آتش و آب و آبرو باهمهر سه گشتند، در سفر،همراه
عهد کردند،هر یکی گم شدبا نشانی از خود، شود پیدا
گفت آتش به هرجا دود استمی توان یافت مرا آنجا
آب گفتا ، نشان من پیداستهر کجا باغ هست و سبزه بیا
آبرو رفت و گوشه ای بگرفتگریه ای سر داد،گریه ای جان کاه
آتش آن حال دید و حیران شدآب در لرزه شد، ز سر تا پا
گفتش آب که گریه تو ز چیست؟آب گفتا بگو نشانه چو ما
آبرو لحظه ای به خویش آمددیدگان پاک کرد و کرد نگاه
گفت محکم مرا نگاه داریدگر شوم گم، نمی شوم پیدا
《رهی معیری》
تاریخ : پنجشنبه 13 خرداد 1395 | 04:58 ب.ظ | نویسنده : زهرا علی پور | نظرات
.: Weblog Themes By Pichak :.