مبارزه با فساد " نـر" میخواهد
"مادههای" قانون جوابگو نیست
میگویند که در ایام قدیم، در یکی از پاسگاههای ژاندارمری سابق، ژاندارمی خدمت میکرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار.
این
سرجوخه جبار، مانند بسیاری از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار، سواد
درست و حسابی نداشت، ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت
او، هیچ خلافکاری را یارای نفس کشیدن نبود.
از
قضای روزگار، در محدوده خدمت سرجوخه جبار، دزدی زندگی میکرد که به
راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانیده بود.
سرجوخه
جبار، با آن کفایت و لیاقتی که داشت، بارها، دزد را دستگیر کرده، به
محکمه فرستاده بود، ولی گردانندگان دستگاه قضا هربار به دلایلی و از آن
جمله فقدان دلیل برای بزهکاری دزد یاد شده، او را رها کرده بودند، به
گونهای که،گاهی، جناب دزد، زودتر از مأموری که او را کتبسته به مرکز
دادگستری برده بود، به محل باز میگشت، مخصوصاً چندبار هم از جلوی پاسگاه
رد میشد و خودی نشان میداد یعنی که بعله....
و برای آدم دلسوزی مثل سرجوخه جبار تحمل این موضوع خیلی سخت بود.
یک
روز، سرجوخه جبار، که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیهکار و آزادی او
به ستوه آمده بود، منشی پاسگاه را فراخواند و به او دستور داد که قانون
مجازات را بیاورد و محتویات آن را برای سرجوخه بخواند.
منشی پاسگاه، کتاب قانونی را که در پاسگاه بود، آورد و از صدر تا ذیل، برای سرجوخه جبار خواند.
ماده 1...ماده 2...ماده 3...الخ...
سرجوخه
جبار، که در تمام مدت خوانده شدن متن قانون مجازات، خاموش و سراپا گوش
بود، همین که منشی پاسگاه آخرین ماده قانون را، خواند و کتاب را بست،
حیرت زده و آزرده دل، به منشی گفت:
این ها که همه اش "ماده" بود، آیا این کتاب، حتی یک " نـر" نداشت؟
آنگاه سرجوخه جبار، به منشی گفت:
ببین در این کتاب صفحه سفید هست؟
منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد:
قربان! در صفحه آخر کتاب، به اندازه نصف صفحه، جای سفید باقی مانده است.
سرجوخه جبار گفت:
قلم را بردار و این مطالب را که میگویم بنویس و چنین تقریر کرد:
" نـر" سرجوخه جبار:
هرگاه
یک نفر، شش بار به گناه دزدی، از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده
شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل بیاید و کار
خودش را از سر بگیرد، برابر " نـر" سرجوخه جبار، محکوم است به اعدام!
پس
از اتمام کار منشی، سرجوخه جبار، نخست، زیر نوشته را انگشت زد و مهر کرد و
پس از آن، دستور داد، دزد را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند.آنگاه او
را در برابر جوخهآتش قرار داد و فرمان اعدام را در بارهاش اجراء کرد.
گویا خبر این ماجرا، به گوش حاکم وقت رسانده شد و حاکم دستور داد سرجوخه جبار را، به حضورش ببرند.
هنگامی که سرجوخه جبار، به حضور حاکم رسید، حاکم پرخاش کنان از او پرسید چرا چنان کاری کرده است.
سرجوخه جبار پاسخ داد:
قربان!
من دیدم در سراسر قانون مجازات، هرچه هست، "ماده" است، ولی حتی یک "
نـر" توی آن همه "ماده" نیست و آن وقت فهمیدم که عیب کار از کجا است و
چرا دزدی که یک منطقه را، با شرارتهایش جان به سر کرده است، هربار که
دستگیر میشود، بدون آن که آسیبی دیده باشد، آزاد میشود و به محل باز
میگردد.
این بود که لازم دیدم درمیان "مادههای" قانون مجازات، یک " نـر" هم باشد.
این
است که خودم آن " نـر" را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون " نـر" اعدام
کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم! و حق با سرجوخه جبار بود با
این "مادهها" نمیشود بافساد مبارزه کرد،
" نـر " میخواهد....
@IRanBidar