نَرِ سرجوخه هرت زاده!

 

قصه های شهر هرت / قصه شصت و چهارم

#شفیعی_مطهر

 

در ایام قدیم،در یکی از پاسگاه ‏های ژاندارمری شهر هرت ،ژاندارمی خدمت‏ می‏ کرد که مشهور بود به « سرجوخه هرت زاده».

این سرجوخه هرت زاده،مانند بسیاری از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار،سواد درست حسابی  نداشت، ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او،کسی را یارای نفس‏ کشیدن نبود.

از قضای روزگار،در محدوده خدمت‏ سرجوخه هرت زاده،دزدی زندگی می کرد که به راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه هرت زاده را آشفته گردانیده بود.

نَرِ سرجوخه هرت زاده!

 

قصه های شهر هرت / قصه شصت و چهارم

#شفیعی_مطهر

 

در ایام قدیم،در یکی از پاسگاه ‏های ژاندارمری شهر هرت ،ژاندارمی خدمت‏ می‏ کرد که مشهور بود به « سرجوخه هرت زاده».

این سرجوخه هرت زاده،مانند بسیاری از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار،سواد درست حسابی  نداشت، ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او،کسی را یارای نفس‏ کشیدن نبود.

از قضای روزگار،در محدوده خدمت‏ سرجوخه هرت زاده،دزدی زندگی می کرد که به راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه هرت زاده را آشفته گردانیده بود.

سرجوخه هرت زاده،با آن کفایت و لیاقتی که‏ داشت،بارها، دزد  را دستگیر کرده،به‏ محکمه فرستاده بود، ولی گردانندگان‏ دستگاه قضایی، هربار به دلایلی و از آن جمله‏ فقدان دلیل برای بزهکاری دزد یاد شده،او را رها کرده بودند، به گونه‏ ای که،گاهی،جناب دزد، زودتر از مأموری که او را مجلوبًا و مغلولًا به‏ مرکز دادگستری برده بود،به محل بازمی‏ گشت، و برای دل سوزانی سرجوخه هرت زاده،مخصوصا چند بار هم،از جلو پاسگاه رد می‏ شد و خودی‏ نشان می‏ داد، یعنی که بعله...

یک روز،سرجوخه هرت زاده،که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیه کار و آزادی او به ستوه آمده بود،منشی‏ پاسگاه را فراخواند و به او دستور داد که قانون‏ مجازات را بیاورد و محتویات آن را،برای‏ سرجوخه بخواند.

منشی پاسگاه،کتاب قانونی  را که‏ در پاسگاه بود،آورد و از صدر تا ذیل،برای‏ سرجوخه هرت زاده خواند.

ماده 1...ماده 2...ماده 3...الخ...

سرجوخه هرت زاده،که در تمام مدت خوانده‏ شدن متن قانون مجازات خاموش و سراپا گوش‏ بود، همین ‏که منشی پاسگاه آخرین ماده قانون‏ را خواند و کتاب را بست،حیرت زده و آزرده‏ دل،به منشی گفت:

-این ها که همه‏ اش ماده بود،آیا این کتاب، حتی یک«نَر» نداشت؟!!

آن گاه سرجوخه هرت زاده،به منشی گفت:

-ببین در این کتاب،صفحه سفید هست؟

منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد:

-قربان!در صفحه آخر کتاب،به اندازه‏ نصف صفحه،جای سفید باقی‏ مانده است.

سرجوخه هرت زاده گفت:

-قلم را بردار و این مطالب را که می‏ گویم‏ بنویس و چنین تقریر کرد:

«نَرِ»سرجوخه هرت زاده: هرگاه یک نفر،شش‏ بار به گناه دزدی،از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل‏ بیاید و کار خودش را از سر بگیرد،برابر«نَرِ سرجوخه هرت زاده »،محکوم است به اعدام!

پس از اتمام کار منشی،سرجوخه هرت زاده، نخست،زیر نوشته را انگشت زد و مُهر کرد و پس از آن،دستور داد دزد  را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند.آنگاه او را،در برابر جوخه آتش قرار داد و فرمان اعدام را، درباره ‏اش اجرا کرد.

گویا خبراین ماجرا،به گوش اعلی حضرت هردمبیل حاکم شهر هرت‏ رسانده شد و هردمبیل دستور داد سرجوخه هرت زاده را، به حضورش ببرند.

هنگامی که سرجوخه هرت زاده،به حضور اعلی حضرت‏ رسید، پرخاش ‏کنان از او پرسید: 

چرا چنان‏ کاری کردی؟!

سرجوخه هرت زاده پاسخ داد:
-قربان!من دیدم در سراسر قانون‏ مجازات،هرچه هست،« ماده » است، ولی حتی یک‏ «نر»توی آن همه ماده نیست ، آن‏ وقت‏ فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی‏ که یک منطقه را،با شرارت‏ هایش جان به سر کرده است،هر بار که دستگیر می‏ شود،بدون‏ آن‏ که آسیبی دیده باشد،آزاد می‏ شود و به محل‏ باز می ‏گردد.
این بود که لازم دیدم درمیان‏ «ماده»های قانون مجازات،یک «نر»هم باشد. این است که خودم آن نر را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون،اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم!"
***********************

آیا در شهر هرت حق با « سرجوخه هرت زاده»ها نیست؟! 

آیا در این شهر با این « ماده » های بی اثر و با این مجریان بی ثمر می شود با فساد مبارزه کرد؟ 

یا به جای این همه « ماده» ،یک « نر »می خواهد تا بر فاسد بتازد و فساد را براندازد؟!

----------------------

اقتباس از یک قصه قدیمی 

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar