ساززدن برای خدا!


در زمان هاى قدیم ،مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ به نام "بردیا " که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت ...
بردیا چون به سن شصت سال رسید، روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود ....
عذراو را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید ....
بردیا به خانه آمد ، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست  کار کند و برایشان خرجی بیاورد، بسیار آشفته شدند و او را از منزل بیرون کردند ...
بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود، برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد .
در دل شب  در پشت دیوار مخروبه  قبرستان نشست  و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که  در کل عمرش  آهنگ غمی ننواخته بود ،  سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب ،  فقط نواخت ....
بردیا می نواخت  و خدا خدا  می گفت  و گریه می کرد  و بر گذر عمرش  و بر بی وفایی دنیا  اشک می ریخت  و از خدا طلب مرگ می کرد ..
در دل شب به ناگاه  دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد ،  سر برداشت تا ببیند کیست .... ؟
شیخ سعیدابوالخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر دردستان شیخ بود .
شیخ گفت این کیسه  زر را  بگیر  و ببر در بازار شهر  دکانی بخر  و کارى  را شروع کن ...
بردیا  شوکه شد  و گریه کرد  و پرسید :

ای شیخ!  آیا صدای  ناله من  تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟
شیخ گفت: هرگز ! بلکه صدای ناله مخلوق را  قبل از این که کسی بشنود، خالقش می شنود  و خالقت مرا که در خواب بودم،  بیدار کرد  و امر فرمود کیسه زری  برای تو  در پشت قبرستان شهر بیاورم .
به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر ،  مخلوقی مرا می خواند  برو و خواسته او را اجابت کن .
بردیا صورت  در خاک مالید  و گفت: 

خدایا ! عمری درجوانی و درشادابی ام  با دستان توانا  سازهایی زدم  براى مردم  این شهر ،اما  چون  دستانم لرزید ، مرا  از خود راندند ...
اما  یک بار فقط  برای تو زدم  و خواندم .
اما  تو  با دستان لرزان  و  صدای ناهنجار من ،  مرا  خریدی  و  رهایم نکردی  و مشتری  صدای  ناهنجار  ساز  و گلویم شدی  و بالاترین دستمزد را پرداختی .
خدایا ! تو تنها پشتیبان ما  در این روزگار غریب  و بی وفا  هستی . به رحمت و بزرگیت سوگندت می دهیم  که ما را  هیچ  وقت  تنها نگذار  و زیر بار منت ناکسان قرارمده،
╰┅──────────┅╯