سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 6 فروردین 1398 09:57 ق.ظ نظرات ()

نزن باران!


نزن باران که ایران غرق آب است
هوای شهر من امشب خراب است
نزن باران عزیزم مانده در راه
شب عید است اما می کشد آه
نزن باران که کشتی مانده بر گل
درون سینه داغی مانده بر دل
گناه مردم اینجا بی گناهی است
پر است از ثروت اماچون گدایی است
گهی خشکی و قحطی حکمفرماست
گهی سیلاب و طوفانی که برپاست
خدایا کشورم غرق تباهی است
چنین ظلمی دگر بر ما روا نیست
خداوندا مزن باران رحمت
که این باران شدست اسباب زحمت
همیشه سنگ ها بر پای لنگ است
سخن از آرزوهامان جفنگ است
نبار ای ابر کم اینجا بهار است
دل این مردم ایجا زار زار است
نزن باران که ایران غرق آب است
نزن حال دل مردم خراب است

(؟)