به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه همراه با شادی ...

دیشب خوابم نمیبرد و رنگ سیاه برداشتم و سعی کردم. دنیای قشنگم رو تیره تر کنم. مثل خودم ...
هنوز نصف تابستون و ماه مرداد نگذشته که این همه اتفاق با هم افتاد که مقصر بعضیاشون من بودم. از کسی ناراحت نیستم، هیچوقت نبودم چون همیشه حق با بقیه هست ...
بعضی وقتا یادم میره که 21 سالم شده ...
همیشه توی اون دوران کودکیم موندم و دست از این کارای اشتباهم بر نمیدارم.
همیشه فکر میکنم همه اشتباه با یه ببخشید حل میشه و هیچ چیز ازش باقی نمیمونه !!!
امروز میخوام برم دریا ...
به قول یکی از دوستام ؛ بزرگی دریا حال ادم رو خوب میکنه ...

امروز حالم عالیه ...
بعضی وقتا میگم عالیم خنده ام میگیره ...
کلا هر وقت داغونم خندم میگیره؛ هفته پیش رفته بودم باشگاه و انقدر فشار زیاد بود که نمیتونستم نفس درست بکشم و باز هم تمرین میکردم و موقع استراحت 3 دقیقه ای شد.داشتم میمردم.توی همین وضعیت خندم گرفته بود و استادمون یه ضربه به پهلوم زد و یه فاصله ای رو پرت شدم !!!
بعد به استاد گفتم دارم میمیرم شما منو میزنین ؟
میگه کسی که داره میمیره غش غش نمیخنده !!!
بازم داشتم میخندیدم !!!    نفس نمیتونستم بکشم ولی میخندیدم ...
نمیدونم چرا اینجوریم ؟؟؟  -  مقابل درد و نارحتی خندم میگیره ...
با یه روناشناس هم درموردش حرف زدم گفت بدن هر کسی مقابل ناراحتی یه واکنشی نشون میده، واسه تو خنده هست ...
یه خوبی که داره اینه که بقیه متوجه حال بد من نمیشن و ناراحت نمیشن ...

بیایم بلند بخندیم بازم به درد های بیشمارمون ...
به وضعیت فعلی من که همه انتظار دارن یه رتبه خوب کارشناسی ارشد ازش در بیاد ...
به ادمی که بجای گریه داره میخنده ...
به مرداد ماه که فکر میکنه میتونه بدترین ماه سال باشه ...
به غذا هایی که درست میکنم. و چهره سامان گلریز بعد خوردن غذا هام ...
به ظرف های داخل سینک که فکر میکنن شسته میشن !!!
به کسی که از 10 نفر 8 نفر بهش میگن دیوونه ...
به کسی که فکر میکنه لیاقت عشق بقیرو داره ...
بخندیم به کسی که فکر میکنه با خنده همه چیز درست میشه ...
بخندیم به 47 روز دیگه ...
بخندیم به اون روزی که من نیستم و همه ناراحتن و گریه میکنن از این که من نیستم !!!
...

مرد گریه نمیکنه، نمیترسه و ...    ولی حق بدین که بخواد دردو دل کنه ...
مرسی که پای حرفام نشستین ...

روزگارا تو اگر سخت به من میگیری ، باخبر باش واسه متوقف کردن من به چیزی بیشتر از این احتیاج داری ...
ببخشید یکم تحریفش کردم ...

قشنگی دنیاتون 3 برابر ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: بخندیم، خنده، درد، احساس، عشق، بچگی، حال بد،
تاریخ : سه شنبه 12 مرداد 1395 | 10:36 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

امروز از خونه دور شدم و اومدم توی تنهایی خودم تا بتونم خودمو برای کنکور ارشد آماده کنم. امروز انقدر اتفاق برام افتاد که نمیدونم کدومشو بگم واسه همون هیچکدومش رو نمیگم چون از حوصله خودمم خارجه ...
دیروز به چند نفر گفتم واسم دعا کنین !!!    نمیدونم اگه دعا نمیکردن چی میشد ...

چند روزه میخوام تلخ ترین خاطره زندگیم رو بنویسم ...
هیچوقت ازش حرف نزدم و همیشه فکر میکنم که شبیه خواب میمونه !!!
من اوایل پست هایی که میفرستادم راحت از ذهنم میومد و تایپ میشد ولی حالا باید دقت کنم که چی بگم !!!
خیلی اتفاق افتاده که پستی رو بنویسم. بعد پاکش کنم !!!
بخاطر این که نارحتتون نکنم یا ...
چارچوب های اولیه من این نبود !!!
قبلا که توی وبلاگ مینوشتم دیگه به دفتر خاطراتم هیچ چیزی اضافه نمیکردم ولی حالا برعکس شده !!!
خوبی ها رو اینجا مینویسم. ناراحتی ها و اتفاق های دیگرو توی دفترچه خاطراتم...

خوب نارحتی و اتفاق های دیگه هم جزء قشنگی های دنیاست !!!
همیشه که نباید خوشحال باشیم !!!
از این به بعد میخوام مثل قبل بنویسم ...
اگر از من ناراحت یا حتی متنفر بشین اشکالی نداره، پنهان کردن واقعیت از اول قرارمون نبود ...

قشنگی های دنیاتون دوبرابر ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: موضوع آزاد،
برچسب ها: واقعیت، خوبی، احساس، احساس نویس، احساس نویسی، خاطره، خاطره نویسی،
تاریخ : دوشنبه 21 تیر 1395 | 10:51 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلامی دوباره ...
ممنون از همتون - شرمندم کردین ، آب شدم از این همه محبت ...
خیلی خیلی ممنون - دوستون دارم.
19 روز گذشت - سخت بود ولی گذشت ...
روزایی بود که تمام حس هامو تجربه کردم - کارای زیادی کردم ...
دارم واسه کارشناسی ارشد میخونم ولی کسی نمیدونه !!!
دارم روزی 12 ساعت میخونم - فقط واسه این که رتبه تک بشم تا به همه ثابت کنم که من هم هستم ...
خیلی سخته ... کسی منو نمی بینه ...
دیروز داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم 5 سال از من بزرگتر بود - بهم میگفت خودتو دست کم نگیر !!!
کاش این حرفارو اونایی که پیشم بودن به من میگفتن - کاش ...
بیخیال بعد چند روز اومدم فقط باید بگم ای کاش ؟؟؟   ولش کن ...
دلم براتون تنگ شده بود درسام سنگین بود نمیرسیدم بیام.
یه مدت بود از نوشتن دلسرد شده بودم ولی امروز اومدم تا بنویسم ...  قبلش خیلی مطلب بود که میخواستم بنویسم ولی الان هیجکدوم یادم نمیاد !!!
بعضی وقتا هست اصلا موضوع نداری - بعضی وقتا انقدر موضوع داری که نمیتونی بنویسی ...
 چند روز پیش یه اتفاقی برام افتاد شکست خوردم - خیلی برام جالب بود همه خوشحال شدن از شکست من !!!
خدارو شکر...   هنوز هستن کسایی که به من حسادت میکنن ... هه
دو روز بعد از این که رفتم به این فکر میکردم که چقدر من ضعیفم یعنی نمیتونم با اون کسی میخوام حرف بزنم.
بعد 5 سال - زنگ زدم تا بتونم حرفم رو بزنم ...
سلام ...
خوبی ؟؟؟
من مرتضی هستم ...

بعدش چی باید میگفتم ؟؟؟
خدایا چرا منو تو این شرایط سخت قرار میدی ؟؟؟
هیجی بعد 5 دقیقه گفت مزاحمم نشو ...
راستم هم میگفت من مزاحمم - اصلا از اول هم مزاحم بودم ، خیلی سخته که نشون بدی دوست داشتنی هستی ولی نباشی !!!
نمیدونم شما چی بهش میگین ؟؟؟
نا پاکی ، سرنوشت ، ترس ، کنجکاوی ...
ولی واقعا نمیشه بیخیال باشم - کاش ...
بازم رسیدم به همین کاش - هه
من آدم ناشکری نیستم - حتما خدا اینجوری سرنوشتمو نوشته !!!
خیلیا به من گفتن - "یه روزی همه ی رویا ها به حقیقت می پیونده "
من با همشون کار ندارم فقط یه دونه - تقاضای زیادیه ؟؟؟
حتما هست ...
از خیلی چیزا نوشتم دوست دارم یه پست درمورد خواب هام بنویسم ...  تا شاید یه نفر منو درک کنه ...
بازم ممنون از این همه لطفی که به من دارین ...
پیاماتون عالی بود ...

یا مهدی ...
 



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: خواب، رویا، احساس، خدایا، نا شکری، آرزو ها، احساس نویسی،
تاریخ : چهارشنبه 11 آذر 1394 | 03:41 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

امروز اخرین روزه که باید توی خونه بمونم ...

فردا باید برم دانشگاه و دلتگی تمام وجودمو گرفته ...     این چند روزه اصلا هیچی به ذهنم نمیمود تا بنویسم مثل یه پلاستیک توی هوا شدم یعنی هیچ انگیزه ای برام نمونده فقط میخوام رها شم رها از همه چیز ....     هعی 
توی این حال نوشتن خیلی سخته ...

خیلی سخته از چیزایی که دوست داری دل بکنی - تا حالا فکر کردین که دلتنگی میتونه شامل چه چیز هایی بشه ؟
خدایا کاری نکن دلتنگ چیزی بشیم که تا اخر عمر توی حسرتش بمونیم - قدر چیزهای خیلی کوچیکو بدونید واقعا همین چیزا یه روزی میتونه آرزومون باشه ...

چند روز بود نتونستم چیزی بنویسم - انگیزه ای واسه نوشتن نداشتم تا این که نظرات شما رو دیدم نمیدونم چی بگم همیشه حال ادمو خوب میکنین.
دیروز و پریروز یکی از بهترین روز های عمرم بود - حتما یه این سوال تو ذهنتون میاد که چرا ؟؟؟
بخدا خودمم نمیدونم ولی خیلی خوشحال بودم با هر اهنگی میساختم واقعا چه حال خوبی - امیدوارم با خوندن این موضوع درصدی از حال خوبمم به شما منتقل بشه واقعا هر باری که اهنگ شهر بارونی سیامک عباسی رو گوش میدم کلا از خود بیخود میشم چقدر خوبه که ادم با هر چیزی خوشحال باشه - میشه جلوی دلتنگی رو گرفت فقط باید فکرش رو نکنین - اخه یه چیزایی رو نمیشه تغییر داد نباید ذهن رو درگیر اونا کنیم خدایا ممنونم که همیشه هوامو داری میدونم که توی این دلتنگی ها هم هوامو داری ...

امیدوارم هیچوقت دلتنگ نبینمنتون همیشه خوشحال باشین از ته دل شاد باشید.
دلتنگی خیلی قشنگه اگه یک  ماه از کسایی که دورت بودن دور باشی میفهمی که دلتنگی هم یکی از بهترین حس هاست 




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: دلتنگی، احساس، ش احساس من، احساسات، خاطره،
تاریخ : یکشنبه 19 مهر 1394 | 04:15 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات