قحطی در اصفهان

از عهد شاه عباس اول در اصفهان همه چیز در همه فصول به فراوانی یافت می شد و مردم عادت به ذخیره کردن آرد و گندم و سایر اقلام نداشتند.

اوایل سال 1101 خورشیدی محمود افغان اصفهان را محاصره نمود و راه‌های ورود و خروج شهر بسته شد. این محاصره تا آبان ماه همان سال "حدود هفت ماه" طول کشید.

پس از سه ماه، آذوقه شهر تمام شد و سایه قحطی و مرگ بر سر اصفهان افتاد. گزارش هایی که وقایع‌نگاران اصفهان در این دوره به دست ما داده‌اند، هول انگیز و باورنکردنی است.

این گزارش ها، شهر و مردمی تقریبا ثروتمند را نشان می دهند که بر اثر فقدان مواد غذایی به خوردن گوشت خر، اسب، سگ و گربه روی آورده‌اند.

در ماه چهارم از محاصره دیگر هیچ الاغ و سگ و گربه‌ای در اصفهان یافت نمی شد. مردم به آدم خواری روی آوردند!

کروسینسکی که در آن زمان در اصفهان حضور داشت، می نویسد: 

مردم بنای خوردن گوشت انسان کرده‌اند! پنج نفر قصاب به این امر مشغولند! افراد ناتوان و در حال مرگ را می گیرند و سرشان را به سنگ کوفته و آن را تکه تکه می کنند و می فروشند! عده‌ای از مردم که تحمل چنین وضعیتی را ندارند، دست به خودکشی می زنند.

اشراف و بزرگ‌زادگان که نمی توانستند گرسنگی و حقارت ناشی از سرگردانی در کوچه و بازار جهت یافتن لقمه‌ای نان، را تحمل نمایند، با خوراندن زهر به خود و عیال و فرزندانشان به صورت دسته‌جمعی خودکشی می کردند.

در همین ایام ماموران دربار شاه سلطان حسین خانه‌ها را گشته و هرکس آرد، گندم و یا هر طعام دیگری را در خانه داشت، نصف آن را به عنوان حق سلطان گرفته تا آذوقه دربار تامین شود.

شدت قحطی و گرسنگی را در این روایت زبده‌التواریخ می توان درک نمود. نویسنده کتاب که خود از ماموران شاه سلطان حسین جهت اخذ آرد و گندم از مردم بوده است، در بخشی از کتاب چنین شرح می دهد:

روزی با جمعی جلوداران سرکار خاصه به خانه تاجری که اشیای گران قیمت خرید و فروش می کرد، رفتیم. درب زیرزمین خانه‌اش را با کاه‌گِل مسدود کرده بود! به گمان پنهان نمودن گندم یا آذوقه، آن را باز نمودیم. چهارده جوال که هرکدام صد من یا بیشتر می گرفت در زیرزمین وجود داشت.
هر من = سه کیلو

در کمال سرور و خوشوقتی که گویی قلعه خیبر فتح نموده باشیم، بر سر جوال‌ها رفتیم. چون آن ها را گشوده، تمام سکه‌های زر عباسی بود! من و همراهان بسیار مکدر و مایوس شدیم و دوباره سرِ کیسه‌ها را بسته و ناامیدانه از خانه بیرون آمدیم! غریب‌تر آن که صاحبخانه با وجود این همه زر از گرسنگی مُرده و حتی کسی او را دفن هم نکرده بود!

منابع: کالبدشکافی یک طغیان نوشته احمد احرار