تشویق میکنن که امید داشته باشم !!!
امروز داشتم یه چیزی رو نگاه میکردم که خیلی بهم امید داد ...
داشتم پروژه های اولیه ام رو درباره کامپیوتر میدیم !!!   همه تو استعداد من مونده بودن یه بچه که میتونست طراحی وب کنه !!!
ههه ...
خیلی حس خوبی بود رفتم به روزایی که اصلا هیچی برام مهم نبود - فقط به کارایی که میکردم فکر میکردم - پروژه ها ، ایده ها ، خطا ها !!!
روزایی بود که نمیتونستم - ولی انقدر تمرکز میکردم که موفق بشم.
کاش اون روحیه رو الان داشتم - انگار اصلا من نبودم.
کسی که 7 ساعت فقط داشت یه کار رو انجام میداد ولی خسته نمیشد - از جنس فولاد بود.
وای عاشق اون روزام که پیشرفت کردم و وبسایت راه اندازی کردم - بهترین روز زندگیم ...
نمیدونم چرا بعد از موفقیت با سر میخورم زمین ...
چرا ناامیدم ؟؟؟
فکر کنم من قبلا خیلی موفق بودم ولی به یه دلایلی نتونسم موفقیت ام رو ادامه بدم - امیدم رو از دست دادم ...
جدیدا هم با یه شرایطی روبه رو شدم که این اتیش رو شعله ور تر میکنه... انقدر گفتم که دیگه خسته شدین !!!
گاهی وقتا میخوام رها شم از همه چیز ...
کاش میشد چیزایی رو میخوای نگه داری - چیزایی رو هم که نمیخوای از ذهنت پاک کنی ...
امشب چیزی نداشتم که بگم.
انقدر هم از درد و نا امیدی .... گفتم - حالم داره از خودم بهم میخوره.
نمیدونم امشب چی گفتم یعنی همش میخواستم بنویسم ولی هیچی به ذهنم نمیرسه ...
احساس هم مثل خودم امیدشو از دست داده نمیتونه بنویسه ...
دو روز دیگه سالگرد مرتضی پاشاییه ...
وای امروز هم سالگرد یه جون 17 ساله بود ...
چهار سال پیش سکته کرد و فوت شد.
هعی ...
همیشه تلخ میشه ...
ممنون میشم یه فاتحه بخونین واسه همه کسایی که تو امروز فوت شدن 
ممنون

یا مهدی ...

پی نوشت : از این به بعد پست ها با یه سایز بزرگتر نوشته میشن 




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس نویسی، احساس بد، احساس نویس، سالگرد، زندگی، امید، دوست داشتن،
تاریخ : پنجشنبه 21 آبان 1394 | 06:20 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
ببخشید بعضی وقتا نمیتونم اونجوری که شایسته شماست ، کلمات رو کنار هم دیگه بچینم ...
فردا روزیه که وقتی به پشتت نگاه میکنی میفهمی که نصف بهترین فصل سال گذشته ...
قبل از این نوشته یه پست نوشته بودم که غمگین بود - کلا پاکش کردم ...
چرا حال خودم بده شمارو درگیرش کنم ؟؟؟
بیاین با هم بخندیم !!!
بیاین اینبار به دردهامون بخندیم - ببنینیم که چقدر کوچیک و نابود میشن ...  یبار امتحان کنید لطفا ( زیاد موارد رو جدی نگیرین فقط جنبه طنز داره )
بیاین با هم بخندیم به اون کسی که 4 سال منو نفهمید !!!  بیاین باهم بخندیم به روز هایی که دوستش داشتم ولی دوسم نداشت !!!
بیاین باهم بخندیم به کسی که لیاقت منو نداشت !!!  بیاین بخندیم به کسی که حالا بدونه من تنهاست ...
بیاین بخندیم به کسی که خوشبختی رو فقط توی اسکناس های توی جیبش میدید ...
بیاین بخندیم به کسی که روز تولدش رو بدترین روز عمرش میدونه ...
بیاین بخندیم به همه کسایی که مارو مسخره میکنن ...
بیاین بخنیدم به کسایی که مارو قبول ندارن ولی دوستمون دارن !!!
بیاین توی بدترین لحظه زندگیتون بخندین !!!
بیاین بخندین به اون روزی که دارین خودکشی میکنین و کسی دورتون نیست !!!
بیاین بخندین به دانشجویی که از صبح تا شب باید درس بخونه یعدش میاد خونه و تازه باید ظرف بشوره !!!
بیاین بخندیم به جوونی که بجای سرچ کردن و یاد گرفتن غذا ، داره توی اینترنت از احساسش مینویسه !!!
بیاین بخندیم به مردی که خونرو جارو میکنه !!!
بیاین بخندیم به روزای امتحان که تا صبح خواب نداشتیم و فقط میخوندیم ...
بیاین بخندیم به کنکور که فکر میکنه شاخه !!! ولی خودش میدونه که هیچی نیست !!!
بیاین بخندیم به دانشگاه آزاد که اسلامیه !!!
بیاین بخندیم به گلوله برفی که از دور میاد و میخوره بهتون ...
بیاین بخندیم به آدم برفی هایی که اصلا خوب در نمیان ....
بیاین بخنیدن به سه نقطه هایی که اصلا نمیدونم چرا میزارم !!!
بیاین بخندین به همین پست !!!  که اصلا نویسندشم نمیدونه داره چی میگه ...
بیاین بخندیم به پستی که تکلیفش معلوم نیست که میخواد پاک بشه یا نه !!!
بیاین بخندیم به پاییز که فکر میکنه تنهاست ...

یه لبخند گنده بزنید - خواهش میکنم فقط یه خنده گنده به مشکلاتتون بزنین !!!
بشینین و ببینین که چقدر از اندازشون کم میشه ...
بیاین بشینیم و بخندیم به تمام درد های دنیا که کلا مسخره ان ...
زندگی همین لبخندی هست که میزنین !!!
همین لحظه - همین موقع که دارین این پست رو میخونین ...
زندگی کنین ...  نه واسه دیگران ،  بلکه فقط واسه خودتون ...

یا مهدی ...





طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: بخندیم، درد، زندگی، خنده بزرگ، مسخره، پست مسخره، احساس نویس،
تاریخ : پنجشنبه 14 آبان 1394 | 08:19 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات