حجِّ ما این است!!


‍ عبدالله مبارك به حج رفته بود. وقتی در خواب دید كه فرشته ای به او گفت : 

از ششصد حاجی كسی حاجی نیست، مگر علی بن موفق، كفشگری در دمشق كه به حج نیامد . 

عبدالله به دمشق رفت و علی بن موفق را دید كه پاره دوزی می كند. پرسید: 

چه كرده ای كه با این كه امسال به حج نرفته ای، از میان همه حجاج فقط حج تو پذیرفته شد؟
گفت: سی سال بود كه مرا آرزوی حج بود و از پاره دوزی سیصد درهم جمع كردم و امسال عزم حج كردم.  عیالم حامله بود، از خانه همسایه بوی طعام می آمد، مرا گفت: 

برو و پاره ای از طعام بستان . 

من رفتم و همسایه گفت : بدان كه هفت شبانه روز بود كه أطفال من هیچ نخورده بودند ، امروز خری مرده دیدم. پاره ای از آن جدا كردم و طعام سأختم. بر شما حلال نباشد.
چون این بشنیدم آتشی در جانم بیفتاد . آن سیصد درهم برداشتم و بدو دادم و گفتم نفقه أطفال كن كه حج ما این است.


از تذکره الاولیاء