به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
سلام ...
اول بگم عنوان هیچ ربطی به موضوع نداره ...
دیشب نتونستم درست سحر بخورم انقدر حالم بد بود !!!
ولی همیشه اون لبخنده باید باشه تا مادرم رو نارحت نکنم ...
الانم حس آب طالبی اومده انشاالله موقع افطار میخوریم !!!

امروز رفتم سایت دانشگاه نمره هام رو ببینم 4 تاش اومده بود !!!
3 تاش بیست شد !!!  یکیش 19.5
اون 19.5 واسه خودش ماجرا داره :
کارگاه داشتیم و من عملا همه کار هارو میکردم. حتی کلید کارگاه هم دست من بود. ( یه نسخش )
استاد بهم گفت بیا همه سوالارو بهت بگم بتونی بیست بگیری ...
گفتم استاد این نامردیه بقیه چی ؟؟؟    نمیخوام من همینجوریشم بیست میگیرم ...
فکر کنم نارحت شد واسه همون 19.5 داد !!!
چون مطمئن بودم بیست میشم.   حتی ویرگولشم مطمئن بودم.
بیخیال ...
نمیدونم چرا دیگه واسم مهم نیست این نمره ها !!!
البته دروس معارفی مونده ...
صداش بعدا در میاد !!!

چند مورد میخواستم بگم ؛
1- از دو نفر خیلی سخت میخوام معذرت بخوام !!!
واقعا بعضی مواقع خنگ میشم. ولی میخوام بدونن توی دلم هیچی نیست ...
امیدوارم که منو ببخشن ...

2- طاعات و عباداتون قبول
امیدوارم توی این شب ها به خواسته و ناخواسته های خوبتون برسین ...

3- ببخشین منو بخاطر پست های بی کیفیتم ...

4- مواظب خودتون باشین - خیلی جدی !!!

خیلی دوستتون دارم ...
هرکسی رو به اندازه خودش ...
مواظب آرزو های قشنگتون باشین ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: اب طالبی، ماه رمضان، رمضان، نمره، درس، دانشگاه، ناراحتی،
تاریخ : شنبه 5 تیر 1395 | 10:32 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
دیروز روز خیلی عالی واسه من بود. بعد چند روز بهترین دوستم رو دیدم خیلی خوشحال بودم کل روز پیش هم بودیم و نا خواسته از هم جدا شدیم ...
وقتی کنار هم بودیم خوشحال ترین آدم های روی زمین بودیم. چقدر خوبه ...
واقعا عالیه ...
امروز قرار شد باهم به پر خاطره ترین مکان بریم تا دور بشیم از همه چیز ....
میخوایم بریم یه کوه خیلی عالی ...

دیروز چهلم دوستم بود ...     خیلی سخت بود ...    هنوزم باورش نکردم ...
من سر مراسم هیچکس گریه نکردم ولی ...
کی باورش میشد ...
بیچاره زنش که چند ماه بود ازدواج کرده بود ...
مادرش ...    پدرش ...
بعضی از مسسائل حضمشون خیلی سخته و تا آخر با آدم میمونه ...

چند روزه برگشتم تا استراحت کنم،  بدتر خسته شدم ....
بخاطر بقیه همیشه لبخند توی صورتم هست ولی از داخل ...
قول دادم که تلخ ننویسم. ولی احساس که بدونه تلخی نمیشه !!!

دارم برنامه میچینم واسه ارشد بخونم. واسه درس خوندن هم باید یه بستری فراهم بشه تا آدم بتونه درس رو خوب بخونه و اون نتیجه دلخواه روبگیره.
دیروز اولین موج منفی ارسال شد که خیلی قوی تر از موج های مثبتی بود که به من داده شده بود. چون یکی از حامی هام بود.
خیلی سخته ...
توی دانشگاه منو یه آدم باهوش میدونن و همه بهم میگن میتونی ...
ولی کسایی که دوست دارم این حرف از دهن اونا شنیده بشه، خیلی راحت میگن نمیتونی ...
همیشه با مخالفت های مسخره و سلیقه ای زندگیم برگشته...
کاش یکی از من میپرسید که چی احتیاج دارم ...
یه دوستی دارم اسمش ایمانه که حالا سربازه ( نیروی انتظامی )  بهم گفت مرتضی چرا زندگی ما اینجوریه ؟؟؟
گفتم چجوریه ؟؟؟
گفت خدا به یه کسایی نعمت داده که اصلا لایق نیستن ولی ما ...    من هیچ خودتو ببین ...
گفتم: قضاوت سخته ...    حتما تلاش کردن که به اونجا رسیدن ...
توهم تلاش کن بهشون برسی ...

دلم خیلی پره ...
همش پر شده از ای کاش ...
شاید من پر توقع شدم. حتما من پر توقع شدم چون میخوام ادامه تحصیل بدم.
داریم توی جامعه ای زندگی میکنیم که ارزش درس فقط مدرک شده و مقدار درآمد.
هعی ...
دلم میخواد یکی بزنه پشتم بگه مرتضی، خسته نباشی ...
دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم ولی ندای درونم میگه ؛ مرد باش مرد که گریه نمیکنه ...
ولی اگه همه این مسائل رو کنار هم جمع کنی بازم همه تقصیر ها گردن من
میوفته.
 
واقعا هم تقصیر منه ...

موفق تر ببینمتون با امیدواری و شادتر از همیشه ...
نمیخواستم ناراحتتون کنم یا دلتون برام بسوزه ...
دوست داشتم یکم از واقعیت بنویسم که تلخه ...
یا از تلخی بنویسم که واقعیته ...
این روزا میگذره ...     ولی ما از این روزا نمیگذریم.
یا مهدی ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: خدارو شکر، 14 خرداد، خاطره، سختی، درس، درس خوندن، کنکور ارشد،
تاریخ : جمعه 14 خرداد 1395 | 08:08 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
همه نمره هام اومد . به اون نتیجه که میخواستم رسیدم ...
ناراحتم ...
مثل یه آدمی شدم که توی یه چاله افتاده و داره اون چاله رو میکنه تا تبدیل به چاه بشه بعد از توش دربیاد.
مقطع به مقطع داریم میریم بالا ولی هیچی بلد نیستیم !!!
واقعا آیندمون چی میخواد بشه ...
همه توی دانشگاه منو تشویق میکنن و همش میپرسن چجوری معدلت رو بالا نگه میداری ؟
واقعا چی بگم ؟؟؟
وقتی همه امتحان ها زیر سطح نرماله و هیچکس هم نمیخونه ...
طرف برگه سفید میده و نمره پاسی میگیره ...
واقعا انگیزه میمونه واسه درس خوندن ؟؟؟
این ترم لیسانسم رو میگرم  -  بعدش چی ؟
رفیقم میگه مدرکو بگیریم خدا بزرگه !!!
حالم داره از خودم بهم میخوره - استاد دکتری داره و میاد بهت یاد بده ازش اشکال میگیری کل تخترو پاک میکنه و آخر ترم هم نمرتو کم میکنه !!!
از آینده میترسم واقعا میترسم. نه واسه خودم واسه این کشور که با این همه مدرک میخوان چیکار کنن ؟؟؟
بیشتر دانشگاه ها شده محل اشنایی و ازدواج ...
این مرتضی ما معدل الف دانشگاه شده و ...
چی باید بگم به جز یه لبخند مسخره که فقط ناراحت به نظر نرسم.
یکی از دوستان دلایل دروغ رو میخواست بدونه :
یکی از دلایلش اینه که من نمیخوام خوب به نظر برسم معدلم رو میگم 15 .
حداقل منو یه نابغه نمیدونن -  حس تنفر از خودم داره بیشتر میشه .
بین این  دو ترم دارم درس های متفرقه میخونم - ازش چیزی نگم بهتره.
حالا بگین چرا نارحتی ...

امشب اومدم پنجره رو باز کردم یه مارمولک اومد داخل ...
هههههه ...
با دستمال کاغذی همونجا گرفتمش انداختمش توی شیشه ...
توی شیشه یه غلط کردمی توی چشماش بود.
چقدر قشنگ بود چشماش مثل اژدها یه خط صاف بود با این که کوچولو بود ولی یه جذبه وحشتناکی داشت - عالی بود.
تصمیم گرفتم نگهشش دارم اخه خیلی خوشگل بود.
همونجا به فکر غذاش افتادم - رفتم یه سرچی کردم دیدم حشره میخوره !!!
خوب من حشره از کجا بیارم ؟؟؟
یه نفر درست توضیح نداد که من با این مارمولک چیکار کنم !!!
بعد از 15 دقیقه نگاه کردن بهش به فکر ازدواجش افتادم!!!  گفتم یه جفت واسش چجوری پیدا کنم ؟؟؟
اصلا این مذکر یا مونث ؟؟؟
اصلا پشیمون شدم گفتم گناه داره این بدبخت ... (طی 30 دقیقه)
اشتباه اومده بود.
بعدا رفتم بیرون ولش کردم یه دقیقه عین بز داشت منو نگاه میکرد !!!
خوب عزیز من باید بزنم نصفت کنم. برو دیگه ...
رفت منم توی این فکر بودم واقعا مارمولک هایی که میان توی خونه چی میخورن ؟؟؟
جدی دارم میگم.
من دغدغمه که حیونایی که میخوای نگه داری باید بهشون چی بدی ؟؟؟
یه مدت کج دم ( عقرب ) میگرفتم با بهترین دوستم. بیکاری بود دیگه ...
میگرفتیم بعد فرار میکردن یعنی خیلی استعداد دارن توی فرار کردن...
یادم بیاد ، خاطرتم رو با این طبیعت زیبا براتون تعریف میکنم (  )

موفق تر ببینم همتونو ...
خیلی خیلی ممنون که میاین و نوشته های بی مقدار من رو میخونین .
تا ابد شاد باشین ... و کمی هم غمگین ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: مارمولک، دانشگاه، درس، سطح سواد، دانشگاه آزاد، بیسوادی، عقرب،
تاریخ : جمعه 30 بهمن 1394 | 02:27 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
زمستون هم رسید ...
یه فصل قشنگ دیگه هم شروع شد - فصلی که با سردیش تموم شدن سال رو داره بهمون خبر میده ...
چقدر عمرمون داره زود میگذره ؟؟؟
امروز پر از اتفاق های قشنگ بود ... مثل بقیه روز ها ...
هفته های اخر دانشگاه هست ... دلم گرفته واسه روزای قشنگی که دارن زود تموم میشن ...
امروز یه شوقی توی وجود همه بود ... انگار یلدا به همه خوش گذشته بود - خدایا هر شب مردم رو یلدا کن تا هر روز خوشحالیشون رو ببینیم ...
دیروز یکم بهم ریخته بودم ببخشید ... اخه بعضی ها حال و حوصله واسه ادم نمیزارن ...
امروز یکی از درس های شیرینمون رو داشتیم ( البته فقط واسه من شیرین بود ) استاد یه سوال داد گفت کل وقت کلاس بشینین اینو حل کنین ...
همه منو نگاه کردن  
خیلی بهم چسبید !!! استاد هم داشت بهم نگاه میکرد... دوتا رفیق داشتم یکی سمت چپم بود یکی سمت راستم !!!
یعنی انقدر اذیتم میکردن که نگو ... بهم میگفت جلبک تو چجوری میخوای حلش کنی  اون یکی بهم میگفت چجوری حلش میکنی !!!
میرفتم جلو سخت تر میشد !!! کم کم داشتم دیونه میشدم - سوالی بود که یبار مشابه اش رو حل کرده بودم ولی یادم نمیومد ...
توی دستم جزوه تویه دستم کتاب روی پام ماشین حساب !!! رفتم جلو ... رفتم جلو ... به جواب رسیدم !!!
خیلی کیف کردم - واقعا سخت بود ... استاد هم بهم یه نمره شیرین داد ...
واقعا خیلی کیف میده درسی رو که دوست داری بخونی ...
البته یکی از نزدیکام میگه همه دروس مزخرف هستن - اونم یه دیدگاهی هست !!!
به نظر من هر درس احترام خاص خودش رو داره - هیچ درسی بی ارزش نیست ...
ممکنه یه درس از نظر ما بدرد نخور باشه ولی بقیه عاشقش باشن !!!
کم کم داریم به دوره ای نزدیک میشیم که همه باید کتاب بخونن بجای لایک کردن و...
من یه هفته ای هست که دارم دروس رو دوره میکنم ... شروع کنین تا بعدش حسرت نخورین ...
برنامه ریزی کنین - حتما نتیجه میگیرن ... یه لحظه حس مشاور های کنکور رو پیدا کردم.
چند وقت پیش فیلم " A.Beautiful.Mind.2001 " دیدم حتما به شما هم توصیه میکنم ببیننش - واقعا فیلم عالیی هست.
توش یه ریاضی دان فوق العاده هست که از دبیرستان یه روان‌گسیختگی از نوع پارانوئید مبتلا شده بود  یعنی روانی شده بود ولی خودش نمیدونست !!!
عاشق اون شخصیت شده بودم - مثل من شده بود - واااااااااااااااایییییی ...
من عاشق ریاضیم - یعنی به همه چیز ترجیح میدمش !!!
شخصیت اول فیلم مخ ریاضی بود و بعدیه مدت دیوونه میشه ... توی زندگیش با یه شخصیت هایی اشنا میشه که وجود خارجی ندارن !!!
یعنی توی زندگی خودش سه نفر رو میدید که بقیه نمیبینن !!!
بعد کم کم خل میشه ... همه مسخرش میکنن ... یه لحظه گریم گرفت این فیلم رو دیدم !!!
این فیلم کاملا واقعیه و از زندگی " جان فوربز نش " گرفته شده !!!
این فیلم رو ببینین عالیه ...
من که خیلی خوشم اومد !!!
ببخشید سرتون رو درد اوردم ...

ممنون که نوشته هامو میخونین ...
شما باعث دلگرمیم هستین ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: جان نش، جان فوربز نش، علم، حل تمرین، دانشگاه، درس، امتحان،
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 | 08:54 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ببخشید دیر به دیر میام ...
ممنون که انقدر نظر های قشنگ میزارین .  ممنون که انقدر محبت دارین.
میخوام یکم درباره بی انگیزه بودنم بنویسم نمیدونم چرا ته دلم خالی شده ...
من که 90% اینترنت رو مقصر میدونم باید برنامه  ریزی کنم .
فردا شنبه هست من از همینجا قول میدم که از هفته بعد تحول تو درسام به وجود بیارم ...
تنبلی دیگه بسته ...   باید یکی باشه که اینارو بهم بگه ...
نمیدونم چرا انقدر بی انگیزه شدم !!!
قبلا اینجوری نبودم - حالا که سختی ها زیاد شده من دارم جا میزنم !!!
یکسال تلاش کردم که معدلم بالا باشه - نمیزارم واسه سهل انگاری همه چیز خراب بشه ...
یه سوال :
شما چیکار میکنین که عادت اینترنت از سرتون میپره ؟؟؟
یعنی من یه سری از درس هام با کامپیوتر هست - ولی میشنم پشت سیستم تنبل میشم .
باید قوی باشم ...
واسم انرژی مثبت بفرستین - تا بتونم این دوره سخت رو پشت سر بزارم.
یه حسی دارم ...   مثل این که توی یخچال گیر کردم ...
نمیدونم باید چیکار کنم !!!   هر چقدر هم وقت تلف کنم یخ میزنم ...
باید یکم فکرم رو بزارم توی کار هام باید همه تفریح هاموحذف کنم ...
امروز رو استراحت میکنم فردا شروع میکنم - حالا میبینیم ...
من این ترم هم باید معدلم بالا باشه ...
از هفته بعد میانگین های هفته هم رو تو همین وبلاگ مینویسم  ...
اگه خوبم وایسا بقیه ببینن اگرم بدم بزار بقیه ببینن - باید اهرم فشار روم باشه تا بتونم کار کنم.
اگه همینجور دست رو دست بزارم هرگز نمیتونم موفق بشم .
این هفته هم خودمو تنبیه میکنم و خونه نمیرم ...
ادم انقدر بیخیال میشه اه اه اه حالم بهم خورد ...
از هفته بعد باید محکم باشم - واسم دعا کنین .
هر روز دارم بهونه میارم - اینجوری نمیشه که !!!
فقط باید زور بالا سر ادم باشه ادم بتونه موفق بشه ؟؟؟
امروزم تمام فیلم هامو پاک میکنم ...
من دیگه خیلی پرو شدم ...  -   کار دارم حالا با خودم ...
امشب رو راحت باش از فردا پوستت رو میکنم.

ببخشید یکم متفاوت شد احساس امروزم ولی لازم بود یکم خودم رو تنبیه کنم ...
از هفته بعد تو خودم حکومت نظامی اعلام میکنم تا بتونم سخت کار کنم.
اینجوری پیش برم باید برم غاز بچرونم !!!!
ممنون که محبت میکنین و متن های بی مقدارمنو میخونین و نظر میدین ...
نظر های این پستتون رو سعی کنین انتقادی بیان کنین .

یا مهدی ...



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: درس، امتحان، تنبلی، بی دقتی، سهل انگاری، تلاش، کوشش،
تاریخ : جمعه 27 آذر 1394 | 08:59 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات