روزی لویی شانزدهم در محوطه ی کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی راکنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید ؛از او پرسید:
تو برای چی اینجا قدم می زنی و از چی نگهبانی میدی؟
سرباز دستپاچه جواب داد :
قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید: این سرباز چرا این جاست؟
افسر گفت: قربان، افسر قبلی نقشه ی قرار گرفتن سربازها سر پست ها را به من داده، من هم به همان روال کار را ادامه دادم!
مادر لویی او را صدازد و گفت:
من علت را می دانم،زمانی که تو سه
سالت بود، این نیمکت را رنگ زده بودند . پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را
اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! و از آن روز 41
سال می گذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم می زند!
فلسفه ی عمل تمام شده، ولی عمل فاقد منطق هنوز ادامه دارد!
آیا شما هم از این نیمکت ها دارید؟